استکان تجرع

 

پشوتن

استکان تجرع!

بعدازاینکه مرگ ایدئولوژی هااعلام شدوطشت رسوائی اتوپیاسازان ازبام افتاد وبهشت فروشانی که به قیمت ساختن بهشت دراین دنیا برای خودوساختن جهنم برای دیگران مشتشان برای کودن ترین آدمها هم بازشدودروطن چترسیاه سیاست خودراازآسمان ابری هنروشعروادبیات وموسیقی اندکی جمع ترکرد شعرشاعران بزرگی چون مشیری وفروغ ومصدق وسهراب به صحنه‌ی ذهن جوانان راه یافت.این هفته قرارندارم تمامی شعری راازلحاظ شما بگذرانم برای اینکه اولا امروزه باتوجه به اینکه یک کلیک ساده هرکس رابه محتوای بزرگترین دیوان شعرای بزرگ میبرد معرفی بدون توضیح یک شعر که حتی بیان احساس منتخب ازانتخاب آنراهمراه ندارد کاربیهوده ای است ثانیا اینکار در بخش نظرگذاری باجقله نویسی هائی همراه میشودکه اصلا دخلی به شعرندارد.باری این بار میخواهم بخش کوچکی ازشعر(نزدیک دورهای)سهراب راانتخاب کنم تا دسته جمعی به ریش کسانی بخندیم که با تکیه بر(من مسلمانم)ی که سهراب درشعری نوشته میخواهند این شاعررا مصادره کنند تا بلکم که بازاربهشت فروشیشان گرم شودشدنی!!!

................

...............

انسان وقتی دلش گرفت

ازپی تدبیرمی رود

 

من هم رفتم

رفتم تامیز

تامزه‌ی ماست،تاطراوت سبزی

آنجا نان بود واستکان تجرع

حنجره میسوخت درصراحت ودکا

.................

.................

گریه ی سکوت

 

گریه سکوت

اسدعاطفی

نوشتم که به دنبال بیتی شعرازکرمانشاهان سردرآوردم ودرسایه‌ی بزرگواریهای دوستان عزیزآن دیاربه دیوان شعراسدعاطفی این شاعرشوریده حال دست یافتم.امروزهوای سوزشاعرانه اش به سرم زده میخواهم احساسم رااز این شعربا دوست فرزانه ام بیتا تقسیم کنم

دردم دگربه حال دواگریه میکند

بیماریم زمرگ شفاگریه میکند

براین دلی که مدفن یک سینه آرزوست

دوشیزه خیال بقا *گریه میکند (این کلمه عینا در دیوان هست.آیا کلمه دیگری بوده؟)

زارم چنان که غنچه بستان زدیدنم

باآن دهان خنده فزاگریه میکند

خنده زشوق خنده توخنده میزند

گریه زسوزگریه ما گریه میکند

برحال وشعروزندگی من بغیردوست

مرغ زمین ومرغ هواگریه می کند

امشب زدردعشق درآغوش شعرمن

سازعلی* بصدق وصفا گریه میکند (علی دوست اسدبوده که درشبانه هایشان برای اسد ساز مینواخته)

درکوچه های سیم صداآه میکشد

درپرده های سازنواگریه میکند

دل پاره پاره گشت وامیدچون جلا

براین شکسته آینه ها گریه میکند

لرزد خدای عشق که روحانی وفا

بادل شکستگی زجفاگریه میکند

دیگربیا که دختر دهساله سکوت

ازبهرتو به بانگ رسا گریه میکند

دیگربیاررحم که برحالتم چه تلخ

درآستان عرش،خداگریه میکند

دیگربیا که عاطفی بی ستاره ات

با یک جهان غروروحیا گریه میکند

درآن شب فراموش نشدنی میزبانان بزرگوارمن به من گفتند که این شعررااسدعاطفی برای عاطفه دختری که دوست داشته در دهه‌ی پنجاه میسراید وبروبچه های رادیوکرمانشاه با شرح آن شعرراازردیو پخش وشوهرعاطفه راواداربه شکایت از اسدمیکندجالب اینجاست که به هرکه برای شکایت رجوع میکندازآنجا که ازعشق بی باکانه وتابناک وشورانگیزاسد باخبربوده انددرپشتیبانی ازشاعراوراازخودمیرانند

بگذرد!

بگذرد!

سیف الدین محمدفرغانی

هنگامیکه ننگ وفضیحت ناپاکان همچون آفت سن ِسبزوملخ سیاه خرمن پربرکت هستی هرطاهروطاهره وطیب وطیبه ای رابه بادمی دهدوبوی ِلاشه‌ی عفن مردارطبع لئیمان فضای پاک ومصفاوشادی بخش شهرودیاررامسموم میکند،فردخرد ورزوهنرمندزمانه صدای اعتراض بلندخویش راچون سیف الدین محمدفرغانی برفرق فرمانروایان خون ریزودورازادب مغول چنین می کوبد:

هم مرگ برجهان شما نیزبگذرد

هم رونق زمان شمانیزبگذرد

آب اجل که هست گلوگیرخاص وعام

برحلق وبردهان شمانیزبگذرد

درمملکت چوغرش شیران گذشت ورفت

این عوعوسگان شمانیزبگذرد

این نوبت ازکسان به شماناکسان رسید

نوبت زناکسان شمانیزبگذرد

چون دادعاقلان به جهان دربقانکرد

بیدادظالمان شما نیزبگذرد

بیش ازدوروزبودازآن دگرکسان

بعدازدوروزازآن شما نیزبگذرد

برجورتان زتحمل سپرکنم

تاسختی کمان شمانیزبگذرد

ای تورمه سپرده به چوپان گرگ طبع

این گرگی شبان شمانیزبگذرد

پیل فنا که شاه بقا مات حکم اوست

هم برپیادگان شمانیزبگذرد.

 

تفاهم!

پشوتن

هروجه هنرشگفتی های خویش رادارد.شعرازین قاعده مستثنی نیست .روزی به طورتصادفی به بیتی ازشعری برخوردم که تاروپودوجودم را به راستی به لرزه درآورد.شاعرش رانمیشناختم پرس وجوکه کردم گفتند شاعرش کرمانشای است کوله باربستم وراهی شدم به محض رسیدن مثل همه‌ی دیوانه هاازآقائی پی جوی کتابخانه ها شدم خندیدومرابالطف به کتابخانه  ای برداوودوستانش محبتها نمودندومراخجالت هادادندودرتعجب که چراتنهامسافرت میکنم باری شاعراسدعاطفی بود آنگونه که باسوزوگدازمیگفتندکه جوان افتادبا دوکلاس سوادباسبک هندی پنجه درپنجه‌ی صائب وبیدل کرده بوده است وبازندگی دردآوری که به خاطرعشقی پرشور به نافرجامی میرسدوآواره میشودشعرمیگویدوبه عمرخودخاتمه میدهد.فرزانگان کرمانشاهی سروده های اندک اورادردفتری گردآورده ومنتشرمیکنندچندجلدی ازآنهاباقی مانده بودبه من هدیه دادندومن دراشعاراوسوزی راحس میکنم که هروقت به آن رجوع میکنم بغضی راه گلویم رامیبندد.انتخاب شعراین هفته رابه غزلی ازاواختصاص میدهم وآن راتقدیم میکنم به تمام آنهائی که عشق راگرامی میدارند.

تفاهم

بیاکه جشن بگیریم آشنایی را

رها کنیم به شادی من و شمایی را

بیاعزیزِدل ِمن که من خلاصه کنم

به تو تمامی ِعمق ِمنی و مایی را

بیا به یمن تفاهم من و تو پر سازیم

زآشناییمان دره جدایی را

بیابیابگشاییم تابه حجله عشق

به عاشقانه ترین بوسه آشنایی را

بیا چو کفتر چاهی درون لانه خویش

بگستریم بهم بال همگرایی را

بیاچو پیک امواج درهم آمیزم

و پرکنیم کمی رخنه جدایی را

به بوسه بوسه به موج آریم

میان تنگ آغوش سینه سایی را

شناگرانه در آغوش یکدیگر پوییم

مسیرجاذبه ساحل نهایی را

و با رموز تساهل دوام بخشاییم

دقیقه های خوش لذت کذایی را

سپس به گوش دل هم میان خلسه و خاک

صفا کنیم و بخوانیم لای لایی را

که تا دراوج تفاهم بگستردازلطف

رضایت دل ما شهپرهمایی را

بیاشکوفه خورشیدحسن برانگیز

به با شکوه ترین اوج عشق غایی را

که عاطفی برساند به آستانه عرش

برای درک محبت غزلسرایی را

 

 

بسیاراست

بسیاراست

اگرسهراب رابه حق صاحب ِسبک سپاهان مدرن(سبک هندی مدرن)تلقی کنیم بایدبیدل(شاعرآینه ها)وصائب راصاحبان سبک خیال انگیز سپاهان(هندی)سنتی تلقی کرداین هفته قراردارم باغزلی ازصائب نشان دهم که وی یعنی سهراب پابردوش چه غولانی داشته است

نغمه رادردل عشاق اثربسیاراست

یک جهان سوخته رانیم شرربسیاراست

کوته افتاده توراتارِنفس ای غواص

ورنه درسینه‌ی این بحرگهربسیاراست

عمرِکوتاه کند خنده‌ی شادی چون برق

چشم واکردن وبستن زشرربسیاراست

هردری شارع صدقافله‌ی تفرقه است

زودبردرزن،ازآن خانه که دربسیاراست

به خوشی میگذرد روزوشب سنگدلان

خنده‌ی کبک درین کوه وکمربسیاراست

دل مکن جمع زهمواری ابنای زمان

سگ خاموش درین راهگذربسیاراست

نتوان شست به هرصیدگشودن صائب

ورنه درترکش من آه سحربسیاراست