مهتاب شعری ازفریدون توللی

 مهتاب   

شعری ازفریدون توللی 

در زیر ِ سایه روشن ِ ماه ِ پریده رنگ
در پرتوی چو دود ، غم انگیز و دلربا
افتاده بود و زلف ِ سیاهش به دست ِ باد
مواج و دلفریب
می زد به روشنایی ِ شب ، نقش ِ تیرگی
می رفت جویبار و صدای ِ حزین ِ آب
 گویی حکایت ِ غم ِ یاران ِ رفته داشت
 وز عشق های ِ خفته و اندوه ِ مردگان
 رنجی نهفته داشت
 در نور ِ سرد و خسته ی مهتاب ، کوهسار
 چون آرزوی ِ دور
 چون هاله ی امید
 یا چون تنی ظریف و هوسناک در حریر
می خفت در نگاه
 وز دشتهای ِ خرم و خاموش می گذشت
آهسته شامگاه
او ، آن امید ِ جان ِ من ، آن سایه ی خیال
 می سوخت در شراره ی گرم ِ خیال خویش
 می خواند در جبین ِ درخشان ِ ماهتاب
 افسانه ی غم ِ من و شرح ِ ملال ِ خویش

شعر ی از: ویدا فرهودی

 Your image is loading...

 

شعر ی از: ویدا فرهودی 

 

 کلامی نیست

 برای گفتن ِ دلتنگی‌ام کلامی نیست
و شعر جز سخن تلخ ِ ناتمامی نیست

شروع می‌کنمش با تلنگری از عشق
ولی دریغ ، به غیر از خیال خامی نیست

میان ِ خواب می‌آید چو سایه‌ای موهوم
که کام گیرمَش، اما، مجال کامی نیست

نهیب می‌زنَدَم غربت مهیب آن دم
که خواب عشق چه بینی، به غیر ِ دامی نیست

تو، اهل کشور خورشید و جام جمشیدی
شراب عشق در این جا مجو، که جامی نیست

نهیب می‌زنَدَم تا سکوت چیره شود
بدون عشق ، غزل را ببین، پیامی نیست!

دلم گرفته تر از آسمان ِ غربت‌ها است
برای گفتن دلتنگی‌ام کلامی نیست

در زیر ساطور ، شعری تازه از یدالله رویایی

 Your image is loading...

 

در زیر ساطور ، شعری تازه از یدالله رویایی  

تنها های روبروی سمج را  

 لغت دوباره می کند  

 دوباره ها در انتهای فکر  

 بار می شوند  

 مقدار می شوند  

 تنها های روبروی سمج را  

 وقتی که قافله سطر است  

 و قافله در سطر  

 لغت دوباره می کند  

 و رو بروی من  

 دوباره چیزی تنها است  

 چیزی سمج دوباره روبروی من  

 مقدارهای مرا می خوانَد  

 و ترس، سطر که می کند  

 ازسطر  

 برمی خیزد ساطور  

 و قافله درراه از راه  

 می مانَد  

 با هجائی مهجور

نامه ی شاعر اسپانیولی در سالمرگ شاملو

 Your image is loading... 

 

برگرفته ازوبلاگ بانوی بانوان مریم اسحاقی 

 http://www.es-haghi.com

نامه ی شاعر اسپانیولی در سالمرگ شاملو 

کلمات او را تکرار می کنم
نامه ی شاعر اسپانیولی در سالروز درگذشت احمد شاملو
کلارا خانس/ ترجمه فرهاد آذرمی، محسن عمادی / منبع: روزنامه شرق

شاملو بر آسمان و بر آب و بر آتش گام برمی داشت. کلمات او را تکرار می کنیم: هزار چشمه خورشید می جوشد از یقین.» و هزاران چشمه می جوشند. هزاران چشمه. هزاران چشمه.
یاد احمد شاملو به هر بهانه ای که باشد، همیشه فرصتی است برای تعمق در همه جوانب شعر، این روزها که آشوب و بی نظمی در همه جهان بالا گرفته است به یادمان می آورد که کلام شاعرانه نقشی در جامعه دارد که باید به بار بنشیند. گاندی گفت: شعر مقاومت منفی بی پایانی است . با این سخن، او شعر را یک بار و برای همیشه در متن زندگی اجتماعی جای داد و برخلاف افلاطون در کتاب جمهور درها را به روی شاعر باز کرد. این عبارت گاندی اتفاقی نیست که بر پایه شهودی است که جوهره حقیقی شعر است؛ شهودی که فراتر از منطق به درستی راه می یابد. اگر شعر می تواند به ابزاری بدل شود نخست به خاطر حقیقت آن است؛ حقیقتی که حقایق دیگر را در برمی گیرد، کسی که آن را به غایت می رساند یا از آن خود می کندرا وادار می کند تا خود به قلعه ای برای دفاع از حقیقت بدل شود که رشوه پذیر نیست.از این رو گاندی افزود: « شعر فرم پایان ناپذیری است از امتناع، چرا که در جامعه و جهان، همگان خواسته اند اشیا و دروغ را به زو بر ما تحمیل کنند… شعر در برابر جبر تاریخ قدعلم می کند، علیه استثمار مغزها و علیمه تمامی تعصب ها…» شعر ساده است، دست و دلباز است، گشاده و ژرف است. قلعه بازی است  برای همه آنان که حاضرند راه سختگیرترین وفاداری ها را دنبال کنند. جریانی مخفی است از زلال آب های نیالوده نخستین. آن که در شعر زندگی می کند در حریمی از خلوص استعدادی برای شناسایی و از این رو برای برادری. آب های شعر بیرونی نیستند، چنین است که تکثر آنها را گل آلود نمی کند. آب های شعر در درون شاعر جاری اند و آنچه باز می تابانند از باطن اشیا سخن می گوید و آنها را به آغاز می پیوندد. تمامی شاعران می دانند که حکایت جز این نیست. ظهور لحظه ی نخستین و عمل. و نیز م یدانند که این واژه کاری متعالی می کند، جان پناهی است برای اومانیسم و محملی است برای صلح و آشتی و غمخوارگی و با تقدیس دوباره هستی در برابر جدایی از مقدسات می ایستد. عالم شعر از منطق و از هنرمندان عاری است: فضایی است که بیانی چون تعریف نوالیس در آن مجاز است: شعر حقیقت مطلق است. جایی که آن واژه مقدس درخشان از کائنات موسیقی بیرون می آید: همه چیز هارمونی است. واژه یونانی mousike را به هارمونی و تناسب نیز می توان برگرداند. سال های پیش نوشتم: حیات آدمی به درج نقطه ای در تاریخ محدود نمی شود. در آن بردگی ای که ماتریالیسم از آن سخن می گوید، محصور نیست. هنوز ابعاد دیگری نیز مانده اند، کثرت سطوح زمان ها و فضاها، شناخته و ناشناخته و رابطه میان آنها که سخت بنیادین است. در این دنیای ناشناخته ها، هدف شعر و شاید تنها هدفی که می تواند به انجامش برساند، بخشیدن ارزشی دیگر از حقیقت به جهان است و مکان یابی حقیقت است در آن، منشوری در پیوند با زندگی و اینجاست که اهمیت اصلی این هنر نمایان می شود. احمد شاملو با شعر و شخصیتش که همیشه در قلب های ما زنده است، یاد آور مسئولیت ما و تعهد ماست؛ تعهد و وظیفه ما برای خوب دیدن و پایمردی برای تعالی هر چیز. کلمات او یاس و نومیدی را از ما دور می کند. چرا که هنر، خود، مقصد است و باید هر چه  او را از امید دور می کند، به دور بریزد. پس باید خود را فراخوانیم وشعرهای دیگری بخوانیم، اشعاری چون « ماهی ها» « آی عشق» یا « ترانه بزرگ آرزو» را، نه تنها برای بهتر دیدن حقیقت، که حتا چو شاهدی بر اومانیسم زدایی، چرا که هر ویرانه نشانی از غیاب انسانی است که حضور انسان آبادانی است و می خواهیم و باید آباد کنیم. وبنای ما د رغایت کلام، بنا کردن خود است همچون تمامی انسان ها و تمامی آحاد بشر.گاندی در دنباله ی کلام خود گفت:« شاعر نیازی به آزادی ندارد، چون آزاد است.» در آزادی هارمونی می نشیند، د رهارمونی عشق  و در عشق تمامی امکان ها. آزادی خود را با هارمونی می شناسد و با حقیقت. شعر، پشت و پناهی محکمی  است برای عشق و تمامی امکان ها؛ امان هایی که بر یگانگی بنا می شوند و در نهایت به هم می رسند. اینک شعر تجربه ای دشوار است. نیاز به وفاداری خدشه ناپذیری دارد. ایثاری به غایت دشوار و دور. شاملو چنین راهی برگزید. اودیسه ئوس الیتیس نوشته بود: « هیچ کس مجبور نیست به شعر توجه کند ولی اگر به شعر علاقه مند شد ناچار است بیاموزد که با این موقعیت تازه چگونه خو کند: با قدم برداشتن بر هوا و بر آب.»شاملو بر آسمان و بر آب و بر آتش گام برمی داشت. کلمات او را تکرار می کنیم: هزار چشمه خورشید می جوشد از یقین.» و هزاران چشمه می جوشند. هزاران چشمه. هزاران چشمه

پیدایش شعر سپید

پیدایش شعر سپید

از این‌رو لازم است اول بدانیم چه چیزهایی سبب پیدایش شعر نیمایی گردید؟

چنانچه قبلاً اشاره شد یکی از عللی که قالب نیمایی را به وجود آورد، تحولات سیاسی/اجتماعی و فضای باز فرهنگی بود. پس از آنکه انقلاب مشروطه شکل گرفت، تعدادی از نویسندگان با آن همراه شدند و از ادبیات به مثابه ابزار سیاسی در جهت دفاع از حرکت‌های اجتماعی خویش سود جستند. طبیعت چنین امری ایجاب می‌کرد که شعر از حالت فرمایشی بیرون آید و در کوچه‌ها راه برود. بر این اساس، شعر «بازگشت» به وجود آمد. در پی آن، تقی رفعت، شمس کسمایی، خامنه‌ای، لاهوتی و نیما در صدد شدند تا به شعر «بازگشت»، نیز تغییراتی به وجود آورند. زیرا اینان درک کرده بودند که جامعه‌ی امروز با جامعه‌ی چندین صد سال قبل تفاوت‌های عمیقی پیدا کرده است.مردم امروز غیر از مردمان دیروز‌ اند،ویژگی‌های شخصی‌شان از همدیگر دور شده، آداب و رسوم شان در مقابل هم قرار گرفته، زندگی‌شان تغییر کرده، دستور زبان تغییر یافته و بینیش و دیدشان فرق کرده است. در گذشته اگر «لاله» را قلب عاشق تصور می‌کردند، حال آن را نمادی از شهدای انقلاب به حساب می‌آورند.

اگر مردم دیروز با شمشیر به جنگ می‌رفتند، امروز با وسایل مدرن از قبیل تانک و هواپیماهای جنگی و سلا ح‌های هسته‌ای استفاده می‌نمایند. اگر در گذشته از شمع برای روشنایی استفاده می‌کردند، امروز وجود الکتریسته، خانه‌های مردم را روشن نموده است.بنابراین، به وجود آمدن عناصر نوین و موضوعات جدید، شکل زندگانی اجتماعی و رفتارهای جمعی افراد را نیز تغییر داده است. این تغییرات در زندگی اشخاص، بر روابط درونی انسان‌ها نیزاثرگذار بوده است. شناخت، انسان را از زندگی و اشیاء پیرامون آن متحول ساخته است. پدیده‌های جدید، به انسان شناخت و محتوای نو بخشیده است.حرکت نیما در جهت تحول ساختار شعر کلاسیک نیز از همین شناخت جدید منشأ می‌گرفت. نخستین کار نیما هم به وجود آوردن یک دید نو و شناخت جدید در شعر کلاسیک بود. و تمام کارکردهای بعدی نیما بر پایه‌ی همین امر استوار می‌گشت.

نیما اول به شاعر نگاه نو بخشید سپس به تغییر ساختار ظاهری و باطنی شعر دست زد. قید تساوی طولی مصراع را شکست. چون این قید موجب می‌شد تا کلمات و جملات زاید در مصراع جای گیرد. برای جلوگیری از طولانی شدن لازم بود مصراع را کوتاه و بلند گرداند.رابطه‌ی قراردادی کلمات و مفاهیم ذهنی را ملغی نمود، زیرا این امر برای آزادی اندیشه و تخیل واقعی شاعرانه یک مانع محسوب می‌گردید و شاعر را مجبور می‌کرد به تقلید و تکرار دچار گردد و هیچگونه خلاقیتی از خود نشان ندهد.خیال، ابهام و ایجاز را به عنوان اصول سه گانه تفکیک ناپذیر وارد قلمرو شعرش ساخت. این‌گونه بود که شعر با تعریف جدید به میدان زندگی کشیده شد. رابطهء درونی مصراع و کلمات و فضای عمودی شعر را قوت بخشید.میان کلمات و اشیاء با تصویر و مفاهیم، هماهنگی ایجاد نمود. البته این نیز ناشی از دید جزئی‌نگرانه‌ی نیما بود. نیما تغییر در یک تشکل را استخراج شده از تحول در اجزای آن می دانست. 

 


نیما یوشیج  

به این ترتیب، نیما راه تازه ای گشود. راهی که در مدت کوتاهی پیروان بی‌شماری یافت. اخوان ثالث و فروغ از پیشگامان این رهروان بودند که توانستند قالب پیشنهادی نیما را در سطح عالی‌تری قرار دهند.خلاصه تحولات سیاسی/اجتماعی و فضای باز فرهنگی، زمینه را برای تحولات ادبی آماده نمود. شاعران با استفاده از این فرصت به یک دید و جهان بینی تازه‌ای دست یافتند. این جهان‌بینی سرآغاز فصل نو در شعر کلاسیک به حساب می‌آمد. این بود که شعر نیمایی ظهور نمود. توأم با آن، حرکت دیگری شکل گرفت.در اوایل سال های ۱۳۰۰ عده‌ای با تکیه بر اشعار تر‌جمه شده‌ی فرنگی نوعی نثر شاعرانه را وارد قلمرو ادبیات نمودند.ملک الشعراء بهار در این باره می‌نویسد: نثر شاعرانه یاشعر منثور تازه معمول شده است واز فرنگی‌ها تقلید کرده ایم . به ندرت «از صدی دو تا که قابل درج است در میان آنها یافت می‌شود، ولی متأسفانه در غالب جراید از این اشعار منثوره به چشم می‌خورد.»(تاریخ تحلیلی شعر نو ... ، ص ۱۸۶)«تندر کیا» از اولین کسانی بود که سعی می‌کرد با ترکیب نظم و نثر چیزی بنام «نثم» به وجود آورد . زیرا او در فرانسه تحصیل کرده بود و با تحولات ادبی آنجا آشنایی داشت. می‌دانست که در ادبیات فرانسه چیزی به عنوان «نثرآهنگین» وجود دارد.از این جهت می‌خواست با تقلید از ادبیات فرانسه، چیزی شبیه «نثر آهنگین» در شعر فارسی ایجاد نماید . اما چون کار ایشان از پختگی لازم برخوردار نبود، ازرونق افتاد و نتوانست جای پای مناسبی برای خود به دست آورد، تا اینکه شاملو آمد و با درک عمیق‌تر، جریان را به صورت دیگری مطرح ساخت. شاملو از یکسو با ادبیات اروپایی آشنایی داشت وتحولات ادبی را که در آن نواحی واقع می‌شد می‌فهمید، از سوی دیگر از رمز و راز جریان نواندیش کشورش کاملاً مطلع بود، بر این اساس برای تکمیل کار نیما، وزن عروضی را از دایره‌ی معیارهای شعریت به کلی خارج ساخت و مفهوم دیگری از وزن ارایه نمود که مورد پذیرش عده‌ای قرار گرفت.همین‌طور رکنی را حذف و رکن دیگری را جایگزین آن نمود. عناصر و اصطلاحات را با میزان و معیارهای دیگری تعریف نمود و خود با ارایه دادن نمونه‌هایی کوشید تا به اندیشه‌هایش عینیت ببخشد.در هر صورت اصطلاح شعر سپید امروزه در محافل ادبی و کتب ادبیات پذیرفته شده است و این روزها در نزد نسل جوان طرفداران زیادی دارد. این قالب شعری فاقد وزن عروضی است و ظاهری نثرگونه دارد. سطرها مساوی نیستند و قافیه نیز اگر در آن به کار رود، جای مشخص ندارد؛ اما به دلیل برخورداری از منطق و مکانیسم‌های شعری، نظیر بیان، تخیل، ادراک هنری، آهنگ و تناسبات درونی با نثر متفاوت است. (روزبه؛ ۱۳۸۱ :ص ۲۲)نمایندگان شعر سپید می‌گویند: شعر یعنی کلام مخیل. (محمدی؛ ۱۳۸۱؛ ۱۶ ص)


 


احمد شاملو  

آغاز حضور این نوع شعر را در ادبیات فارسی باید حدود دهه‌ی سی دانست. در اواسط دهه‌ی سی تقریباً همه‌ی پیشروان شعر نو، شعر منثور را به عنوان شعر پذیرفته بودند و مجلات در سطح وسیعی محل طبع‌آزمایی شاعران مختلف برای سرودن شعر سپید شده بود. (شمس لنگرودی؛ ۱۳۷۷:‌ ۳۸۶ ص)شاملو بانی شعر سپید است اما، پیش از او نیز کسانی در صدد سرودن شعر منثور برآمدند؛ محمد مقدم، تندر کیا، هوشنگ ایرانی، پرویز داریوش، منوچهر شیبانی، بیژن نجدی و علی پورشیرازی (شین. پرتو) از پیشگامان شعر سپیدند. به ویژه هوشنگ ایرانی تلاش‌هایی برای رسیدن به شعر منثور انجام داده اما، در نهایت موفق نبوده است؛ هر چند به گفته‌ی دکتر شفیعی کدکنی درک درستی از مفهوم منثور داشته است. (زرقانی؛ ۱۳۸۴:ص ۳۲۲) به نظر می‌رسد وی در حوزه‌ی زبان شعر دچار رفتار افراطی شده؛ علاوه بر آن، تجربه‌ی شعری‌اش را قبل از رسیدن به مرحله‌ی پختگی رها کرده است؛ در حالی‌که شاملو شعر منثور را جدی گرفت و برای تکامل آن تلاش کرد و همچنین تئوری و زیباشناسی تعریف شده‌ای برای شعر سپید داشت که دیگران از آن محروم بودند. (همان: ۳۲۱)

شاملو در شیوه خود از منابع مختلفی تاثیر پذیرفته است. یکی از این منابع نثر آهنگین قرن چهارم و پنجم است. منبع دیگری که شاملو برای شکل دادن به قالب شعرش از آن استفاده کرده، ترجمه‌ی عهد عتیق و عهد جدید (تورات) است؛ شاملو برخی اشعار خود را به شکل آیه‌های تورات نوشته است؛ اما فکر آزاد کردن یکسره‌ی شعر از قید و بند وزن را از غرب گرفته است. (براهنی؛ ۱۳۸۰: ۹۰۴-۹۰۶)شاملو با شعر شاعران فرانسوی چون لورکا و دیگرانی که شیوه کلاسیک را کنار گذاشته بودند آشنا می‌شود، خود او می‌گوید حرکت نوین شعری او با «پل الوآر» شکل می‌گیرد. (فلکی؛ ۱۳۸۵: ۹۰ ص)  

 


عبدالحسین زرین‌کوب  

شاملو با وجود بهره‌گیری از منابع مختلف، زبانی مشخص و منحصر به خود دارد که در میان شاعران دیگر قابل تشخیص است. البته این زبان خاص در ابتدا هنوز صیقل نخورده و بدون نقص نشده است، اما بعدها خاصه بعد از «باغ آینه»، زبان شاملو پاک و یکدست می‌شود؛ گرچه همین دقت بیش از حد در کاربرد زبان، شعر او را گرفتار ابهام می‌کند و آن را به تفسیر محتاج می‌سازد. (زرین کوب، ۱۳۸۵:ص‌۱۶۷)شعر سپید برای پر کردن جای خالی وزن از شیوه‌های مختلفی بهره می‌گیرد از جمله: به کار بردن قافیه در پایان هر بند؛ ایجاد آهنگ درونی از طریق هم‌آوایی مصوت‌ها و صامت‌ها؛ تکرار کلماتی خاص در یک بند یا شعر. (همان، ص ۱۷)همچنین یافتن محل مناسب گسست‌ها و پیوست‌ها و چگونگی پی‌هم‌نویسی یا جدانویسی در شعر سپید یکی از عوامل در آهنگین کردن شعر است. شاملو با تجربه‌ی طولانی در اشعار تکامل یافته‌اش از این مهارت بهره‌مند بود. (همان: ۱۲۴) وی شعر سپید را چنین معرفی می‌کند: اگر دعوای مدعیان بر سر آن است که شعر سپید نمی‌تواند نوعی شعر شمرده شود، حق با ایشان است، شعر سپید شاید رقصی است که به موسیقی احساس نیاز نمی‌کند. (لنگرودی: ۱۳۷۷: ج ۲:ص ۵۸۳) دکتر تقی پورنامداریان دلیل روی آوردن شاملو را به شعر سپید چنین بیان می‌کند: «انتخاب شاملو ناشی از دید خاص او به شعر و توجه به شعر ناب است که مطالعات وی در شعر نقد شعر غرب در این دید تأثیر و دخالت مستقیم دارد و دیگر عدم تجربه‌ی وسیع در وزن شعر فارسی که خود ناشی از عدم‌مطالعه‌ی پیگیر و مستمر در شعر فارسی است.» (پورنامداریان؛ ۱۳۸۱:ص ۴۲۳)

شاملو به هر دلیلی که شعر منثور را انتخاب کرده باشد، در آن موفق شده است. به ویژه که این قالب به سبب آسانی ظاهری طرفداران زیادی داشته و دارد، اما جز معدودی از انواع خوب آن قابل ذکر نیست. اصولاً تعداد شاعران موفق شعر منثور بسیار کمتر از شاعران موفق دیگر جریان‌هاست. (محمدی؛ ۱۳۸۱:ص ۱۵) از کسانی که بعد از شاملو و یا هم‌زمان با او شعر منثور سرودند، می‌توان سهراب سپهری، هوشنگ ابتهاج، اسماعیل شاهرودی، منوچهر آتشی و طاهره صفارزاده و ... را نام برد.این روزها شعر سپید عرصه‌ی طبع‌آزمایی شاعران جوان و کسانی است که می‌خواهند خود را در جرگه‌ی شاعران ثبت کنند. در زیر نمونه‌ای از شعر سپید شاملو را می‌خوانیم:

نمی خواستم نام «چنگیز» را بدانم
نمی‌خواستم نام «نادر» را بدانم
نام شاهان را
محمد خواجه و تیمور لنگ،
نام خفت‌دهندگان را نمی‌خواستم و
خفت چشندگان را.
می‌خواستم نام تو را بدانم
و تنها نامی را که می‌خواستم
ندانستم
(احمد شاملو از دفتر «مدایح بی صله»)

تاکید براین نکته لازم است که شعر سپید به جهت ریشه و منشأ پیدایش با شعر نیمایی تفاوتی ندارد. همان عواملی که باعث پیدایش شعر نیمایی شد، شعر سپید را نیز به وجود آورد. شعری که در اروپا و آمریکا از قید وزن و قافیه رهاست شعر آزاد نام دارد. به علت ناشناخته بودن ساختمان این دو نوع شعر، اشتباهاً جا به جا و یا یکسان گرفته می‌شوند. (فلکی؛ ۱۳۸۵: ۸۹)

معمار شعر «سپید»(۱)

 Your image is loading... 

 

Your image is loading...

 

معمار شعر «سپید»(۱) 

شعر نو به «مثابه‌ی یک نظام زیباشناختی و به عنوان یک پدیده‌ی تاریخی رشدیابنده و یک سبک، با جنبش مشروطه پیدا شده است و آغازگران آن ابوالقاسم لاهوتی، تقی رفعت، خانم شمس کسمایی و جعفر خامنه‌ای بوده‌اند»
(تاریخ تحلیلی شعر نو؛ شمس لنگرودی، ج ۱، چ اول ۱۳۷۰، نشر مرکز، صفحه ۵۲)

نیما یوشیج در سال ۱۲۹۹ اولین کتاب شعر خود را به نام «قصه‌های رنگ پریده، خون سرد» منتشر نمود و در سال ۱۳۰۱ شعر «افسانه» را سرود و در مجله‌ی قرن بیستم میرزاده عشقی به چاپ رساند:

افسانه

در شب تیره، دیوانه‌ای کاو
دل به رنگی گریزان سپرده
در دره‌ی سرد و خلوت نشسته
همچو ساقه‌ی گیاهی فسرده
می‌کند داستانی غم آور
در میان بس آشفته مانده
قصه‌ی دانه‌اش هست و دامی
وز همه گفته ناگفته مانده
از دلی رفته دارد پیامی
داستان از خیالی پریشان
ای دل من، دل من، دل من
بینوا، مضطرا، قابل من
با همه خوبی و قدر و دعوی
از تو آخر چه شد حاصل من
جز سر شکی به رخساره‌ی غم؟
آخر ای بینوا دل! چه دیدی
که ره رستگاری بریدی؟
مرغ هرزه درایی، که بر هر
شاخی و شاخساری پریدی
تا بماندی زبون و فتاده؟
می‌توانستی ای دل، رهیدن
گر نخوردی فریب زمانه
آنچه دیدی، ز خود دیدی و بس
هر دمی یک ره و یک بهانه
تا تو ای مست! با من ستیزی
تا به سرمستی و غمگساری
با فسانه کنی دوستاری
عالمی دایم از وی گریزد
با تو او را بود سازگاری
مبتلایی نیابد به از تو
افسانه: مبتلایی که ماننده‌ی او
کس در این راه لغزان ندیده
آه! دیری است کاین قصه گویند
از بر شاخه مرغی پریده

(شعر نو از آغاز تا امروز؛ محمد حقوقی ص ۶۵)

شعر افسانه اولین پایه‌ی شعر نو نیمایی بود که تأثیرات شگرفی بر جامعه‌ی ادبی ایران به جا گذاشت و نیما به نام شاعر «افسانه» شهرت یافت.

انتشار«افسانه» واکنش‌های متفاوتی برانگیخت، اما نتوانست موفقیت چندانی به دست آورد، زیرا از یک‌سو مخالفین نیما نیروهای پر قدرتی بودند و از سوی دیگر ذهن و اندیشه‌ی جامعه در آن زمان به قالب کلاسیک عادت کرده بود. شکستن عادت، و ایجاد یک بدعت، کار سهل و آسانی به نظر نمی‌رسید.

از این‌رو تنها نیما و تعداد محدود دیگری در مقابل حملات مخالفان مقاومت کردند که به مرور زمان این مقاومت‌ها نیز کم و کمتر شد تا اینکه در سال ۱۳۰۵ نیما مجموعه‌ی دیگری به نام «خانواده سرباز» را منتشر کرد که خود تلاشی دیگر در راه دریافت‌های تازه‌ی نیما از شعر به شمار می‌رفت.

نیما در کنار خلق و چاپ آثار شعری خویش، به تبیین شناخت خود از جهان پرداخت. او بر خلاف شاعران کلاسیک، جهان را از منظر اجزاء می‌نگریست و معتقد بود که هر کلی نتیجه‌ی جزء است و جهان از یک تشکل درونی برخوردار می‌باشد. او با طرح این نگرش، به نتیجه‌ی دیگری می‌رسید که شعر نیز دارای وحدت و نظام درونی است که هر مصراع آن نقش یک عضو را در بدنه‌ی مستقل بازی می‌کند. بریدن هر مصراع می‌تواند آن بدنه را ناقص نماید.

تمام ابتکارات و انقلاب نیما در زبان، ناشی از همین اندیشه و نگاه هستی‌شناسانه‌ی او به شعر صورت می‌گرفت. او بر این نظر بود که زبان، شکل خود را از محتوا می‌گیرد و چون محتوا بی‌اندازه متنوع است، زبان نیز می‌تواند اشکال غیرمحدودی داشته باشد. بنابر این نظر نیما، وزن هم پدیده‌ای است که از محتوا شکل می‌یابد و به تناسب تغییر محتوا، تغییر می‌کند.این نگاه «نو» نیما به شعر، موج‌های دیگری در شعر به وجود آورد. با پیدایش نشریات نوگرا مثل بهار، نوبهار، دانشکده، آینده، مجله موسیقی و مجله سخن و ترجمه‌ی اشعار فرنگی که توسط جوانان روشنفکر و تحصیل‌کرده‌ی اروپا انجام می‌یافت، شعر در یک چرخش دیگر به سمت نثر کشانده شد و نوشته‌ها با نثر شاعرانه در اغلب نشریات راه باز نمود.چنانچه ملک الشعراء بهار در این باره می‌نویسد: «نثر شاعرانه یا شعر منثور، تازه معمول شده است و از فرنگی‌ها تقلید کرده‌ایم، به ندرت از صدی دو تا که قابل درج است در میان آنها یافت می‌شود. ولی متأسفانه در غالب جرائد از این اشعار منثوره به چشم می‌خورد.»
(تاریخ تحلیلی…، شمس لنگرودی)

برای نمونه شعری از سعید نفیسی در همین زمان به چاپ می‌رسد:

جلگه در وداع آفتاب تابستان
چادر نیلگون خود را به سر کشید
و ماه شب چهاردهم
از کران افق،
از پشت کوه...
مرغ حق از گوشه مزرعه، از بالای درختان برومند باغی
صدای حزین خود را
با آواز یک نواخت چرخ خرمند کوبی توام ساخت
(تاریخ تحلیلی…، شمس لنگرودی)

ازافرادی که کارشان در این راستا بیشتر مورد توجه قرار گرفت دکتر محمد مقدم بود. او با انتشار «راز نیمه‌شب راهی چند بیرون از پرده» در سال ۱۳۱۳ توجه همگان را به انقلاب دیگری که در شعر رخ می‌داد جلب کرد. با آن‌که وی اظهار می‌دارد که قصد شعر گفتن را نداشته و آنچه خلق شده نه از سر آن بوده تا چیز تازه‌ای به وجود آورد، لکن آثار او در این مجموعه نگاه جدیدی را در شعر مطرح می‌سازد.

اسپندار نیم سوخته

اکنون نیمی زشب تیره گذشته
نیمی ز تنم سوخته
نیم دگرش مانده به پای
یا سوخته گردد یا نه
تا نیمه شب سوختم و اشکم
ریزان بر رویم
خاموش بدم
کس نشنیدم
خود سوختم از بهر خود و
کس نشنیدم
چون نیمه شب گشت یکی پروانه
از دور بیامد برم و روشنیم خواست
از روشنیم بال و پرش سوخت
سوزی ز درون من بر آورد
تا نیمه‌شب آرام بدم
آرامش سوزان
تا نیمه دیگر
چون سوزم و سوز آرم و خاموش شوم
(تاریخ تحلیلی…، شمس لنگرودی)

برخی معتقدند که «مقدم» با تاثیر از اشعار سپید والت ویتمن اشعار منثورش را سروده است.

به هر صورت، شعر سپید با «راز نیمه شب» آغاز شده و با شاهین‌های ۲۵-۱ پرتو دکتر تندر- کیا ادامه یافت. ولی چون از یک ساختار مستحکم زیبایی‌شناسانه بهره‌مند نبود، به تدریج سیر نزولی یافت. در طبقه‌بندی شاعران نو (از نیما تا امروز)، اگر خود نیما و گروهی از رهروان معاصرش همچون شاملو، اخوان ثالث، اسماعیل شاهرودی، فریدون توللی و... را «نسل اول» شعر نو قرار دهیم، در دهه‌های ۴۰ و ۵۰ (تقریبا تا مقطع سال ۱۳۵۷) نوبت به شاعران «نسل دوم» از جمله فروغ فرخزاد، منوچهر آتشی، م.آزاد، یدالله رویایی، فریدون مشیری و... می‌رسد.در دهه‌ی چهل شاعران «نسل دوم» و گروهی از شاعران «نسل اول» برای دستیابی به تجربیات تازه در شعر، راه و روش ویژه‌ی خویش را برگزیدند. از آن جمله می‌توان از شاملوی بزرگ یاد کرد که زبان و فرم خاص خویش را در پیش گرفت که به «شعر سپید» معروف گردید.در این نوع شعر، شاعر انرژی و تلاش خود را صرف وزن و قافیه‌های تحمیلی نمی‌کند، حتی از شعر نیما هم که وزن و قافیه‌های ویژه‌ی خود را دارد نیز عبور می‌کند و نمی‌گذارد هیچگونه قید و بندی، شاعر را در به وجود آوردن شعر ناب آزار دهد. گروهی اعتقاد دارند که شاملو از شعر نیمایی فاصله گرفت و تلاش او پایدار نماند. در حالی که شعر شاملو، شاخه‌ای از همان شعر نیمایی‌ست و شعر غیرنیمایی به حساب نمی‌آید؛ تنها وزن از آن حذف می‌شود اما زیربنا و ساختار و نوع نگاه و فلسفه‌ی درونی همان است.شعر غیرنیمایی بیش‌تر از زمان چاپ کتاب «خطاب به پروانه‌ها»ی دکتر رضا براهنی که در آن مانیفست شعر پسانیمایی را مطرح کرده بود و به صراحت پرسیده بود: «چرا من دیگر شاعر نیمایی نیستم» نمود پیدا کرد و بعد با اشعار علی باباچاهی و نظریات او در غالب شعر در وضعیتی دیگر ادامه پیدا کرد و سپس توسط شاگردان مستقیم و غیرمستقیم براهنی و کسانی مانند علی عبدالرضایی و مهرداد فلاح به سمت و سویی دیگر کشیده شد که همه از شاعران غیرنیمایی به حساب می‌آیند.لازم است اشاره شود که تمام اشعار شاملو هم شعر سپید نیست. قسمت عمده‌ای از شعرهای او در همان قالب و اوزان نیمایی‌ست. در ارتباط با این مطلب که می‌گویند تلاش شاملو پایدار نماند، باور دارم که تلاش او یکی از پایدارترین و موثرترین حرکت‌های شعر فارسی است و به خوبی در شعر فارسی جا افتاده و تثبیت شده است.شاملو در خود کلمات و نوع آرایش و چینش کلمات، آهنگ ویژه‌ای می‌بیند که دیگر نیازی به وزن تحمیل شعر کهنه ندارد. به قول فروغ فرخزاد: «من جمله را به ساده ترین شکلی که در مغزم ساخته می‌شود به روی کاغذ می آورم و وزن مثل نخی است که از میان این کلمات رد شده بی‌آن‌که دیده شود، فقط آنها را حفظ می‌کند و نمی‌گذارد بیفتد».«آهنگ‌های فراموش شده»‌ی احمد شاملو در سال ۱۳۲۶ انتشار یافت. انتشار این کتاب شاملو را به عنوان چهره‌ی جدید ادبی مطرح ساخت و شعر منثور را به مثابه‌ی یک روش در فرهنگ ادبی ایران احیا نمود. اما باز هم در وجه عمومی مورد پسند قرار نگرفت. چنانچه شمس لنگرودی می‌نویسد: «به هر ترتیب، شعر منثور، به رغم پیشینه‌ی نسبتاً طولانی و انتشار هفت یا هشت کتاب مستقل، که سخت مورد تأیید بسیاری از پیشتازان و نوآوران نیز قرار گرفته، هنوز به طورعام پذیرفته نمی‌شود. البته علتش معلوم است؛ در جامعه‌ای که شعر شکسته و نیمایی مورد قبول واقع نمی ‌شود، انتظار پذیرش شعر بی‌وزن و بی‌قافیه بیهوده است»(تاریخ تحلیلی…،شمس لنگرودی)پس از آنکه در سال ۱۳۳۰ مجموعه‌ی دیگری از شاملو به نام «قطعنامه» انتشار یافت، شعر سپید که تا آن زمان به شعر آزاد شهرت داشت، خود را به عنوان یک قالب و سبک تثبیت نمود. تعداد زیادی از جوانان و روشنفکران به آن رو آوردند و مجموعه‌های فراوانی نیز منتشر گردید.همانگونه که اشاره کردیم شعر «سپید»، همراه با آثار منتشره از احمد شاملو بعد از ۱۳۳۰ مطرح شد و به عنوان یک سبک ادبی مورد شناسائی قرار گرفت. اما ریشه‌ها و زمینه‌هایی که موجب پدید آمدن این روش گردید، به زمان مشروطه برمی‌گردد.هنگامی که جنبش مشروطه سراسر ایران را فرا گرفته بود و اعتراضات متعددی آغاز شده بود، شاعران نیز در پی همراهی با این جریان برآمدند. تعدادی چون ملک الشعراء بهار، ایرج میرزا، عارف قزوینی و... از پیروان درباریان خارج شدند و به جمع مردم پیوستند. آنها به سرودن اشعار اجتماعی و انقلابی روی آوردند و عده‌ای هم در دربار ماندند و به توصیف خال لب و گیسوی یار پرداختند.این تحولات که برخی از شاعران را نیز با خود همراه ساخته بود، سبب گردید تا گروهی از شاعران برای بیان مفاهیم انقلابی و اجتماعی‌شان در صدد ایجاد زبان تازه‌ای برآیند. آنان تنها مخاطب خویش را مردم می‌دانستند و شعر را وسیله‌ای برای ترغیب مردم به انقلاب قرار دادند. به همین جهت لازم بود تا زبانی را برگزینند که با مردم آشنا باشد و برای اکثریت مردم قابل درک و فهم باشد. بدین لحاظ به زبان گفتار (زبان کوچه) روی آوردند که نمونه‌ی آن را در شعر ایرج میرزا می‌بینیم:

تو که ماه بلند در هوایی
منم ستاره می‌شم دورت می‌گردم
تو که ستاره می‌شی دورم رو می‌گیری
منم بارون می‌شم رو تو می‌گیرم
تو که ابری می‌شی رو مو می‌گیری
منم بارون می‌شم تن تن می‌بارم
تو که بارون می‌شی تن تن می‌باری
منم سبزه می‌شم سر در می یارم.

این رویکرد به زبان مردم، کم کم به ایجاد سبک نوینی در شعر انجامید؛ واژه‌های تازه و اصطلاحات عامیانه در آن راه یافت و شعر از حالت فرمایشی خارج گردید. صنایع بدیع و رعایت قوانین بلاغی، رنگ و رونق خویش را از دست داد. برداشت تازه‌ای از تعریف شعر به وجود آمد که این برداشت بیشتر متکی به دو امر بود:

۱- تحولات سیاسی که منجر به گرایش شاعران به سمت زبان مردم گردید.
۲- تغییراتی که اشعار ترکی با الهام از انقلاب ادبی فرانسه در خود پذیرا گشته بود.

این دو امر، بیشتر از پیش، شاعران مشروطه را تشویق می‌نمود تا قالب سنتی را کنار نهاده به زبان جدیدی روی آورند. تعداد بی‌شماری از شاعران از جمله ملک الشعراء بهار، ایرج میرزا، عارف قزوینی، عشقی، لاهوتی پرچم شعر مشروطیت را بلند کردند و پس از آن جمع دیگری با پیش‌قدم گردیدن تقی رفعت مخالفت شدید خویش را با قالب سنتی بیان داشتند و علناً با طرفداران سبک قدیم به جنگ برخاستند.این گروه حتی بهار و طرفدارانش را در حمایت از محافظه کاران مورد سرزنش و نکوهش قرار دادند. تقی رفعت که خود در ترکیه درس خوانده بود و زبان ترکی، فرانسوی و فارسی را خوب می‌دانست، مشروطه‌خواهان را مرتجع قلمداد می‌کرد و بر شاعران قدیم خصوصاً سعدی حمله می‌برد و در روزنامه‌ی تجدد، که خودش سردبیر آن بود و بعد در مجله‌ی آزاداندیشان، به دفاع از نوگرایی‌اش پرداخت چنانچه در شماره ۱۲۵ نشریه‌ی تجدد، ضمن خطاب به جوانان دانشکده نوشت:« ... اگر ادیب یا شاعر هستید، بدانید که شاعر یا «پیرو» نیست، «پیشوا» است... بر ضد جریان شنا کنید... برای فردا بنویسید ... تابوت سعدی گهواره شما را خفه می‌کند، عصر هفتم بر عصر چهاردهم مسلط است ولی همان عصر کهن به شما خواهد گفت: هر که آمد عمارت نو ساخت، شما در خیال مرمت کردن عمارت دیگران هستید.. در زمان خودتان اقلاً آن استقلال و تجدد را به خرج دهید که سعدی‌ها در زمان خودشان به خرج دادند...»
(ص ۴۷ تاریخ تحلیلی...، شمس لنگرودی)نزاع نو و کهنه میان رفعت و بهار و طرفداران آنها از سال ۱۲۹۴ شروع شد و سال‌ها ادامه یافت. هر یک از این دو گروه، در نشریات مختلف از اندیشه‌های خود دفاع می‌کردند و گاهی این دفاعیات به مشاجرات تندی تبدیل می‌گشت. اختلافات این دو گروه را می‌شود به صورت زیر بیان نمود:

۱- گروه نخست که تغییر در ساختار بنیادین زبان کلاسیک را مردود می‌شمرد، خود از دو دسته تشکیل می‌گردید:

الف: آنها که پیش از مشروطه می‌زیستند یا در هنگام مشروطه زندگی می‌کردند و معتقد بودند که شعر فارسی دارای یک نظام ازلی است که هر گز قابل شکستن نیست؛ ساختمان شعر از خیال، وزن، قافیه، استعاره، کنایه، تأثیر و دیگر صنایع لفظی و معنوی تشکیل گردیده است.

برداشتن هر یک از این خشت‌ها از ساختمان شعر، موجب فروپاشی تمام بنای آن می‌شود. از جانب دیگر اذهان جمعی در طی ادوار متعدد تاریخی با همین سبک و سیاق خو کرده است. به هم ریختن این موارد اذهان عامه را فلج خواهد کرد و در نتیجه رابطه‌ی شعر و مخاطب را از بین خواهد برد.

ب: آنهایی که همگام با مشروطه در کنار مردم قرار گرفتند. اینان تحول در شعر و ادبیات را در پی دگرگونی‌های سیاسی و اجتماعی لازم می‌شمردند و بر این نظر بودند که زمان جدید، زبان جدید می‌طلبد، هماهنگی با زمان و شرایط،، شرط اصلی موفقیت یک اثر است. منازعات ادبی و فنون بلاغی نمی‌تواند ما را در بند خود قرار دهد. ما باید با امکانات جدیدتری در تعاملات سهم بگیریم.

شعر تنها برای خال لب و زلف عنبرین ساخته نشده بلکه می‌تواند ابزار مهمی در جهت پیشبرد تصورانسان‌ها واقع گردد. شعر، ظرفیت هر گونه تحول و پذیرش هر نوع پیام را دارد. انحصار و محدودیت در آن راه ندارد. بنابراین می‌تواند برای نشر انقلاب به کار گرفته شود.

۲- گروه دیگر که رفعت در رأس آن قرار داشت با پشتیبانی از اندیشه‌های نوگرایانه‌ی ادبی جنبش جدیدی را در درون جریان مشروطه به وجود آوردند که بعداً به «مکتب رفعت» نام گذاری گردید. رفعت در دفاع از تجددگرایی این‌گونه نگاشت:

«ادبیات قدیمی ما از منابع اولیه‌ی خودش دور افتاده، در یک حوزه‌ی وسیع تراکم یافته و به حال رکود و سکون در آن رختخواب فراخ مستقر و متوقف شده است. یک سد سدید، که اختیار داریم آن را یک سد محافظه‌کاری بنامیم، این امواج متراکم ادبی را در آن حوض وسیع محبوس داشته است. وقتی که ما می‌گوئیم: «متصدی هستیم در این زمینه جریانی به وجود بیاوریم» طبعاً معلوم می‌گردد که مقصود و نقشه‌ی ما عبارت از رخنه انداختن در بنیان این سد سدید استمرار و رکود است.»رفعت برای اثبات نظریاتش، به تغییر در ساختار شعر کلاسیک دست زد و تساوی طولی مصراع و مقام معین قوافی را در هم شکست. این عمل او موجب شد تا تعدادی او را مورد حمله قرار دهند و تعداد دیگر به طرفداری و دفاع از او برخیزند. بدینگونه رفعت مکتب تازه‌ی ادبی را بنیاد نهاد و راه را برای ظهور «نیما» هموار نمود و خود پس از اندک زمانی، از یادها رفت و کسانی چون ابوالقاسم لاهوتی، خانم شمس کسمایی، جعفر خامنه‌ای و بالاخره نیما یوشیج مکتب او را ادامه دادند.با این بیان روشن می‌گردد که رفعت نخستین شاعر نظریه‌پردازی است که علیه قالب کلاسیک قیام نمود و راه و فرم تازه‌ای برگزید و رستاخیز جدید ادبی را به وجود آورد. چنانچه شمس لنگرودی می‌نویسد: «رفعت نخستین شاعر نو‌پردازی[نظریه پردازی] بود که اولین سنگ بنای شعر نو را گذاشت و رفعت فراموش شد»
(تاریخ تحلیلی…،شمس لنگرودی)

یا در جای دیگر می‌گوید:

«تقی رفعت، نخستین شاعر نوپرداز در شعر فارسی نبود، او نخستین تئوریسین و نخستین منادی شعر نو بود. نخستین شعر نو را در ایران، ابوالقاسم لاهوتی در سال ۱۲۸۸ یعنی یک دهه پیش از تقی رفعت سروده بود»
(تاریخ تحلیلی…،شمس لنگرودی)

نخستین شعر نو سروده لاهوتی «وفای به عهد» نام داشت:

وفای به عهد

اردوی ستم خسته و عاجز شد و بر گشت
برگشت، نه با میل خود، از حمله احرار
ره بازشد و گندم و آذوقه به خروار
هی وارد تبریز شد از هر در و هر و دشت
از خوردن اسپ و علف و برگ درختان
فارغ چو شد آن ملت با عزم و اراده
آزاده زنی بر سر یک قبر ستاره
با دیده‌ئی از اشک پرو دامنی از نان
لختی سر پا دوخته بر قبر همی چشم
بی‌جنبش و بی‌حرف، چو یک هیکل پولاد
بنهاد پس از دامن خود آن زن آزاد
نان را به سر قبر، چوشیری شد، در خشم:
در سنگر خود شد چو به خون جسم تو غلتان
تا ظن نبری آنکه وفا دار نبودم
فرزند! به جان تو، بسی سعی نمودم
روح تو گواه است که بوئی نبد از نان
مجروح و گرسنه، زجهان دیده ببستی
من عهد نمودم که اگر نان به کف آرم
اول به سر قبر عزیز تو گذارم
برخیز که نان بخشمت و جان بسپارم
تشویش مکن، فتح نمودیم، پسر جان!
اینک به تو هم مژده آزادی و هم نان
و آن شیر حلالت که بخوردیم زپستان
مزد تو، که جان دادی و پیمان نشکستی
(تاریخ تحلیلی…، شمس لنگرودی)

اما نخستین شعر شکسته‌ی نیمایی در سال ۱۲۹۹ توسط خانم شمس کسمایی سروده شد که در مجله‌ی آزادستان تبریز به چاپ رسید:

زبسیاری آتش لطف و مهر و نوازش
از این گرمی و روشنایی و تابش
گلستان فکرم
خراب و پریشان شد، افسوس

ادامه دارد...