دل بردی از من به یغما

شعر: دل بردی از من به یغما


محمد حسین صفای اصفهانی ملقب به صفا


(1322- 1269)


(تقدیم به دانشمند جوان ب.ش.الف)


دل بردی از من به یغما، ای ترک غارتگر من


   دیدی چه آوردی ای دوست از دست دل بر سر من


عشق تو در دل نهان شد، دل زار و تن ناتوان شد


   رفتی چو تیر کمان شد، از بار غم پیکر من


می سوزم از اشتیاقت، در آتشم از فراقت


  کانون من سینۀ من، سودای من آذر من


من مست صهبای باقی، زان ساتکین رواقی


  فکر تو در بزم ساقی، ذکر تو رامشگر من


دل در تف عشق افروخت، گردون لباس سیه دوخت


   از آتش آه من سوخت، در آسمان اختر من


گبر و مسلمان خجل شد، دل فتنۀ آب و گل شد


   صد رخنه در ملک دل شد، ز اندیشۀ کافر من


شکرانه کز عشق مستم، میخاره و می پرستم


  آموخت درس الستم، استاد دانشور من


در عشق سلطان بختم، در باغ دولت درختم


   خاکستر فقر تختم، خاک فنا افسر من


اول دلم را صفا داد، آیینه ام را جلا داد


   آخر به باد فنا داد، عشق تو خاکستر من


تا چند در هایوهویی، ای کوس منصوری دل؟


  ترسم که ریزند بر خاک، خون تو در محضر من


بار غم عشق او را، گردون ندارد تحمل


   کی می تواند کشیدن، این پیکر لاغر من


دل دم ز سر صفا زد، کوس تو بر بام ما زد


   سلطان دولت لوا زد، از فقر در کشور من

 

درد ایران بی دواست

Your image is loading...


 درد ایران بی دواست


شعری از سید اشرف الدین گیلانی مدیر روزنامه ی وزین نسیم شمال


مملکت از چارسو در حال بحران و خطر         چون مریض محتضر


با چنین دستور، این رنجور مهجور از شفاست    درد ایران بی دواست


پادشه بر ضد ملت، ملت اندر ضد شاه           زین مصیبت آه آه


چون حقیقت بنگری هم این خطا هم آن خطا         درد ایران بی دواست


هر کسی با هر کسی  خصم است و بدخواه است و ضد      گوید او را مستبد


با چنین شکل ای بسا خون ها هدر جان ها هباست      درد ایران بی دواست