غزلی ازصائب تبریزی

 

 

 

غزلی ازصائب تبریزی

ای خوشه چین سنبل زلف تو مشک ناب

شبنم گدای گلشن حسن توآفتاب

درمحفل تو ناله فرامش کندسپند

درآتش تو گریه ی شادی کندگلاب

ازوصل گشت گریه ی من جانگدازتر

ازآفتاب تلخ شودبیشترگلاب

دیوانه ی قلمرو صحرای وحشتیم

ماراسوادشهربودآیه ی عذاب

پیوسته ازهوای خودآزارمی کشم

درخانه است دشمن من فرش چون حباب

دست ازطمع بشوی که ازشومی طمع

درحق خوددعای گدانیست مستجاب

شدغفلتم زعمرسبک سیربیشتر

سنگین نمودخواب مرااین صدای آب

ارجنهه ی کریم گره زودواشود

یک لحظه بارخاطردریابودحباب

شاهی که بررعیت خودمیکندستم

مستی بودکه میکندازران خودکباب

صائب مکن توقع آسایش ازجهان

دلهای آب کرده بود موج این سراب

مرامگذارومگذر(یدالله عاطفی)

 

 

 

مرامگذارومگذر 

(یدالله عاطفی)   

 

http://www.4shared.com/get/vrw5-Cxn/mara_Magzar_O_Magozar.html

 

دلگیر دلگیرم مرا مگذار و مگذر

از غصه میمیرم مرا مگذارو مگذر

 

با پای از ره مانده در این دشت تبدار

ای وای میمیرم مرا مگذار و مگذر

 

سوگند بر چشمت که از تو تا دم مرگ

دل بر نمیگیرم مرا مگذار و مگذر

 

بالله که غیر از جرم عاشق بودن ای دوست

بی جرم و تقصیرم مرا مگذار و مگذر

 

با شهپر اند یشه دنیا گردم اما

در بند تقد یرم  مرا مگذار و مگذر

 

آشفته تر ز آشفتگان روزگارم

از غم به زنجیرم مرا مگذار و مگذر

 

 

عجب آشفته بازاریست دنیا

 

 

 

آشفته بازار

http://www.backupflow.com/g.htm?id=8845

ترانه سرا:اردلان سرفراز

آهنگ ساز:فریدزولاند

خواننده:داریوش

دلم تنگ است
دلم می‌سوزد از باغی که می‌سوزد
نه دیداری نه بیداری
نه دستی از سر یاری
مرا آشفته می‌دارد
چنین آشفته بازاری
تمام عمر بستیم و شکستیم
به جز بار پشیمانی نبستیم
جوانی را سفر کردیم تا مرگ
نفهمیدیم به دنبال چه هستیم
جوانی را سفر کردیم تا مرگ
نفهمیدیم به دنبال چه هستیم
عجب آشفته بازاریست دنیا
عجب بیهوده تکراریست دنیا
چه رنجی از محبتها کشیدیم
برهنه پا به تیغستان دویدیم
نگاه آشنا دراین همه چشم
ندیدم و ندیدیم و ندیدم
سبکباران ساحلها ندیدند
به دوش خستگان باریست دنیا
مرا در موج حسرتها رها کرد
عجب یار وفاداریست دنیا
عجب آشفته بازاریست دنیا
عجب بیهوده تکراریست دنیا
میان آنچه باید باشد و نیست
عجب فرسوده دیواریست دنیا
عجب خواب پریشانیست دنیا
عجب یار وفاداریست دنیا
عجب دریای طوفانیست دنیا
عجب آشفته بازاریست دنیا
عجب یار وفاداریست دنیا
عجب دریای طوفانیست دنیا

پائیزدرخم راه است:

 

 

 

ترانه ی خار 

خواننده :کوروش یغمائی 

 

  

خار
مثل خارم رو زمین ، توی صحرا
تو مثل بارون تندی ، داری سبزم میکنی
ای ای ای،،،
اگه تنهام رو زمین ، توی شبها
تو مثل ماه بزرگی که نگاهم میکنی
ای ای ای،،،
توی شنزارای خالی ، اگه بارون نگیره
نمیمونه خار تنها ، توی خشکی میمیره
چی بگم من تک و تنها ، وقتی تاریکی میاد
توی تاریکی میترسم ، اگه مهتاب بمیره
ای ای،،،
مثل خارم رو زمین ، توی صحرا
تو مثل بارون تندی ، داری سبزم میکنی
ای ای ای،،،
اگه تنهام رو زمین ، توی شبها
تو مثل ماه بزرگی که نگاهم میکنی
ای ای ای،،،
توی شنزارای خالی ، اگه بارون نگیره
نمیمونه خار تنها ، توی خشکی میمیره
چی بگم من تک و تنها ، وقتی تاریکی میاد
توی تاریکی میترسم ، اگه مهتاب بمیره
ای ای،،، 

 

ترانه رابشنوید: 

 

http://www.backupflow.com/g.htm?id=741 

ترانه ی اگرهمه شاعربودند(شهیارقنبری)

  اگر همه شاعر بودند 

 

(شهیارقنبری)  

 

http://www.4shared.com/audio/F-jb7Rz6/14-Agar_Hame_Shaer_Boodand.html 

اگر همه شاعر بودند، عشق عطر هر نفس بود، حرف من ترانه تو نبود که هر حرفی ترانه بود، اگر همه شاعر بودند دنیا بهشت بود و جهنم غیبت تو حضور نداشت، تنها شعر من وصف تو نبود، تو نیز تو نمیشدی.

 

اگر همه شاعر بودند،

 قصابان غزل می فروختند

 و عشق رفتار گلی بود که از هر گلدان،

 هر قرقبان،

 به تساوی سر می زد.

 اگر همه شاعر بودند

شاید که شعر ارزان ترین تحفه بود.

 اما اگر همه شاعر بودند،

 ستاره بیشتر بود بر عادت نوشتن،

 شانه هات بوی گوشت سوخته نمی داد،

 ترانه ها برای عاشق شدن بس بود

 و بدرود ازجنس سرب و دود نبود.

 اگر همه شاعر بودند،

 هر روز ختم من نبود،

 هر روز یک میدان همه بود،

 با رنگ، سرود، عشق، عود، بخور، رود،

 نه به دستور حزب،

 به امر جناب عشق،

 درود.

 اگر همه شاعر بودند،

 همه ی یک کاسه سهم دو دهان بود

 و باغ پشت قباله ی همه بود.

 اقاقیا بیشتر می ریخت بر رفتار ما،

 سرو کمی می نشست در سایه گاه من،

 دریا حرمت ماهی را می شناخت

 و ماهی گیران چکمه های خونینشان را به موج نمی شستند

 و تورِ نور نمی بافتند،

 تا دورِ دور،

 تا عشقِ عشق.

 اگر همه شاعر بودند،

 آشغال دانی تو از ترانه ی من پر بود

 و حضور من از پلکان خانه ی تو سر می رفت 

 اگر که تو شاعر بودی،

 سخاوت دستانت بیشتر بود!

 اگر که تو شاعر بودی،

 رنگین کمان در صبحانه ی تو بود

 و دریا از پشت خواب تو رد می شد.

 اگر که تو شاعر بودی،

 نفس عزیز بود،

 پرنده نمی ترسید،

 ستاره تا فواره پایین می آمد

 و من بر می خواستم تا تو

 که از تو بگویم.

 اگر که تو شاعر بودی،

 زمین عبور تو را می رویاند

 و من کنار تو می ماندم،

 تا همیشه ی دریا،

 همیشه ی ماهی.

 اگر   که تو شاعر بودی،

 من و تو از تمام درختان سر بودیم 

اینجا مرگ از خویش می میرد،

 شاعر اما از عشق.

 مرگ در قبرستان می میرد.

 عشق اما، موج بازی یک نارنج است بر کف گریه های آب.

 یک کوره نور،

 یک نبض سرخ،

 بر پیچ پیچ آبی دریا،

 یک شعرِ تر،

 منشور شبنمی بر نیلوفران آبی،

 در اتفاق سر زدن از خود،

 خدا شدن،

 طلا شدن.

تا مرگ مرگ،

 دریا دچار آبیِ آب است.

 دریا دچار عادت زورق،

 دچار عادت زورق بان است.

ما می رویم به سمت مشرق پاروها،

 به جانب ما،

 دچار عادت ما باش 

 

"شهیار قنبری"