غزلی ازحافظ

غزل

"حافظ"

تقدیم به بی تای بی همتا

زلف بربادمده تاندهی بربادم

نازبنیادمکن تانکنی بنیادم

می مخورباهمه کس تانخورم خون جگر

سرمکش تانکشدسربه فلک فریادم

زلف راحلقه مکن تانکنی دربندم

طره راتاب مده تاندهی بربادم

یاربیگانه مشوتانبری ازخویشم

غم اغیارمخورتانکنی ناشادم

رخ برافروزکه فارغ کنی ازبرگ گلم

قدبرافرازکه ازسروکنی آزادم

شمع هرجمع مشوورنه بسوزی مارا

یادهرقوم مکن تانروی ازیادم

شهره‌ی شهرمشوتاننهم سردرکوه

شورشیرین منماتانکنی فرهادم

رحم کن برمن مسکین وبه فریادم رس

تابه خاک درآصف نرسدفریادم

حافظ ازجورتوحاشاکه بگردان روی

من ازآنروزکه دربندتوام آزادم

بازهم مسیح اسمعیلی

بازهم مسیح اسمعیلی

http://ashghebaroon.persianblog.ir

من هیچ نیستم...جزبارقه ای ازپنجره های جهان! 

اینجا بوی کوچه پس کوچه های ممنوع زمین را می دهد...بوی اتفاق هایی که رخ دادند...اتفاق هایی که خود ِمن بودند!

من یک زنم!

این،همه‌ی گناه منست

و من لذت این گناه رابه دست بادسپرده‌ام

آنگاه که موپریشان کرد

وچشم به آسمان دوخت

ودهان به دهان باران

سبزشد

تاکویر

از چشمان من بنوشد

بی آنکه بداند

این دل که از ما می‌ بَرَد

به دلداده دیگری وعده عشق‌بازی داده است!

خضاب

کسائی مروزی

خضاب

ازخضاب من وازموی سیه کردن من

گرهمی رنج خوری بیش مخوررنج مبر

غرضم زونه جوانیست بترسم که زمن

خردپیران جویندونیابنداثر!

رباعی شاه شجاع

رباعی شاه شجاع

سخن تنهادراختیارخردمندان نیست تابدان"داددهندبیدادرا!"

گاه چون تیغ تیزکه دردست زنگی مست جنایت می آفریند

وسیله‌ی بیان مقاصدشیطانی شیطانهاست

شاه شجاع ازتبارآل مظفر

پدرکورکردوبابرادرخودمحمودبرسرتصاحب ملک جنگیدووی رابکشت واین راباعی رانیزسرود:

"محمودبرادرم شه شیرمکین

میکردخصومت ازپی تاج ونگین

کردیم دوبخش تابیاساید خلق

اوزیرزمین گرفت ومن روی زمین"