میترسم

شعرزیبائی که متاسفانه شاعرش رافراموش کرده ام  

می ترسم  

می ترسم ازسیاهی شبهای پرملال 

می ترسم ازسپیدی روزان بی امید 

می ترسم ازسیاه 

می ترسم ازسپید 

می ترسم ازنگاه فرومرده درسکوت 

می ترسم ازسکوت فروخفته درنگاه 

می ترسم از سکوت 

میترسم ازنگاه 

می ترسم ازسپید 

می ترسم ازسیاه

من ندانم به نگاه تو چه رازی است نهان

 

 

من ندانم به نگاه تو چه رازی است نهان 

شعری ازدکترغلامعلی رعدی آذرخشی 

شاعراین شعررابرای برادرلال خودسروده  

من ندانم به نگاه تو چه رازی است نهان

که من آن راز توان دیدن و گفتن نتوان

که شنیده است نهانی که در آید در چشم

یا که دیده است پدیدی که نیاید به زبان؟

یک جهان راز درآمیخته داری به نگاه

در دو چشم تو فرو خفته مگر راز جهان؟

چو به سویم نگری لرزم و با خود گویم

که جهانی است پر از راز به سویم نگران..

بس که در راز جهان خیره فرو ماندستم

شوم از دیدن همراز جهان سرگردان


چه جهانی است جهان نگه ، آنجا که بوَد

از بد و نیک جهان هر چه بجویند نشان

گه از او داد پدید آید و گاهی بیداد

گه از او درد همی خیزد و گاهی درمان

نگه مادر پر مهر نمودی از این

نگه دشمن پر کینه نمودی از آن

گه نماینده ء سستی و زبونی است نگاه

گه فرستاده ء فر و هنر و تاب و توان

زود روشن شودت از نگه بره و شیر

کان بوَد بره ء بیچاره و این شیر ژیان

نگه بره تو را گوید : بشتاب و ببند!

نگه شیر تو را گوید: بگریز و ممان!

نه شگفت ار نگه اینگونه بوَد ، زان که بود

پرتویی تافته از روزنه ی کاخ روان

گر ز مهر آید چون مهر بتابد بر دل

ور ز کین آید در دل بخلد چون پیکان


یاد پر مهر نگاه تو در آن روز نخست

نرود از دل من تا نرود تن از جان

چو شدم شیفتهء روی تو از شرم مرا

بر لب آوردن آن شیفتگی بود گران

من فرو مانده در اندیشه که ناگاه نگاه

جست از گوشه ء چشم من و آمد به میان

در دمی با تو بگفت آنچه مرا بود به دل

کرد دشوارترین کار به زودی آسان

تو به پاسخ نگهی کردی و در چشم زدن

گفتنی گفته شد و بسته شد آنگه پیمان


من بر آنم که یکی روز رسد در گیتی

که پراکنده شود کاخ سخن را بنیان

به نگاهی همه گویند به هم راز درون

وندر آن روز رسد روز سخن را پایان

به نگه نامه نویسند و بخوانند سرود

هم بخندند و بگریند و برآرند فغان

بنگارند نشان های نگه در دفتر

تا نگهنامه چو شهنامه شود جاویدان

خواهم آن روز شوم زنده و با چند نگاه

چامه در مهر تو پردازم و سازم دیوان

بی گمان مهر در آینده بگیرد گیتی

چیره بر اهرمن خیره سرآید یزدان

آید آن روز و جهان را فتد آن فرٌه به چنگ

تیر هستی رسد آن روز ِ خجسته به نشان

آفریننده برآساید و با خود گوید

تیر ما هم به نشان خورد، زهی سخت کمان

در چنان روز مرا آرزویی خواهد بود

آرزویی که همی داردم اکنون پژمان

خواهم آنگه که نگه جای سخن گیرد و من

دیده را بر شده بینم به سرِ تختِ زبان

دست بیچاره برادر که زبان بسته بود

گیرم و گویم : هان! داد دل خود بستان!

به نگه باز نما هر چه در اندیشه ء توست

چو زبان نگهت هست به زیر فرمان

ای که از گوش و زبان ناشنوا بودی و گنگ

زندگی نو کن و بستان ز گذشته تاوان

با نگه بشنو و برخوان و بسنج و بشناس

سخن و نامه و داد و ستم و سود و زیان

نام مادر به نگاهی بَر و شادم کن از آنک

مُرد با انده خاموشیت آن شادروان

گوهر خود بنما تا گهری همچو تو را

بد گهر مادر گیتی نفروشد ارزان

شعری از:ملیحه رفیقی اسکوئی

 Your image is loading...

 

شعری از: 

ملیحه رفیقی اسکوئی 

رنگ ازرنگ میروید 

 

پا در رکاب خاک،

 

                رُخ در نقاب ابر

 

در گذار فصل،

 

ایستاده درخت!

 

       عریان ز برگ،

 

              عریان ز بار،

 

                     عریان ز شرم!

 

و در زیر تازیانهُ بی امان باد،

 

                      شیهه می کشند

 

                         اسبان توسن تیزپای برک،

 

                        مریدان سرسپردهُ فصل.

 

زرد،

 

     نارنجی،

 

             ارغوانی،

 

                     سبز.

 

رنگ از رنگ می روید.

 

برگ در برگ، می لولد

 

جلوه در جلوه، می شکُفد

 

و طبیعت

 

نقاشی سحرآمیز خدا را

 

در قاب عکس طلائی پائیز،

 

                    جا می زند.

 

                              پائیز وهم انگیز....

 

 

 

 

ترانه ای ازخیام

ترانه ای ازخیام 

من هیچ ندانم که مراآنکه سرشت  

ازاهل بهشت کردیادوزخ زشت 

جامی وبتی وبربطی برلب کشت 

این هرسه مرانقدوتورانسیه بهشت

نمی خواهم بمیرم مگر زور است .(اثری بی همتا از فریدون مشیری )

 Your image is loading...

 

نمی خواهم بمیرم مگر زور است . 

(اثری بی همتا از فریدون مشیری ) 

نمی خواهم بمیرم، با که باید گفت؟ کجا باید صدا سر داد؟ در زیر کدامین آسمان، روی کدامین کوه؟ که در ذرات هستی رَه بَرَد توفان این اندوه که از افلاک عالم بگذرد پژواک این فریاد! کجا باید صدا سر داد؟ فضا خاموش و درگاه قضا دور است زمین کر، آسمان کوراست نمی خواهم بمیرم، با که باید گفت؟ اگر زشت و اگر زیبا اگر دون و اگر والا من این دنیای فانی را هزاران بار از آن دنیای باقی دوست تر دارم. به دوشم گرچه بارغم توانفرساست وجودم گرچه گردآلود سختی هاست نمی خواهم از این جا دست بردارم! تنم در تار و پود عشق انسانهای خوب نازنین بسته است. دلم با صد هزاران رشته، با این خلق با این مهر، با این ماه با این خاک با این آب ... پیوسته است. مراد از زنده ماندن، امتداد خورد و خوابم نیست توان دیدن دنیای ره گم کرده در رنج و عذابم نیست هوای همنشینی با گل و ساز و شرابم نیست. جهان بیمار و رنجور است. دو روزی را که بر بالین این بیمار باید زیست اگر دردی ز جانش برندارم ناجوانمردی است. نمی خواهم بمیرم تا محبت را به انسانها بیاموزم بمانم تا عدالت را برافرازم، بیفروزم خرد را، مهر را تا جاودان بر تخت بنشانم به پیش پای فرداهای بهتر گل برافشانم چه فردائی، چه دنیائی! جهان سرشار از عشق و گل و موسیقی و نور است ... نمی خواهم بمیرم، ای خدا! ای آسمان! ای شب! نمی خواهم نمی خواهم نمی خواهم مگر زور است؟

نقد و تفسیر شعر داروگ(اثرنیما)

 

 

نقد و تفسیر شعر داروگ(اثر:نیما) 

(اصلان قزللو) 

داروگ 

خشک آمد کشتگاه من

در جوار کشت همسایه.

گرچه می گویند: "می گریند روی ساحل نزدیک

سوگواران در میان سوگواران. "

قاصد روزان ابری، داروگ ! کی می رسد باران؟

 بر بساطی که بساطی نیست

در درون کومه ی تاریک من  که ذره ای با آن نشاطی نیست

و جدار دنده های نی به دیوار اتاقم  دارد از خشکیش می ترکد

-چون دل یاران که در هجران یاران-

قاصد روزان ابری ، داروگ ! کی می رسد باران؟ (١)

 خلاصه شعر: کشتزار من، در کنار کشتزار همسایه، خشک شد. با وجود آن که می گویند ساکنان آنجا غم و درد بی شماری دارند؛ ای پیام رسان روزهای ابری، داروگ ! کی باران خواهد بارید؟ بر این کلبه بی نور و بی نشاط من که اجزای سازنده اش در حال شکستن و فرو ریختن است، همانند دل دوستانی که از دوری و جدایی دق مرگ شده اند، ای پیام رسان روزهای ابری، داروگ! کی باران خواهد بارید؟

 موضوع شعر: نیاز به دگرگونی وضعیت موجود. شعر بسیار کوتاه است و شاعر آن را به دو بخش تقسیم می کند:

الف: فضای ویران بیرونی

ب: فضای درهم درونی

 رمزهای شعر:

١- کشتگاه : جامعه ایران زمان شاعر

٢-  کشت همسایه: کشور اتحاد جماهیر شوروی پس از انقلاب اکتبر ١٩١٧  

۳- ساحل نزدیک: همان کشت همسایه، همسایه شمالی

٤- داروگ: انسان آگاه

٥- باران: دگرگونی- انقلاب- بهبودی

 در این شعر سمبلیک، شاعر با ایجاد تضاد بین جامعه خود (کشور استبداد زده و فقیر) و کشور همسایه (رسته از استبداد) خواننده را به تفکر وا می دارد و می خواهد لحظه ای فکر کند و علل این امر را دریابد و سپس ضمن همراه کردن او با خود، خواهان دگرگونی شود.

اگر بخواهیم منظره های شعر را کاملاً ببینیم و ضمن لذت بردن از آن با تخیلات و افکار شاعر همراه شویم، باید دید وسیعی داشته باشیم. به این صورت که "کشتگاه منِ" شاعر را وسعت بخشیم و به "کشتگاه ما" تبدیل کنیم. در این صورت " کشتگاه ما" کل کشور و مردم ایران می شود. حتا می توان پا را از این هم فراتر نهاد و کشور خود را - "منِ نوعی "- یعنی تمام کشورهای استبداد زده جهان دانست که این امر از نظام فکری نیما دور نیست. همچنان که این تفکر در شعر "آی آدمها"ی نیما به چشم می آید. شاعر در بخش اول شعر، ضمن آرزوی رهایی از استبداد برای مردمان سرزمینهای استبداد زده، شنیده های خود را از کشور همسایه با شک و تردید و با فعل "می گویند" بیان می کند که در اصطلاح امروز می توان گفت به نقل از افراد ناشناس یا منابع ناموثق. شاید بتوان گفته شاعر را به نوعی دیگر نیز تفسیر کرد، و آن اینکه در انقلابها، افراد به دو گروه تقسیم می شوند: انقلابی و ضدانقلابی، در این صورت بلایی که بر سر ضد انقلاب می آید از منظری " سوگواران در میان سوگواران" است. یا در هر انقلاب علاوه بر دگرگونی، ویرانی هایی هم ایجاد می شود. شاعر در این بخش، جلو این فرضیه را که چون  در کشور همسایه انقلاب غم و درد هم ایجاد کرده،  پس نباید دگرگونی صورت  گیرد، می گیرد و با تمام ناملایمات خواهان وضعیت مطلوب است.

شاعر در بخش دوم شعر، وضعیت مردم و خانواده های کشور خود را ترسیم می کند: مردم آه در بساط ندارند. خانه ها تاریک و خالی از نشاط و سرور است. دلها از غم دوری ، اندوهگین و افسرده است. فاجعه ای رخ داده که افراد خانواده و دوستان از هم دورند. او با رنگ آمیزی غمگنانه این مناظر، خواهان دگرگونی وضعیت موجود است.

 حال اگر دو بخش شعر را همچون دو تابلو در کنار هم به دقت بنگریم و مقایسه کنیم، ضمن یافتن ناهمگونی هایی  که شاعر برای بیان منظور خود به کار برده است، می توانیم همگونی های منفی دو دیار را هم ببینیم: در کشور همسایه با وجود دگرگونی می گویند که "سوگواران در میان سوگواران" می گریند. در این سو (جامعه شاعر) مردم از استبداد بسیار زیان دیده اند. عزیزان از دوری هم در رنج اند و فقر گریبان آنان را می فشارد. شاعر با تمام این توصیفها، درمان دردها را در دگرگونی و نابودی استبداد می داند و این دگرگونی را الزاماً الگوی کشور همسایه تصور نمی کند، وگرنه سوگواری های آنان را بیان نمی کرد.    شاعر برای بیان شاعرانه سخنان خود، درسطرهای سوم و چهارم، برای تجسم گریه و سوگ، پنج بار واج "گ" را همراه "ر" و "و" آورده تا حس گریه و سوگ را القا کند. آوردن عبارت "سوگواران در میان سوگواران" نیز انبوهی و بزرگی غم را نمایان می سازد. او با بیان یک باور عامیانه که "هر گاه قورباغه  درختی در روزهای ابری بخواند، باران خواهد آمد" و با انسان پنداری  "داروگ"، انتظار طولانی و شوق رسیدن به باران دگرگونی را در خواننده قوت می بخشد. او در همین بخش با آوردن واج "ر" (٥ بار) و تناسب ابر و باران، ریزش قریب الوقوع باران را تداعی می کند. شاعر در بخش دوم با آوردن پارادکس "بساطی که بساطی نیست" فقر مطلق را در کشور استبدادی به نمایش می گذارد.او همچنین با آوردن واژه  "کومه" (کلبه) به جای خانه، آن هم کلبه ای تاریک و بی نور و نشاط و ویران ، وضعیت زندگی آنان را نقاشی می کند. شاعر برای غنای موسیقی شعر و به گفته خود که "قافیه زنگ مطلب است" (٢) با آوردن قافیه های هم جنس و هم آهنگ " بساط - نشاط "، "یاران - باران " به  زیبایی شعر افزوده و مطالب شعر را از هم جدا کرده است. در پایان باید یاد آور شویم که قرینه های رمزی بودن این شعر، تکرار سطر "قاصد روزان ابری، داروگ! کی می رسد باران؟" در نیمه و پایان شعر است که شاعر با این تکرار و تاکید، ذهن خواننده را به نمادین بودن باران رهنمون می شود. قرینه نمادین دیگر اغراق در وضعیت دو کشتگاه (جامعه) ، یکی خشک و دیگری سبز، در جوار همدیگر است.

           

٢٩ شهریور ٨٦

 منابع:

 ١- مجموعه آثار نیما – دفتر اول- ضمیمه پایانی

٢- حرف های همسایه 

    

 

  شعر نو « داروگ » نیما یوشیج ، برای اکثر ایرانی ها آشناست . در توضیحات این نام آمده است که « نوعی قورباغه است که در باور ساکنان محلی ، هر زمانی که بخواند باران می بارد » .  

                                    

شعری از آنتونیوگاموندا

 Your image is loading...

 

شعری از آنتونیوگاموندا  

سپیده دمان   

سپیده‌دمان به پیش می‌آید.
شب زخم‌هایت را می‌پوشاند.
حالا، خنجرهای روز فراز می‌آیند.
برهنه نشو در نور.
چشم‌هایت را ببند!

یادواره ی گلچین گیلانی وشعرنوستالژیک(بازباران)

 Your image is loading...

 

یادواره ی گلچین گیلانی وشعرنوستالژیک(بازباران) 

رونمایی از دیوان شعرهای شاعر «باز باران»
یادمان صدمین سال تولد «گلچین گیلانی» برگزار می‌شود 

یادمان صدمین سال تولد «گلچین گیلانی» با رونمایی از دیوان کامل شعرهای این شاعر با تدوین و گردآوری کامیار عابدی، برگزار می‌شود. به گزارش خبرنگار بخش ادب خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، این مراسم با سخنرانی شمس لنگرودی و رشید کاکاوند از ساعت 17 تا 20 روز جمعه (9 مهرماه) در سالن بانک صادرات شهر رشت برگزار خواهد شد. کامیار عابدی درباره‌ی دیوان شعرهای گلچین گیلانی به ایسنا گفت: تاکنون مجموعه‌ی کامل اشعار گلچین گیلانی تنظیم و منتشر نشده بود؛ هرچند منتخبی از اشعار او در سال 78 از سوی انتشارات سخن منتشر شد. او افزود: دیوان کامل گلچین گیلانی را سال گذشته به کنگره‌ی بزرگداشت گلچین گیلانی تحویل دادم که اکنون منتشر شده و قرار است هم‌زمان با مراسم صدمین سال تولد این شاعر رونمایی شود. به گفته‌ی عابدی، دوسوم این دیوان را، دو دفتر شعر «نهفته» و «گلی برای تو» و منظومه‌ی «مهر و کین» گلچین گیلانی دربر می‌گیرد. سه‌پنجم باقی‌مانده نیز شامل شعرهای پراکنده‌ی این شاعر است که در مجله‌ها، مجموعه‌ها‌ی ادبی و روزنامه‌ها منتشر شده و همچنین شعرهایی که به صورت دست‌نویس نزد خانواده و یکی از دوستانش به نام دکتر سلطان‌زاده پسیان بوده است. این پژوهشگر افزود: سه مجموعه‌ی «نهفته»، «گلی برای تو» و منظومه‌ی «مهر وکین» را که گلچین گیلانی خودش منتشر کرده است، سال‌ها پیش گردآوری کرده بودم و شعرهای دست‌نویس را نیز از خانواده و دوست این شاعر بعدها گرفتم و در دیوانی گردآوری کردم. این دیوان حدود 400 صفحه است که توسط نشر فرهنگ ایلیا منتشر شده است. ضمن این‌که در ابتدای کتاب مقدمه‌ی کوتاهی درباره‌ی آثار گلچین گیلانی و چگونگی گردآوری این آثار ذکر شده و در پایان نیز کپی برخی از دست‌نوشته‌های گلچین گیلانی به عنوان نمونه آورده شده است. کامیار عابدی خاطرنشان کرد: حدود 10 سال پیش زندگی و آثار گلچین گیلانی را در کتابی با عنوان «ترانه‌ی باران» از سوی نشر ثالث منتشر کردم که تنها تحقیق موجود درباره‌ی زندگی و آثار این شاعر است و تمام اطلاعات شفاهی و مکتوب و نقد آثار او را دربر می‌گیرد؛ اما این‌که کتاب تازه منتشرشده، زندگی و آثار گلچین گیلانی نیست؛ بلکه دیوان کاملی از اشعار اوست و شعرهایش را از 13 ـ 14سالگی تا چند روز پیش از مرگش دربر می‌گیرد. این منتقد ادبی همچنین درباره‌ی شعر گلچین گیلانی گفت: شعر گلچین گیلانی جزو جریان شعر رمانتیک بعد از شهریور 1320 است که عمدتا شاعرانی را دربر می‌گرفت که در مجله‌ی «سخن» آثارشان منتشر می‌شد. در کتاب‌های تاریخ ادبی، گلچین گیلانی، فریدون توللی، نادر نادرپور و فریدون مشیری را به عنوان شاعران «مکتب سخن» یاد می‌کردند؛ چرا که بیش‌تر اشعارشان در مجله‌ی «سخن» و با حمایت پرویز ناتل خانلری منتشر می‌شد. به گفته‌ی عابدی، این شاعران نیما را در حد شعر «افسانه» خیلی قبول داشتند؛ اما به شعرهای بعدی او، آن‌قدر که باید و شاید، علاقه نداشتند. این‌ها شاعرانی بودند که معتقد بودند نوآوری باید شکل آرام و آهسته‌تری داشته باشد و به عبارتی به یک نوع تجدد معتدل فکر می‌کردند و گلچین گیلانی یکی از چهره‌های شاخص این جریان است و آثارش مخصوصا در دهه‌های 20 و 30 بر شاعران نوگرای ایران خیلی تأثیر گذاشت. او در ادامه گفت: فروغ فرخزاد، سیاوش کسرایی و امیرهوشنگ ابتهاج از جمله شاعرانی بودند که از شعرهای نو گلچین گیلانی تأثیرهایی پذیرفتند. کامیار عابدی همچنین با اشاره به این‌که معروف‌ترین شعر گلچین گیلانی در میان ایرانی‌ها، شعر «باز باران با ترانه» است، گفت: گلچین گیلانی که حدود 100 سال پیش به دنیا آمده است، در سن 24سالگی از ایران به انگلستان رفت و دیگر به کشور بازنگشت و از راه دور آثارش را در ایران منتشر می‌کرد تا این‌که در سال 1351 فوت کرد و در لندن به خاک سپرده شد.

انتهای پیام 

 

باز باران
با ترانه
با گوهر های فراوان
می خورد بر بام خانه
من به پشت شیشه تنها
ایستاده :
در گذرها
رودها راه اوفتاده.
شاد و خرم
یک دوسه گنجشک پرگو
باز هر دم
می پرند این سو و آن سو
می خورد بر شیشه و در
مشت و سیلی
آسمان امروز دیگر
نیست نیلی
یادم آرد روز باران
گردش یک روز دیرین
خوب و شیرین
توی جنگل های گیلان:
کودکی دهساله بودم
شاد و خرم
نرم و نازک
چست و چابکاز پرنده
از چرنده
از خزنده
بود جنگل گرم و زنده
آسمان آبی چو دریا
یک دو ابر اینجا و آنجا
چون دل من
روز روشن
بوی جنگل تازه و تر
همچو می مستی دهنده
بر درختان می زدی پر
هر کجا زیبا پرنده
برکه ها آرام و آبی
برگ و گل هر جا نمایان
چتر نیلوفر درخشان
آفتابی
سنگ ها از آب جسته
از خزه پوشیده تن را
بس وزغ آنجا نشسته
دمبدم در شور و غوغا
رودخانه
با دوصد زیبا ترانه
زیر پاهای درختان
چرخ می زد ... چرخ می زد همچو مستان
چشمه ها چون شیشه های آفتابی
نرم و خوش در جوش و لرزه
توی آنها سنگ ریزه
سرخ و سبز و زرد و آبی
با دوپای کودکانه
می پریدم همچو آهو
می دویدم از سر جو
دور می گشتم زخانه
می پراندم سنگ ریزه
تا دهد بر آب لرزه
بهر چاه و بهر چاله
می شکستم کرده خاله
می کشانیدم به پایین
شاخه های بیدمشکی
دست من می گشت رنگین
از تمشک سرخ و وحشی
می شنیدم از پرنده
داستانهای نهانی
از لب باد وزنده
راز های زندگانی
هرچه می دیدم در آنجا
بود دلکش ، بود زیبا
شاد بودم
می سرودم :
" روز ! ای روز دلارا !
داده ات خورشید رخشان
این چنین رخسار زیبا
ورنه بودی زشت و بی جان !
" این درختان
با همه سبزی و خوبی
گو چه می بودند جز پاهای چوبی
گر نبودی مهر رخشان !
" روز ! ای روز دلارا !
گر دلارایی ست ، از خورشید باشد
ای درخت سبز و زیبا
هرچه زیبایی ست از خورشید باشد ... "
اندک اندک ، رفته رفته ، ابرها گشتند چیره
آسمان گردیده تیره
بسته شد رخساره خورشید رخشان
ریخت باران ، ریخت باران
جنگل از باد گریزان
چرخ ها می زد چو دریا
دانه های گرد باران
پهن می گشتند هر جا
برق چون شمشیر بران
پاره می کرد ابرها را
تندر دیوانه غران
مشت می زد ابرها را
روی برکه مرغ آبی
از میانه ، از کناره
با شتابی
چرخ می زد بی شماره
گیسوی سیمین مه را
شانه می زد دست باران
باد ها با فوت خوانا
می نمودندش پریشان
سبزه در زیر درختان
رفته رفته گشت دریا
توی این دریای جوشان
جنگل وارونه پیدا
بس دلارا بود جنگل
به ! چه زیبا بود جنگل
بس ترانه ، بس فسانه
بس فسانه ، بس ترانه
بس گوارا بود باران
وه! چه زیبا بود باران
می شنیدم اندر این گوهرفشانی
رازهای جاودانی ،پند های آسمانی
" بشنو از من کودک من
پیش چشم مرد فردا
زندگانی - خواه تیره ، خواه روشن -
هست زیبا ، هست زیبا ، هست زیبا ! " 
 
Your image is loading...

زیردستان من (شعری ازلئوناردکوهن)

 Your image is loading...  

 

(( لئونارد کوهن ))، شاعر، ترانهنویس، آهنگساز و خواننده، در سال 1934 در کانادا متولد شد. کوهن تا دههی سوم عمر خود که انتشار آلبومهای موسیقیاش را آغاز کرد، بهطور تخصصی به سرودن شعر پرداخت. وی با انتشار مجموعه‌ی The spice- Box of Earth (1961 ) به عنوان شاعری جدی مطرح شد. عمق و سادگی شعرهای این مجموعه موجب شد که در طی سالها، بارها مورد توجه قرار گرفته و تجدید چاپ شود. کوهن از آن پس علاوه بر انتشار شعرهایش، دو رمان نیز منتشر کرد و سرودن ترانه و تنظیم شعر برای موسیقی را آغاز نمود. پس از تجربیاتی پراکنده که بسیار مورد توجه واقع شدند، کوهن نخستین آلبوم خود را با نام songs of Leonard cohen در سال 1968 منتشر کرد. کوهن که پیش از آن با ترانه‌ی Suzanne (1966 ) به شهرت رسیده بود، در سال 69 با انتشار songs for a room موفق به تثبیت موقعیت خود شد. ترانه‌ی Bird on a wire ( پرنده روی سیم ) هنوز از مطرحترین کارهای کوهن است. ایده و تصویر عینی این ترانه هنگام سکونت کوهن در جزیرهای در یونان شکل گرفت. عمده‌ی آلبومهای کوهن بعد از این:

(1974) Death of a ladies man, (1974) new skin of old ceremony, (1971) songs of love and hate, ( 1992) The Future, (1988) I am your man, (1985) Various Positions, Recent song (1979), (2002) Field commander cohen, (2001) Ten new songs ,

(2004) Dear Heather, (2002) The Essential Leonard cohen.  

علاوه بر این چندین آلبوم گزینه و live مابین آلبومهای فوق از کوهن منتشر شده است. ترانههای کوهن علاوه بر کارهای نمایشی در فیلمهای قاتلین بالفطره ( الیور استون ) و مک گیب و  خانم میلر ( رابرت آلتمن ) مورد استفاده قرار گرفتهاند.

از اواسط دههی نود لئونارد کوهن با مراجعه به یک مرکز ذن تغییراتی در شیوهی زندگی خود ایجاد نمود. او در خانهای محقر و زیر نظر یک استاد 88 ساله به زندگی پرداخت.

 زیردستان من 

شعری ازلئوناردکوهن

زیر دستان من
پستانهای کوچک تو
نفس نفس می‌زنند
انگار دو گنجشک بر زمین افتاده اند

جم که می خوری
صدای به هم خوردن بالهایی را می‌شنوم
که سقوط می‌کنند

زبانم بند آمده از تماشای تو
که در کنار من بر زمین افتاده‌ای
که مژگانت
ستون مهره جانورانی کوچک و شکستنی است

می ترسم از وقتی
که دهان باز می‌کنی
و مرا صیاد صدا می‌زنی

وقتی مرا نزدیک می‌خوانی
و می‌گویی
تنت زیبا نیست
دلم می‌خواهد
چشمان و دهان پنهان سنگ
وَ نور و آب را احضار کنم
تا علیه تو شهادت دهند.

آنها را می‌خواهم
تا از عمق صندوقچه‌‌هایشان
به تو تسلیم کنند
قافیه لرزان چهره‌ات را.
وقتی مرا نزدیک می‌خوانی
و می‌گویی
تنت زیبا نیست
دلم می‌خواهد تنم و دستانم
آبگیرهایی شوند
آیینه نگاهت، لبخندت 

ترجمه:آزاده کامیار 

شعری از:بهارحق شناس

  Your image is loading...

 

شعری از:بهارحق شناس

خودت را جای من بگذار 

خودت را جای من بگذار؛ دلت بدجور می گیرد
تمام خاطراتم راکسی بازور می گیرد
همه گفتند عاشق شد؛همه گفتند خوشبخت است
ومن هرگزنفهمیدم؛که چشم شور می گیرد
تمام عمر عشقم را شبیه آتشی دیدم
که خشک و ترنمی فهمد به چندین جور می گیرد

تمام دلخوشی من همان تور سفیدی بود ...
همان پیراهنی که بویی از کافور می گیرد

کلاف سرنوشتِ من به دستان تو وامی شد
ولی بی تو دلم از نقطه های کور می گیرد
تو رفتی ودل این ماهی تنها برایت مرد ...
ودستِ وحشی اورا کسی با تور می گیرد
مرا در کاخ های بی طلوع خود رها کردی
ببین خوشبختی ازچشم ِقشنگت نور می گیرد
ببین برگرد اینبارو...خودت را جای من بگذار
بدون چشم های تو.....دلم بد جورمیگیرد