ستیزبادباگوشه های روسری

Your image is loading...


ستیزبادباگوشه های روسری


شعری ازبانو نرگس سوری


ستیزبادباگوشه های روسری


بالارفتن ازتپه ودیدارمیان دوتپش


ولذت چه محجوب بود به زیرچادرشک


زیرلب میگفت دست درازی موقوف


باعبوری ازحیرت سنگ وگیاه


رفتن ورفتن تاسایه ی کاج


ونشستن دربهت ونگاه


ناخنکهای لذت چه نوازشهاکردتن تشنه ی شرم را


بلعیدلحظه های شیرین تماشارا


(سانسور) ،نبض ثانیه هارا تندتر تپانید


وزمان ب قلب وداع رسید


بادفراق وزیدن گرفت


باران بدرودجاری گشت


وچتررفتن بازشد


ونگاهی ازدور بارقص چادری درباد پیوند زد

مرگ روز:هوشنگ ابتهاج

Your image is loading...



تاسیان

 

ه . ا . سایه

 

مرگ روز

 

 

می رفت آفتاب و به دنبال می کشید

 

دامن ز دست کشته خود ، روز نیمه جان

 

خونین فتاده روز از آن تیغ خون فشان

 

در خاک می تپید و پی یار می خزید

 

خندید آفتاب که « این اشک و آه چیست ؟

 

خوش باش روز غمزده ! هنگام رفتن است

 

چون من بخند خرم و خوش ، این چه شیون است 

 

!» ما هر دو می رویم دگر جای شکوه نیست

 

نالید روز خسته که « ای پادشاه نور !

 

شادی از آن توست نه از آن من ، بلی

 

ما هر دو می رویم ازین رهگذر ، ولی

 

تو می روی به حجله ومن می روم به گور . »