قطعه ای ازبرشت

برتولت برشت  

 

 (به آلمانی: Bertolt Brecht)  

‏ (زاده ۱۰ فوریه ۱۸۹۸ - درگذشته ۱۴ اوت ۱۹۵۶)  

نمایشنامه‌نویس و کارگردان تئاتر و شاعر آلمانی سوسیالیست 

 و کمونیست بود.او را بیشتر به عنوان نمایشنامه‌نویس و  

بنیانگذار تئاتر حماسی، و به‌خاطر نمایشنامه‌های مشهورش 

 می‌شناسند. اما برتولت برشت علاوه بر این که نمایشنامه نویسی  

موفق و کارگردانی بزرگ بود، شاعری خوش‌قریحه نیز بود و شعر‌ها، 

 ترانه‌ها و تصنیف‌های پر‌معنا و دل‌انگیز بسیاری سرود 

 

قطعه ای ازبرتولت برشت 

 

این قطعه درپیوندبا نحوه ی گسترش فاشیسم هیتلری  

نوشته شده 

 

اول به سراغ یهودی هارفتند 

من یهودی نبودم-اعتراض نکردم 

پس ازآن به لهستانی هاحمله بردند 

من لهستانی نبودم واعتراض نکردم 

آنگاه به لیبرال ها فشارآوردند 

من لیبرال نبودم اعتراض نکردم 

سپس نوبت کمونیستهارسید 

کمونیست نبودم بنابراین اعتراض نکردم 

سرانجام به سراغ من آمدند 

هرچه فریادزدم کسی نمانده بود 

که اعتراض کند

سیمین بانوی بهبهانی

این هفته شعرجدیدی داریم ازسیمین بانوی بهبهانی  

شعر سیمین بهبانی در وصف احمدی نژاد  

گر شعله ھای خشم وطن زین بیشتر بلند شود

ترسم به روی سنگ لحد نامت عجین به گند شود

پر گوی و یاوه ساز شدی، بی حد زبان دراز

ابرام ژاژخایی ی تو اسباب ریشخند شود

ھرجا دروغ یافته ای درھم چو رشته بافته ای

ترسم که آنچه تافته ای بر گردنت کمند شود

باد غرور در سر تو، کور است چشم باور تو

پیلی که اوفتد به زمین حاشا دگر بلند شود

بر سر کله گشاد منه، خاک مرا به باد مده

ابر عبوس اوج - طلب پابوس آبکند شود

بس کن خروش و ھمھمه را، در خاک و خون مکش ھمه را

کاری مکن که خلق خدا گریان و سوگمند شود

***

نفرین من مباد تو را زان رو که در مقام رضا

دشمن چو دردمند شود، خاطر مرا نژند شود

خواھی گر آتشم بزنی یا قصد سنگسار کنی

کبریت و سنگ در کف تو خاموش و بی گزند شود

به مناسبن درگذشت محمدحقوقی

محمدحقوقی

این هفته مرگ محمدحقوقی راداشتیم

شاعر،ادیب ومنتقد ادبی که به گردن

همه‌ی ادب دوستان حق داشت

شعرزیربه اوتعلق دارد

یادنامه ای ازکتاب خوشه،شبهای شعرخوشه که تاریخ

شهریورسال هزارسیصدوچهل وهفت راباخوددارد

مردانِ بازگشت

در کومه های زلزله ،

از خوابِ آفتاب

پریدند ؛

انبوهِ مردگانِ پریشان :

" - انگار شیهه،

شیهه یِ اسب سپید بود ؟ "

در آستان ِ کومه

تمام ِ غبار را

به تماشا ؛

انبوه ِ مردگان ِ پریشان :

" – انگار شیهه

شیهه ای از پشت تپه هاست ؟ "

از کومه های ِ خواب

گذشتند ؛

انبوه ِ مردگان ِ پریشان :

" – انگار ، راه

منزل ِ دیگر ، گرفته است ؟! "

در شیهه یِ اسبِ سپید بلند یال

انبوه ِ مردگان ِ پریشان

بیدادِ خواب را

در امتداد ِ تپه یِ شب ؛

بیدار

مردان ، روستای ِ مسیحایی :

" – اسب سپید !

گویِ بلند آنجاست !

- رود بزرگ را ...

- چوگان ِ تازیانه

رها کن ! "

آفاق از غبار تهی گشت

خورشید ،

از کرانه یِ ابر

آویخت

...

مردانِ  بازگشت

( با سایه هایِ مات ، درازآیان )

از تپه یِ بلند

سرازیر

آمدند

خانه ام آتش گرفته

خانه ام آتش گرفته

شعری ازاخوان ثالث تقدیم به پدرومادرداغدیده‌ی (ندا)

خانه‌ام آتش گرفته‌ست، آتشی جانسوز
هر طرف می‌سوزد این آتش
پرده‌ها و فرش‌ها را، تارشان با پود
من به هر سو می‌دوم گریان
در لهیب آتش پر دود
وز میان خنده‌های‌ام تلخ
و خروش گریه‌ام ناشاد
از دورن خسته‌ی سوزان
می‌کنم فریاد، ای فریاد! ای فریاد!
خانه‌ام آتش گرفته‌ست، آتشی بی‌رحم
هم‌چنان می‌سوزد این آتش
نقش‌هایی راکه من بستم به خون دل
برسروچشم درودیوار
درشب رسوای بی‌ساحل
وای برمن، سوزد وسوزد
غنچه‌هایی راکه پروردم به دشواری
دردهان گود گلدان‌ها
روزهای سخت بیماری
از فراز بام‌هاشان،شاد
دشمنان‌ام موذیانه خنده‌های فتح‌شان بر لب
بر منِ آتش به جان ناظر
در پناه این مُشَبّک شب
من به هر سومی‌دوم
گریان ازین بیداد
می‌کنم فریاد‌، ای فریاد!ای فریاد!
وای بر من، همچنان می‌سوزد این آتش
آن‌چه دارم یادگارودفتر و دیوان
و آن‌چه دارد منظروایوان
من به دستان پرازتاول
این طرف رامی‌کنم خاموش
وز لهیب آن روم از هوش
زان دگرسو شعله برخیزد، به گردش دود
تا سحرگاهان، که می‌داند که بود من شود نابود
خفته‌اند این مهربان همسایگان‌ام شاد دربستر
صبح از من مانده برجا مُشت خاکستر
وای،آیاهیچ سربرمی‌کُنند ازخواب؟
مهربان همسایگان‌ام از پی امداد؟
سوزدم این آتش بیدادگر بنیاد
می‌کنم فریاد، ای فریاد!ای فریاد!