به مناسبت بزرگداشت حافظ شیرازی غزلسرای بی همتای وطن

به مناسبت بزرگداشت حافظ شیرازی غزلسرای بی همتای وطن 

 

من هم میخواهم این هفته به مناسبت بزرگداشت حافظ غزلی ازغزلهایش 

رااینجا رونویسی کنم.حافظی که این روزها ازعارف وعامی وحکیم وشیخ ومفتی ومحتسب وزاهدریائی ودین به دنیا فروش گرفته تا سیاست پیشگان به ابراز علاقه به وی پرداخته اندوکاربه جائی رسیده که ممود هاله هم برای بزرگی حافظ دلایل شگفت انگیزتری ازهاله ی نور یافته.یادم نمیرود که صادق هدایت دربیان عدم ترس ازمرگ نوشته بود که نه دین دارم که شیطان برباید ونه مال که دزدان چپاول کنند چپاول کردنی بنابراین من هم برای ابراز علاقه به حافظ باید دلایل قانع کننده ای بیاورم وحقیقتش اینست که همین ابراز علاقه ازدوست گرفته تا دشمن به حافظ میتواند دلیلی هم برای ابراز علاقه ی من به حافظ باشدکه درشکوه کاخی که حافظ بنانهاده همین بس که دست ردبه سینه ی احدی گذاشته نمیشود. خواه علاقمند گوته ی آلمانی باشدیاشیخ سیاست پیشه ی درست کرداری چون خاتمی یا ناخواه ممودهاله.خوب دلیل دیگری هم هست وآن اینکه چون شیخ ومفتی ومحتسب وزاهدریائی ودین به دنیافروش نیستم میتوانددرابراز علاقه ام به حافظ سرپوشی بربی سوادیم بگذارد 

وبه من هم جرات بدهدغزلی از غزلهای اورادرینجابه یادگار 

رونویسی کنم.  

 

نوشش باد

 

صوفی ارباده به اندازه خوردنوشش باد  

ورنه اندیشه ی این کارفراموشش باد 

آنکه یک جرعه می ازدست توانددادن 

دست باشاهدمقصوددرآغوشش باد 

*پیرماگفت خطابرقلم صنع نرفت 

آفرین برنظرپاک خطاپوشش باد 

شاه ترکان سخن مدعیان میشنود 

شرمی ازمظلمه ی خون سیاووشش باد 

گرچه ازکبرسخن بامن درویش نگفت 

جان فدای شکرین پسته ی خاموشش باد 

چشمم ازآینه داران خط وخالش گشت 

لبم ازبوسه ربایان برودوشش باد 

نرگس مست نوازش کن مردم دارش 

خون عاشق به قدح گربخوردنوشش باد 

به غلامی تو مشهورجهان شدحافظ 

حلقه ی بندگی زلف تودرگوشش باد  

 

*=این بیت درآغازکتاب افسانه ی آفرینش 

صادق هدایت پدرادبیات نوین ایران آمده است

تولد سهراب سپهری راگرامی میداریم...

    سالروزتولد سهراب سپهری 

ناب سرای شعرفارسی .بنیان گذارسبک هندی نوین را گرامی بداریم 

 

Picasion.Com 

 

سهراب دارد توت میخورد

 Picasion.Com 

یکی ازنقاشی های سهراب 

در قیر شب

 دیر گاهی است در این تنهایی
رنگ خاموشی در طرح لب است
بانگی از دور مرا می خواند
لیک پاهایم در قیر شب است
رخنه ای نیست دراین تاریکی
 در و دیوار به هم پیوسته
سایه ای لغزد اگر روی زمین
نقش وهمی است ز بندی رسته
نفس آدم ها
سر به سر افسرده است
روزگاری است دراین گوشه پژمرده هوا
هر نشاطی مرده است
دست جادویی شب
در به روی من و غم می بندد
می کنم هر چه تلاش
او به من می خندد
نقشهایی که کشیدم در روز
 شب ز راه آمد و با دود اندود
طرح هایی که فکندم در شب
روز پیدا شد و با پنبه زدود
دیرگاهی است که چون من همه را
رنگ خاموشی در طرح لب است
جنبشی نیست دراین خاموشی
 دست ها پاها در قیر شب است

شعردیگری ازمیرزااسدالله غالب

شعردیگری از: 

میرزااسدالله غالب 

 

برایت تابامن سخن بگوئی که باهزاران زبان 

باتوسخن میگویم 

 

بیاکه قاعده ی آسمان بگردانیم 

 

بیاکه قاعده ی آسمان بگردانیم 

قضابه گردش رطل گران بگردانیم 

زچشم ودل به تماشا تمتع اندوزیم 

زجان وتن به مدارازبان بگردانیم 

به گوشه ای بنشینیم ودرفرازکنیم *

بکوچه برسرره پاسبان بگردانیم 

اگرزشحنه بودگیرودارنندیشیم 

وگرزشاه رسدارمغان بگردانیم 

گل افکنیم وگلابی به رهگذرپاشیم 

می آوریم وقدح درمیان بگردانیم 

نهیم شرم به یک سووباهم آویزیم 

به شوخیی که رخ اختران بگردانیم 

زجوش سینه سحررانفس فروبندیم 

بلای گرمی روزازجهان بگردانیم 

به وهم شب همه را درغلط بیندازیم 

زنیم ره رمه راباشبان بگردانیم 

به جنگ /باج ستانان شاخساری را 

تهی سبدزدرگلستان بگردانیم 

به صلح /بافشانان صبحگاهی را 

زشاخسارسوی آشیان بگردانیم 

به من وصال توباورنمیکندغالب 

بیاکه قاعده ی آسمان بگردانیم 

*=درفرازکنیم=درراببندیم

غالب(جوش تمنا)

غالب  

جوش تمنا 

 

میرزااسدالله غالب درنیمه دوم قرن نوزده ی میلادی میزیسته 

به دوزبان فارسی واردوشعرمیسروده.اوراپدرشعراردومیخوانندولی وی 

به اشعارفارسی خودمباهات میکرده دراشعارش 

اندیشه های فلسفی هم به چشم 

میخورد.درزیزیکی ازسروده 

های عاشقانه ی 

وی رامیخوانید 

 

جوش تمنا 

 

بیاوجوش تمنای دیدنم بنگر 

چواشک ازسرمژگان چکیدنم بنگر 

زمن به جرم تپیدن کناره میکردی 

بیابه خاک من وآرمیدنم بنگر 

شنیده ام که نبینی وناامیدنیم 

ندیدن توشنیدم شنیدنم بنگر 

نیازمندی حسرت کشان نمیدانی 

نگاه من شودزدانه دیدنم بنگر