خیال خام

Your image is loading...



خیال خام

 

شب بود و ماه و اختر و شمع و من و خیال

خواب از سرم به نغمه ی مرغی پریده بود

در گوشه اتاق فرو رفته در سکوت

رویای عمر رفته مرا پیش دیده بود

در عالم خیال به چشم آیدم پدر

کز رنج چون کمان قد سروش خمیده بود

موی سیاه او شده بود اندکی سپید

گفتی سپیده از افق شب دمیده بود

از خود برون شدم به تماشای روی او

کی لذت وصال بدین حد رسیده بود؟

دستی کشید بر سر و رویم به لطف و مهر

یکسال می گذشت و پسر را ندیده بود

یاد آمدم که در دل شب ها هزار بار

دست نوازشم به سر و رو کشیده بود

چون محو شد خیال پدر از نظر مرا

اشکی به روی گونه زردم چکیده بود

 






نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد