پای سرو بوستانی در گلست

Your image is loading...



پای سرو بوستانی در گلست

 

سعدی:


پای سرو بوستانی در گلست

 

سرو ما را پای معنی در دلست

 

هر که چشمش بر چنان روی اوفتاد

 

طالعش میمون و فالش مقبلست

 

نیکخواهانم نصیحت می کنند

 

خشت بر دریا زدن بی حاصلست

 

ای برادر ما به گرداب اندریم

 

وان که شنعت می زند بر ساحلست

 

شوق را بر صبر قوت غالبست

 

عقل را با عشق دعوی باطلست

 

نسبت عاشق به غفلت می کنند

 

وان که معشوقی ندارد غافلست

 

دیده باشی تشنه مستعجل به آب

 

جان به جانان همچنان مستعجلست

 

بذل جاه و مال و ترک نام و ننگ

 

در طریق عشق اول منزلست

 

گر بمیرد طالبی دربند دوست

 

سهل باشد زندگانی مشکلست

 

عاشقی می گفت و خوش خوش می گریست

 

جان بیاساید که جانان قاتلست

 

سعدیا نزدیک رای عاشقان

 

خلق مجنونند و مجنون عاقلست


https://www.youtube.com/watch?v=ID57cn_usSg

مطرب خوش نوای من عشق نواز همچنین

Your image is loading...



مطرب خوش نوای من عشق نواز همچنین


دیوان شمس


مطرب خوش نوای من عشق نواز همچنین


نغنغه دگر بزن پرده تازه برگزین


مطرب روح من تویی کشتی نوح من تویی


فتح و فتوح من تویی یار قدیم و اولین


ای ز تو شاد جان من بی‌تو مباد جان من


دل به تو داد جان من با غم توست همنشین


تلخ بود غم بشر وین غم عشق چون شکر


این غم عشق را دگر بیش به چشم غم مبین


چون غم عشق ز اندرون یک نفسی رود برون


خانه چو گور می شود خانگیان همه حزین


سرمه ماست گرد تو راحت ماست درد تو


کیست حریف و مرد تو ای شه مردآفرین


تا که تو را شناختم همچو نمک گداختم


شکم و شک فنا شود چون برسد بر یقین


من شبم از سیه دلی تو مه خوب و مفضلی


ظلمت شب عدم شود در رخ ماه راه بین


عشق ز توست همچو جان عقل ز توست لوح خوان


کان و مکان قراضه جو بحر ز توست دانه چین


مست تو بوالفضول شد وز دو جهان ملول شد


عشق تو را رسول شد او است نکال هر زمین


در تبریز شمس دین دارد مطلعی دگر


نیست ز مشرق او مبین نیست به مغرب او دفین

 

https://www.youtube.com/watch?v=LmlAlQzFh3k

مهره توان برد، مار اگر بگذارد

Your image is loading...



مهره توان برد، مار اگر بگذارد


فروغی بسطامی


مهره توان برد، مار اگر بگذارد

 

غنچه توان چید، خار اگر بگذارد

 

با همه حسرت خوشم به گوشه چشمی

 

چشم بد روزگار اگر بگذار

 

کام توان یافتن ز نرگس مستش

 

یک نفسم هوشیار اگر بگذار

 

سر خوشم از دور جام و گردش ساقی

 

گردش لیل و نهار اگر بگذار

 

فصل گل از باده توبه داده مرا شیخ

 

غیرت باد بهار اگر بگذار

 

بوسه توان زد بر آن دهان شکرخند

 

گریه بی اختیار اگر بگذار

 

پرده توانم کشید از آن رخ زیبا

 

کشمکش پرده دار اگر بگذارد

 

بر سر آنم که در کمند نیفتم

 

بازوی آن شهسوار اگر بگذارد

 

وانگذارم به هیچ کس دل خود را

 

غمزه آن دل شکار اگر بگذارد

 

دست نیابد کسی به خاطر جمعم

 

زلف پریشان یار اگر بگذارد

 

هیچ نگردم به گرد عشق فروغی

 

جلوه حسن نگار اگر بگذار