تلخ

تلخ

(نصرت رحمانی)

شعراین هفته را دوباره اختصاص میدهم به نصرت رحمانی زیرااوراازشاعران بطورکلی باشاعرانی میدانم که ظرف ِبیش ازهفتاد سال اخیربه سبک نیمائی شعرگفته اند

تلخ

تلخم،مپیچ ای دوست تلخم

آری رهایم کن دراین مرداب جانکاه

بگذاردراین واپسین دم بادردخوددلگرم باشم

ناگاه تیری ازکمین برخاست،نشست

تاپرمیانه ِسینه‌ی من

*

دیدم که جنگل سنگ شددردیدگانم

شب نرم نرمک ریخت دررودروانم

صیاد من کیست؟

جزشاخهای سرکش پرشوکت دیرینه‌ی من

بگذاروبگذر

بگذاردراین واپسین دم

گه گاه بالیسیدن خوناب زخم

سرگرم باشم

نیلوفر

نیلوفر

(هوشنگ ابتهاج)

بدون تردید هوشنگ ابتهاج یکی ازبزرگترین شاعران بزرگ ایران است سخن گفتن درباره‌ی شعراو بیهوده است باید آنهاراخواند

ای کدامین شب

یک نفس بگشای

جنگل انبوه مژگان سیاهت را

تابلغزدبربلوربرکه‌ی چشم کبودتو

پیکرمهتابگون دختری کزدور

بانگاه خویش میجوید

بوسه‌ی شیرین روزی آفتابی را

ازنوازشهای گرم دستهای من

دختری نیلوفرین شبرنگ مهتابی

میتپد بی تاب در خواب هوسناک امید خویش

پای تاسریک هوس آغوش

وتنش لغزان وخواهشبارمیجوید

چون مه پیچان به روی درهای خواب آلودسپیده دم

بسترم را

تابلغزدازطلب سرشار

همچوموج بوسه‌ی مهتاب

روی گندمزار

تابنوشددرنوازشهای گرم دستهای من

شبنم یک عشق وحشی را

ای کدامین شب یک نفس بگشای مژگان سیاهت

کارون

کارون

متجاوزازپنجاه سال پیش آقای فریدون توللی مجموعه شعری به نام رهامنتشرمیکندکه درآن مجموعه شعری به نام کارون وردربان جوانان میشود،انتخاب این شعرراتقدیم میکنم به همه‌ی آنهائی که بی شائبه عشق میورزند

بلم آرام چون قوئی سبکبار

به نرمی برسرکارون همی رفت

به نخلستان ساحل قرص خورشید

زدامان افق بیرون همی رفت

شفق بازی کنان برجنبش آب

شکوه دیگر وراز دگرداشت

به دشتی پرشقایق بادسرمست

توپنداری که پاورچین گذرداشت

جوان پاروزنان برسینه‌ی موج

بلم میراندوجانش دربلم بود

صداسرداد غمگین درره باد

گرفتاردل وبیمارغم بود

"دوزلفونت بود تارربابم

چه میخواهی ازین حال خرابم

توکه بامو سریاری نداری

چراهرنیمه شوآئی به خوابم"

درون زورق ازبادشبانگاه

دوزلفی نرم نرمک تاب میخورد

زنی خم گشته از قایق برامواج

سرانگشتش به چین آب میخورد

صداچون بوی گل درجنبش باد

به آرامی به هرسو پخش میگشت

جوان میخواندوسرشارازغمی گرم

پی دستی نوازش بخش میگشت

"توکه نوشم نئی نیشم چرائی

توکه یارم نئی پیشم چرائی

توکه مرحم نئی زخم دلم را

نمک پاش دل ریشم چرائی؟"

خموشی بودوزن درپرتو شام

رخی چون رنگ شب نیلوفری داشت

زآزارجوان دلشادوخرسند

سری بااو دلی بادیگری داشت

زدیگرسوی کارون زورقی خرد

سبک برموج لغزان پیش میراند

چراغی کورسومیزد به نیزار

صدائی سوزناک از دور میخواند

نسیمی این پیام آورد وبگذشت:

"چه خوش بی مهربونی هردوسر بی"

جوان نالید زیر لب به افسوس:

"که یک سر مهربونی دردسربی"

نغمه خوابگرد

نغمه‌ی خوابگرد

فدریکوگارسیالورکاشاعربزرگ اسپانیا

ترجمه:احمدشاملو

به راستی اگرتاریخ بشریت روزی به محاسبه‌ی خون های به ناحق ریخته بنشیندجزشرمساری وسرافکندگی چیزی نصیب نخواهد برد

.............

"_ای دوست می خواهی به من بدهی

خانه ات رادربرابراسبم

آینه ات رادربرابر زین وبرگم

قبایت رادربرابرخنجرم...؟

ازگردنه های کابرابازمی آیم..."

*

"_پسرم!اگرازخوداختیاری میداشتم

سودائی این چنین رامیپذیرفتم

امامن دیگرنه منم

وخانه ام دیگرازآن من نیست."

.............

ازمرگ...

ازمرگ...

(احمدشاملو)

دیروزبه مناسبت سالروزمرگ احمدشاملو بنابه فراخوان کانون نویسندگان ایران هنگامی که اهالی قلم دردواتوبوس عازم امامزاده طاهربودندبطورفله ای دستگیروازاجرای مراسم خودداری شد.

بیائید یاداین شاعربزرگ را با خوانش یکی از خاطره انگیزترین اشعارش گرامی داریم

ازمرگ...

هرگزازمرگ نهراسیده ام

اگرچه دستان اش ازابتذال شکننده تربود

هراس من- باری- همه ازمردن درسرزمینی ست

که مزدگورکن

ازبهای آزادی آدمی

افزون باشد

*

جُستن

یافتن

وآن گاه

به اختیاربرگزیدن

وازخویشتن خویش

باروئی پی افکندن-

*

اگرمرگ راازین همه ارزشی بیش ترباشد

حاشاحاشا که هرگزازمرگ هراسیده باشم