شعر صبح ازیحیی دولت آبادی

شعر صبح: 

 ازیحیی دولت آبادی  

 

نوستالژی پدربزگها

 

شب تاریک رفت و آمد روز

وه چه روزی چو بخت من پیروز

پادشاه ستارگان امروز

از افق سر برون نکرده هنوز

باز شد دیدگان من از خواب

به به از آفتاب عالمتاب 

*

 یک طرف ناله خروس سحر

بانگ الله اکبر از یک سر

از صدای نوازش مادر

وز سخن های دلپذیر پدر

 باز شد دیدگان من از خواب

به به از آفتاب عالمتاب 

*

از افق صبحدم سپیده دمید

آسمان همچو نقره گشت سپید

با شکوه و جلال و جاه رسید

پادشاه ستارگان خورشید

باز شد دیدگان من از خواب

به به از آفتاب عالمتاب