داستان پشه وشیر

Your image is loading...



داستان پشه وشیر


مهدی حمیدی شیرازی

پشه‌ای گردان چو گردی در فضا

پشت یال شیری افتاد از قضا

بس که آن ناچیز، خودبینیش بود

پیش خود بر شیر سنگینیش بود

لحظه‌ای نگذشته با شیر کلان

گفت آن مسکین لاغر که ای فلان

گر تو را بر یال سنگینیم ما

باز گو تا بیش ننشینیم ما

شیر گفت: از این زمان تا هر زمان

هر کجایی، هر چه می‌خواهی، بمان

گر نه خود گفتی به یالم جسته‌ای

من ندانستم کجا بنشسته‌ای
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد