-
ازهوش میروی:ترانه ای ازدکتررضابراهنی
جمعه 22 آذرماه سال 1392 17:32
خواننده :محسن نامجو ترانه سرا ( دکتررضا براهنی ) http://www.iransong.com/g.htm?id=33452 از هوش می روم از هوش می روم از هوش می روم معشوق جان به بهار آغشته ی منی هنگامه ی منی هنگامه ی منی که مرا می افتی صبحانه ی گلوگاه پنهانی منی هنگامه ی منی هنگامه ی منی که مرا می افتی نهرم کنند اگر که تو نگاه گلوگاه پنهانی منی هنگامه...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 22 آذرماه سال 1392 14:35
تاکی به تمنای وصال تو یگانه مخمس شیخ بهائی تاکی به تمنای وصال تو یگانه اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه خواهد به سر آید، شب هجران تو یانه؟ ای تیر غمت را دل عشاق نشانه جمعی به تو مشغول و تو غایب ز میانه رفتم به در صومعهٔ عابد و زاهد دیدم همه را پیش رخت راکع و ساجد در میکده رهبانم و در صومعه عابد گه معتکف دیرم و گه ساکن...
-
دیشب به سیل اشک ره خواب میزدم
جمعه 22 آذرماه سال 1392 13:27
دیشب به سیل اشک ره خواب میزدم غزلی ازحافظ دیشب به سیل اشک ره خواب میزدم نقشی به یاد خط تو بر آب میزدم ابروی یار در نظر و خرقه سوخته جامی به یاد گوشه محراب میزدم هر مرغ فکر کز سر شاخ سخن بجست بازش ز طره تو به مضراب میزدم روی نگار در نظرم جلوه مینمود وز دور بوسه بر رخ مهتاب میزدم چشمم به روی ساقی و گوشم به قول چنگ...
-
زاشتیاق توجانم به لب رسیدکجائی؟
جمعه 15 آذرماه سال 1392 20:20
زاشتیاق توجانم به لب رسیدکجائی؟ غزلی ازعراقی ز اشتیاق تو جانم به لب رسید، کجایی؟ چه باشد ار رخ خوبت بدین شکسته نمایی؟ نگفتیم که: بیایم، چو جان تو به لب آید؟ ز هجر جان من اینک به لب رسید کجایی؟ منم کنون و یکی جان، بیا که بر تو فشانم جدا مشو ز من این دم، که نیست وقت جدایی گذشت عمر و ندیدم جمال روی تو روزی مرا چهای؟ و...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 13 آذرماه سال 1392 16:44
غزلی چه دانی از: جامی آســوده دلا حـــال دل زار چـــه دانـــی خونخواری عشاق جگر خوار چه دانی؟ شب تا به سحر خفته به خلوتگه نازی بــی خـــوابی آن دیــده بیــدار چه دانی ای فاخته پرواز کنان بر سر سروی درد دل مرغـــان گرفــتـار چه دانـی جامی تو و جام می و مدهوشی و مستی راه و روش مــردم هشــــیــار چـــه دانـــــی
-
زباله دانِ جهانی!
یکشنبه 10 آذرماه سال 1392 11:49
زباله دانِ جهانی! اثر چارلز بوکوفسکی ترجمه ی علی عابدی باد می آید امشب بادی سرد و من نگران بی خانمان های این حوالی ام کاش دست کم چیزی برای نوشیدن داشته باشند که کرختشان کند فقط وقتی بی خانمان شده باشی می فهمی که هر چیزی صاحبی دارد و درها بسته اند دموکراسی یعنی این یعنی همه سعی می کنند صاحب چیزی شوند آن چیز را با چنگ و...
-
خیال انگیزوجان پرور
پنجشنبه 7 آذرماه سال 1392 11:40
خیال انگیزوجان پرور غزلی ازرهی معیری خیالانگیز و جانپرور چو بوی گل سراپایی نداری غیر از این عیبی که میدانی که زیبایی من از دلبستگیهای تو با آیینه دانستم که بر دیدار طاقت سوز خود عاشقتر از مایی به شمع و ماه حاجت نیست بزم عاشقانت را تو شمع مجلسافروزی تو ماه مجلسآرایی منم ابر و تویی گلبن که میخندی چو میگریم تویی...
-
رخصت شعری از:ناهیدکبیری
چهارشنبه 6 آذرماه سال 1392 12:07
رخصت... ناهید کبیری برگرفته از کتاب " پنجره ای کافیست تا آفتاب بشود" مترجم: کامبیز پارسای آقا اجازه هست باز کنم پنجره ام را به سوی وسوسه ی نور و چشم بدوزم به چشم زندگی از همین فاصله ی دور؟ آقا اجازه هست که یک روز از این سیصد و شصت و پنج عدد روز خودم باشم؟ از هر چه نباید و باید رها باشم ؟ جاری تر از آفتاب...
-
غزل بس که جف ازرهی معیری
دوشنبه 4 آذرماه سال 1392 14:18
غزل بس که جفا رهی معیری بس که جفا ز خار و گل دید دل رمیدهام همچو نسیم از این چمن پای برون کشیدهام شمع طرب ز بخت ما آتش خانهسوز شد گشت بلای جان من عشق به جان خریدهام حاصل دور زندگی صحبت آشنا بود تا تو ز من بریدهای من ز جهان بریدهام تا به کنار بودیَم بود به جا قرار دل رفتی و رفت راحت از خاطر آرمیدهام تا تو مراد...
-
yغزلی ازوحشی
پنجشنبه 30 آبانماه سال 1392 20:11
غزلی از: وحشی جستم از دام ، به دام آر گرفتار دگر من نه آنم که فریب تو خورم بار دگر شد طبیب من بیمار مسیحا نفسی تو برو بهر علاج دل بیمار دگر گو مکن غمزه او سعی به دلداری ما زانکه دادیم دل خویش به دلدار دگر بسکه آزرده مرا خوشترم از راحت اوست گر سد آزار ببینم ز دل آزار دگر وحشی از دست جفا رست دلت واقف باش که نیفتد سرو...
-
تاشب آخر
پنجشنبه 30 آبانماه سال 1392 13:01
تا شام آخر محمدمختاری نزدیک شو اگر چه نگاهت ممنوع است . زنجیره ی اشاره همچنان از هم پاشیده است که حلقه های نگاه در هم قرار نمی گیرد . دنیا نشانه های ما را در حول و حوش غفلت خود دیده است و چشم پوشیده است . نزدیک شو اگر چه حضورت ممنوع است . وقت صدای ترس خاموش شد گلوی هوا و ارتعاشی دوید در زبان که حنجره به صفت هایش...
-
یارب، غم بیرحمی جانان بکه گویم؟(هلالی جغتائی)
چهارشنبه 22 آبانماه سال 1392 13:27
یار ب، غم بیرحمی جانان بکه گویم؟ هلالی جغتائی یار ب، غم بیرحمی جانان بکه گویم؟ جانم غم او سوخت، غم جان بکه گویم؟ نی یار و نه غمخوار و نه کس محرم اسرار رنجوری و مهجوری و حرمان بکه گویم؟ آشفته شد از قصه من خاطر جمعی دیگر چه کنم؟ حال پریشان بکه گویم؟ گویند طبیبان که: بگو درد خود، اما دردی که گذشتست ز درمان بکه گویم؟...
-
lمشکلات زنده رودنزدارواح بزرگان ازلاهوری
چهارشنبه 22 آبانماه سال 1392 12:09
اقبال لاهوری زنده رود مشکلات خود را پیش ارواح بزرگ میگوید زنده رود از مقام مؤمنان دوری چرا؟ یعنی از فردوس مهجوری چرا؟ حلاج مرد آزادی که داند خوب و زشت می نگنجد روح او اندر بهشت جنت ملا می و حور و غلام جنت آزادگان سیر دوام جنت ملا خور و خواب و سرود جنت عاشق تماشای وجود حشر ملا شق قبر و بانگ صور عشق شورانگیز خود صبح...
-
غزل :گرنخل وفابرندهدچشم تری هست:عرفی شیرازی
سهشنبه 21 آبانماه سال 1392 19:45
غزل: گرنخل وفابرندهدچشم تری هست عرفی شیرازی گرنخل وفابرنهد چشم تری هست تاریشه درآب است امیدثمری هست هرچندرسد آیت یاس ازدرودیوار بربام ودردوست پریشان نظری هست منکرنشوی گربه غلط دم زنم ازعشق این نشاء مراگرنبود بادگری هست آن دل که پریشان شودازناله بلبل دردامنش آویزکه باوی خبری هست هرگزقدم غم زدلم دورنبودست شادیست که...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 21 آبانماه سال 1392 19:35
ماراگلی ازروی توچیدن نگذارند کمال خجندی ماراگلی ازروی توچیدن نگذارند چیدن چه خیالیست که دیدن نگذارند صدشربت نوشین زلب خسته دلان را نزدیک لب آرند وچشیدن نگذارند گفتم شنودمژده دیدارتوگوشم آن نیزشنیدم که شنیدن نگذارند بخشای برآن مرغ که خونش گه بسمل برخاک بریزندوتپیدن نگذارند
-
غزل ماروی دل سوی خمارکرده ایم از:سلمان ساوجی
سهشنبه 21 آبانماه سال 1392 18:26
غزل ماروی دل سوی خمارکرده ایم سلمان ساوجی ما روی دل به خانه خمار کردهایم محراب جان ز ابروی دلدار کردهایم از بهر یک پیاله دردی، هزار با خود را گرو به خانه خمار کردهایم بر بوی جرعهای که ز جامش به ما رسد خود را چو خاک بر در او خوار کردهایم سرمست رفتهایم و به بازارو جرعهوار جانها نثار بر سراین کار کردهایم قندیل را...
-
غزل جزتو:فروغی بسطامی
سهشنبه 21 آبانماه سال 1392 18:19
غزل جزتو فروغی بسطامی به زیر تیغ نداریم مدعا جز تو شهید عشق تو را نیست خونبها جز تو بجز وصال تو هیچ از خدا نخواستهایم که حاجتی نتوان خواست از خدا جز تو خدای می نپذیرد دعای قومی را که مدعا طلبیدند از دعا جز تو مریض عشق تو را حاجتی به عیسی نیست که کس نمی کند این درد را دوا جز تو کجا شکایت بی مهریت توانم برد که هیچ کس...
-
غزل بگواز:همام تبریزی
سهشنبه 21 آبانماه سال 1392 13:10
غزل بگو وصف خون ریزی ان نرگس عیاربگو! همام تبریزی ای صبا آنچه شنیدی ز لب یار بگو * عاشقان محرم رازند ز اغیار بگو هم تو داری خبر از زلف شکن درشکنش * پیش ما قصه دلهای گرفتار بگو شرح غارتگری زلف دلاویز بگو * قصه غمزه آن چشم ستمگاربگو گوش را چونکه زپیغام نصیبی دادی * کی بودچشم مرا وعده دیداربگو چون حکایت کنی از دوست من از...
-
نمیدانم:فخرالدین عراقی
دوشنبه 20 آبانماه سال 1392 17:03
نمیدانم فخرالدین عراقی دلی یا دلبری؟ یا جان و یا جانان؟ نمیدانم همه هستی تویی، فی الجمله این و آن نمیدانم به جز تو در همه عالم دگر دلبر نمیبینم به جز تو در همه گیتی دگر جانان نمیدانم به جز غوغای عشق تو ، درون دل نمییابم به جز سودای وصل تو ، میان جان نمیدانم چه آرم بر در وصــلت؟ که دل لایق نمیافتد چه بازم در ره...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 19 آبانماه سال 1392 14:57
غزلی از:سیمین بهبهانی توئی مرا هزار امید است و هر هزار تویی شروع شادی و پایان انتظار تویی بهارها که ز عمرم گذشت و بیتو گذشت چه بود غیر خزانها اگر بهار تویی دلم ز هرچه به غیر از تو بود خالی ماند در این سرا تو بمان ای که ماندگار تویی شهاب زودگذر لحظههای بوالهوسی است ستارهای که بخندد به شام تار تویی جهانیان همه گر...
-
چیست این آتش جانسوز
یکشنبه 19 آبانماه سال 1392 14:42
چیست این آتش جانسوز غزلی از :عمادخراسانی چیست این آتش جانسوزکه درجان منست چیست این دردجگرسوز که درمان منست ازدل ای آفت جان صبرتوقع داری مگراین کافردیوانه بفرمان منست آنچه گفتند زمجنون وپریشانی او درغمت شنه ای ازحال پریشان منست ماه راگفتم وخورشید وبخندیدبه ناز کاین دوخودپرتوی ازچاک گریبان منست عالمی خوش ترازآن نیست که...
-
میگذرد:غزلی ازعراقی
شنبه 18 آبانماه سال 1392 11:59
میگذرد غزلی از:عراقی بیابیا که نسیم بهارمیگذرد بیاکه گل زرخت شرمسارمیگذرد بیاکه وقت بهاراست وموسم شادی مدارمنتظرم وقت کارمیگذرد زراه لطف به صحراخرام یک نفسی که عیش تازه کنم چون بهارمیگذرد نسیم لطف تو ازکوی میبرد هردم غمی که بردل این جان فکارمیگذرد زجام وصل تو ناخورده جرعه ای دل من زبزم عیش تودرسرخمارمیگذرد سحرگهی که...
-
گل امیدغزلی ازفریدون مشیری
شنبه 18 آبانماه سال 1392 11:27
گل امید فریدون مشیری هوا هوای بهار است و باده باده ی ناب به خنده خنده بنوشیم جرعه جرعه شراب در این پیاله ندانم چه ریختی، پیداست که خوش به جان هم افتاده اند آتش و آب بنفشه موی من، ای آفتاب صبح بهار مرا به جامی ازین آب آتشین دریاب! به جام هستی ما، ای شراب عشق بجوش! به بزم ساده ما، ای چراغ ماه بتاب! گل امید من امشب...
-
دارم سخنی باتو وگفتن نتوانم:استادشفیعی کدکنی
شنبه 18 آبانماه سال 1392 10:59
دارم سخنی باتو وگفتن نتوانم شاید حدود ۳۴ سال پیش در برنامه گلهای تازه ۷۲ جناب شجریان شعری از استاد شفیعی کدکنی را در بیات ترک اجرا کردهاند که تقدیم میکنم: دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم این درد نهانسوز، نهفتن نتوانم تو گرم سخن گفتن و از جام نگاهت من مست چنانم که شنفتن نتوانم شادم به خیال تو چو مهتاب، شبانگاه گر دامن...
-
دوغزل ازسیمین بانوی بهبهانی
پنجشنبه 16 آبانماه سال 1392 18:28
دوغزل از: سیمین بانوی بهبهانی بیا ستاره دیده فروبست و آرمید بیا شراب نور به رگ های شب دوید بیا ز بس به دامن شب اشک انتظارم ریخت گل سپیده شکفت و سحر دمید بیا شهاب ِ یاد تو در آسمان خاطر من پیاپی از همه سو خطّ زر کشید بیا ز بس نشستم و با شب حدیث غم گفتم ز غصّه زنگ من و رنگ شب پرید بیا به وقت مرگم اگر تازه می کنی دیدار...
-
اشتباه شعری از:سیدعلی صالحی
پنجشنبه 16 آبانماه سال 1392 08:36
اشتباه شعری ازسیدعلی صالحی هی دور می شوی پرهیز می کنی کنار می کشی چرا؟ گاهی کمی آلودگی … بد نیست گاهی کمی آلودگی از اندوه آدمی می کاهد خیلی ها خیلی وقت است که رویاهای خود را در ایستگاهی دور جا گذاشته اند به عمد آمده اند زندگی کنند می گویند بی خیال هرچه که بود و بی خیال هرچه که هست . تو هم مثل خیلی ها از اشتباه نترس...
-
خیال خام
چهارشنبه 15 آبانماه سال 1392 16:35
خیال خام شب بود و ماه و اختر و شمع و من و خیال خواب از سرم به نغمه ی مرغی پریده بود در گوشه اتاق فرو رفته در سکوت رویای عمر رفته مرا پیش دیده بود در عالم خیال به چشم آیدم پدر کز رنج چون کمان قد سروش خمیده بود موی سیاه او شده بود اندکی سپید گفتی سپیده از افق شب دمیده بود از خود برون شدم به تماشای روی او کی لذت وصال...
-
بوسه ی جام :غزلی ازرهی معیری
پنجشنبه 9 آبانماه سال 1392 11:24
غزل بوسه ی جام رهی معیری تو سوز آه من ای مرغ شب چه میدانی؟ ندیده ای شب من تاب و تب چه میدانی؟ بمن گذار که لب بر لبش نهم ای جام تو قدر بوسه آن نوش لب چه میدانی؟ چو شمع و گل شب و روزت به خنده می گذرد تو گریه سحر و آه شب چه میدانی؟ بلای هجر ز هر درد جانگدازتر است ندیده داغ جدایی تعب چه میدانی؟ رهی به محفل عشرت به نغمه لب...
-
درجستجوی پدر:شعری ازشهریارتبریزی
چهارشنبه 1 آبانماه سال 1392 20:52
درجستجوی پدر شعری ازشهریارتبریزی تقدیم به دانشمندجوان (ب-ش-ا) دلتنگ غروبی خفه بیرون زدم از در در دست گرفته مچ دست پسرم را یا رب، به چه سنگی زنم از دست غریبی این کلهء پوک و سرو مغز پکرم را هم دروطنم بار غریبی به سرودوش کوهیست که خواهد بشکاند کمرم را من مرغ خوش آواز و همه عمر به پرواز چون شدکه شکستند چنین بال و پرم را؟...
-
شعر «مست شوید» از شارل بودلر - برگردان: سپیده حشمدار
یکشنبه 28 مهرماه سال 1392 02:18
شعر «مست شوید» از شارل بودلر - برگردان: سپیده حشمدار مست شوید تمام ماجرا همین است، مدام باید مست بود، تنها همین. باید مست بود تا سنگینی رقتبار زمان که تورا میشکند و شانههایت را خمیده میکند را احساس نکنی، مادام باید مست بود، اما مستی از چه؟ از شراب از شعر یا از پرهیزکاری، آنطور که دلتان میخواهد مست باشید و اگر...