نیلوفر

نیلوفر

(هوشنگ ابتهاج)

بدون تردید هوشنگ ابتهاج یکی ازبزرگترین شاعران بزرگ ایران است سخن گفتن درباره‌ی شعراو بیهوده است باید آنهاراخواند

ای کدامین شب

یک نفس بگشای

جنگل انبوه مژگان سیاهت را

تابلغزدبربلوربرکه‌ی چشم کبودتو

پیکرمهتابگون دختری کزدور

بانگاه خویش میجوید

بوسه‌ی شیرین روزی آفتابی را

ازنوازشهای گرم دستهای من

دختری نیلوفرین شبرنگ مهتابی

میتپد بی تاب در خواب هوسناک امید خویش

پای تاسریک هوس آغوش

وتنش لغزان وخواهشبارمیجوید

چون مه پیچان به روی درهای خواب آلودسپیده دم

بسترم را

تابلغزدازطلب سرشار

همچوموج بوسه‌ی مهتاب

روی گندمزار

تابنوشددرنوازشهای گرم دستهای من

شبنم یک عشق وحشی را

ای کدامین شب یک نفس بگشای مژگان سیاهت

کارون

کارون

متجاوزازپنجاه سال پیش آقای فریدون توللی مجموعه شعری به نام رهامنتشرمیکندکه درآن مجموعه شعری به نام کارون وردربان جوانان میشود،انتخاب این شعرراتقدیم میکنم به همه‌ی آنهائی که بی شائبه عشق میورزند

بلم آرام چون قوئی سبکبار

به نرمی برسرکارون همی رفت

به نخلستان ساحل قرص خورشید

زدامان افق بیرون همی رفت

شفق بازی کنان برجنبش آب

شکوه دیگر وراز دگرداشت

به دشتی پرشقایق بادسرمست

توپنداری که پاورچین گذرداشت

جوان پاروزنان برسینه‌ی موج

بلم میراندوجانش دربلم بود

صداسرداد غمگین درره باد

گرفتاردل وبیمارغم بود

"دوزلفونت بود تارربابم

چه میخواهی ازین حال خرابم

توکه بامو سریاری نداری

چراهرنیمه شوآئی به خوابم"

درون زورق ازبادشبانگاه

دوزلفی نرم نرمک تاب میخورد

زنی خم گشته از قایق برامواج

سرانگشتش به چین آب میخورد

صداچون بوی گل درجنبش باد

به آرامی به هرسو پخش میگشت

جوان میخواندوسرشارازغمی گرم

پی دستی نوازش بخش میگشت

"توکه نوشم نئی نیشم چرائی

توکه یارم نئی پیشم چرائی

توکه مرحم نئی زخم دلم را

نمک پاش دل ریشم چرائی؟"

خموشی بودوزن درپرتو شام

رخی چون رنگ شب نیلوفری داشت

زآزارجوان دلشادوخرسند

سری بااو دلی بادیگری داشت

زدیگرسوی کارون زورقی خرد

سبک برموج لغزان پیش میراند

چراغی کورسومیزد به نیزار

صدائی سوزناک از دور میخواند

نسیمی این پیام آورد وبگذشت:

"چه خوش بی مهربونی هردوسر بی"

جوان نالید زیر لب به افسوس:

"که یک سر مهربونی دردسربی"

نغمه خوابگرد

نغمه‌ی خوابگرد

فدریکوگارسیالورکاشاعربزرگ اسپانیا

ترجمه:احمدشاملو

به راستی اگرتاریخ بشریت روزی به محاسبه‌ی خون های به ناحق ریخته بنشیندجزشرمساری وسرافکندگی چیزی نصیب نخواهد برد

.............

"_ای دوست می خواهی به من بدهی

خانه ات رادربرابراسبم

آینه ات رادربرابر زین وبرگم

قبایت رادربرابرخنجرم...؟

ازگردنه های کابرابازمی آیم..."

*

"_پسرم!اگرازخوداختیاری میداشتم

سودائی این چنین رامیپذیرفتم

امامن دیگرنه منم

وخانه ام دیگرازآن من نیست."

.............

ازمرگ...

ازمرگ...

(احمدشاملو)

دیروزبه مناسبت سالروزمرگ احمدشاملو بنابه فراخوان کانون نویسندگان ایران هنگامی که اهالی قلم دردواتوبوس عازم امامزاده طاهربودندبطورفله ای دستگیروازاجرای مراسم خودداری شد.

بیائید یاداین شاعربزرگ را با خوانش یکی از خاطره انگیزترین اشعارش گرامی داریم

ازمرگ...

هرگزازمرگ نهراسیده ام

اگرچه دستان اش ازابتذال شکننده تربود

هراس من- باری- همه ازمردن درسرزمینی ست

که مزدگورکن

ازبهای آزادی آدمی

افزون باشد

*

جُستن

یافتن

وآن گاه

به اختیاربرگزیدن

وازخویشتن خویش

باروئی پی افکندن-

*

اگرمرگ راازین همه ارزشی بیش ترباشد

حاشاحاشا که هرگزازمرگ هراسیده باشم

لحظه ی دیدار

 

لحظه‌ی دیدار!

شعرزیررامهدی اخوان ثالث متجاوزازپنجاه سال پیش سروده حال وهوای بیان احساسات جوانان آن سالهارادرحالتی بیان میکندکه جوان لحظاتی بعدقصددیداریارش رادارد.انتخاب این شعررا تقدیم میکنم به همه‌ی کسانی که پیوسته لحظات دیدارراگرامی میدارند

لحظه‌ی دیدارنزدیک است

بازمن دیوانه ام،مستم

بازمیلرزد،دلم دستم

بازگوئی درجهان ِدیگری هستم

 

های!نخراشی بغفلت گونه ام را،تیغ!

های،نپریشی صفای زلفکم رادست!

وابرویم رانریزی دل!

_ای نخورده مست_

لحظه‌ی ذیدارنزدیک است.

 

 

 

 

 

 

هرجادلم بخواهد

هرجادلم بخواهد

 

ادبیات اروتیک درهرزبانی وبین هرمردمی مثل دیگرژانرهای ادبی منبع قابل اعتمادی برای برسی آمال واشتیاقات مردمی است که درحصارباورهای اخلاقی معینی میزیسته اند.هنرمندان هرزمانی کوشیده اندبادرهم شکستن موانع ِاین باورهابه شرح نیمه‌ی پنهان ماه بپردازند،به همین دلیل چنین منابعی میتوانند نشان دهنددرهردوره‌ی تاریخی مردمان چگونه زیسته اند.شعرزیردرسال هزاروسیصدوسی وسه توسط اخوان ثالث سروده شده.حالاکه متجاوزاز پنجاه سال ازتاریخ آن میگذرداین سوال مطرح است که آیامردمان ماباچنین ادعائی ودرلوای چنان قوانینی آنچنان که مینمایند هستند؟

 

هرجادلم بخواهد

چون میهمان بسفره‌ی پرنازونعمتی

خواندی مراببستروصل خودای"پری"

هرجادلم بخواهد،من دست میبرم

دیگرمگو:"ببین به کجادست میبری؟"

 

بامیهمان مگوی:"بنوش این،منوش آن"

ای میزبان که پرگل ِنازست بسترت

بگذارمست ِمست بیفتم کنارتو

بگذارهرچه هست بنوشم زساغرت

 

هرجادلم بخواهد،آری،چنین خوشست

بایددریدهرچه شودبین ما حجاب

بایدشکست هرچه شودسدراه وصل

دیوانه بودبایدومست وخوش وخراب

 

گه میچرم چوآهوی مستی،به دست ولب

دردشت گیسوی توکه صاف است وبی شکن

گه میپرم چوبلبل سرگشته،بانگاه

برگردآن دونوگل پنهان به پیرهن

 

هرجادلم بخواهد،آری به شرم وشوق

دستم خزدبجانب پستان نرم تو

واندردلم شکفته شودصدگل ازغرور

چون بینم آن دوگونه گلگون زشرم تو

 

تو خنده زن چوکبک،گریزنده چون غزال

من درپِیَت چودرپی آهو پلنگ مست

وانگه ترابگیرم ودستان من روند

هرجا دلم بخواهد،آری چنین خوش است

 

چشمان شادگرسنه مستم دَوَدحریص

برپیکربرهنه‌ی پرنوروصاف تو

برمَرمَرملایم جانداروگرم تو

برروی وران وگردن وپستان وناف تو

 

کم کم به شوق دست نوازش کشم برآن

"گلدیس"پاک وپردگی ِنازپرورت

هرجادلم بخواهد،من دست میبرم

ای میزبان که پرگل نازست بسترت

 

توشوخ ِپندگوی،بخشم وبنازخوش

من مست ِپند نشنو،بیرحم،بیقرار

وآنگه دگرتودانی ومن،وین شب شگفت

وین کنج ِدنج وبسترخاموش وراز دار

 

 

 

غزلی ازحافظ

(غزلی ازحافظ)

برای شیرین به خاطر همه‌ی خوبیهایش

هر که شد محرم دل درحرم یاربماند
وانکه این کارندانست درانکاربماند
اگرازپرده برون شد دل من عیب مکن
شکرایزد که نه درپردی پنداربماند
صوفیان واستندازگرومی همه رخت
دلق مابودکه درخانه‌ی خماربماند
محتسب شیخ شدوقصه‌ی خودازیادببرد
قصه‌ی ماست که درهرسربازاربماند
هرمی لعل کزآن دست بلورین ستدیم
آب
حسرت شد ودرچشم گهرباربماند
جزدل من کزازل تابه ابد عاشق رفت
جاودان کس نشنیدیم که درکاربماند
گشت بیمار که چون چشم توگرددنرگس
شیوه ی تو نشدش حاصل وبیماربماند
از صدای سخن عشق ندیدم خوش تر
یادگاری که  درین گنبد دواربماند
داشتم دلقی وصدعیب مرا میپوشید
خرقه رهن می ومطرب شدوزناربماند
برجمال تو چنان صورت چین حیران شد
که حدیثش همه جابردرودیواربماند
بتماشا گه زلفش دل حافظ روزی
شد که باز آید وجاوید گرفتاربماند

جاودانگی

غزل این هفته رابازازدیوان عاطفی کرمانشاهی انتخاب میکنم وآنرابی هیچ تردیدی تقدیم میکنم به عزیز نیلوفرصاحب وبلام ترنم باران برای درک ظریفش ازشوروسوزشاعرانه‌ی این شاعرپراحساس

جاودانگی

خورشیدسینه است دل داغدارما

داغ محبت است چراغ مزارما

ساحل نبودومقصدامواج بحرعشق

سنگ مزارنیزنباشدکنارما

ماراسخن به سنگ لحدنقش لاله است

جزاین نشان،نوشته نداردمزارما

جزنام تونشان حیاتی نداشتیم

نام عزیزتست گران یادگارما

این جاودانه عشق مراانتهامجوی

رنگ خزان به چهره نگیرد بهارما

بااین حیای ذاتی وباآن غرورمست

بُردی بجزمرگ نداردقمارما

کاری به کارزنگیم نیست زآنکه نیست

کاری تورابکارگذشته زکارما

جانا به زورپنجه بی اختیارعشق

جبرزمانه راشکنداختیارما

آب بقابه بادیه‌ی عشق بعدمرگ

پا،عاطفی نمی کشدازجویبارما

 

ازاوراق زرنگارکتابها

 

 

 

 

استکان تجرع

 

پشوتن

استکان تجرع!

بعدازاینکه مرگ ایدئولوژی هااعلام شدوطشت رسوائی اتوپیاسازان ازبام افتاد وبهشت فروشانی که به قیمت ساختن بهشت دراین دنیا برای خودوساختن جهنم برای دیگران مشتشان برای کودن ترین آدمها هم بازشدودروطن چترسیاه سیاست خودراازآسمان ابری هنروشعروادبیات وموسیقی اندکی جمع ترکرد شعرشاعران بزرگی چون مشیری وفروغ ومصدق وسهراب به صحنه‌ی ذهن جوانان راه یافت.این هفته قرارندارم تمامی شعری راازلحاظ شما بگذرانم برای اینکه اولا امروزه باتوجه به اینکه یک کلیک ساده هرکس رابه محتوای بزرگترین دیوان شعرای بزرگ میبرد معرفی بدون توضیح یک شعر که حتی بیان احساس منتخب ازانتخاب آنراهمراه ندارد کاربیهوده ای است ثانیا اینکار در بخش نظرگذاری باجقله نویسی هائی همراه میشودکه اصلا دخلی به شعرندارد.باری این بار میخواهم بخش کوچکی ازشعر(نزدیک دورهای)سهراب راانتخاب کنم تا دسته جمعی به ریش کسانی بخندیم که با تکیه بر(من مسلمانم)ی که سهراب درشعری نوشته میخواهند این شاعررا مصادره کنند تا بلکم که بازاربهشت فروشیشان گرم شودشدنی!!!

................

...............

انسان وقتی دلش گرفت

ازپی تدبیرمی رود

 

من هم رفتم

رفتم تامیز

تامزه‌ی ماست،تاطراوت سبزی

آنجا نان بود واستکان تجرع

حنجره میسوخت درصراحت ودکا

.................

.................

گریه ی سکوت

 

گریه سکوت

اسدعاطفی

نوشتم که به دنبال بیتی شعرازکرمانشاهان سردرآوردم ودرسایه‌ی بزرگواریهای دوستان عزیزآن دیاربه دیوان شعراسدعاطفی این شاعرشوریده حال دست یافتم.امروزهوای سوزشاعرانه اش به سرم زده میخواهم احساسم رااز این شعربا دوست فرزانه ام بیتا تقسیم کنم

دردم دگربه حال دواگریه میکند

بیماریم زمرگ شفاگریه میکند

براین دلی که مدفن یک سینه آرزوست

دوشیزه خیال بقا *گریه میکند (این کلمه عینا در دیوان هست.آیا کلمه دیگری بوده؟)

زارم چنان که غنچه بستان زدیدنم

باآن دهان خنده فزاگریه میکند

خنده زشوق خنده توخنده میزند

گریه زسوزگریه ما گریه میکند

برحال وشعروزندگی من بغیردوست

مرغ زمین ومرغ هواگریه می کند

امشب زدردعشق درآغوش شعرمن

سازعلی* بصدق وصفا گریه میکند (علی دوست اسدبوده که درشبانه هایشان برای اسد ساز مینواخته)

درکوچه های سیم صداآه میکشد

درپرده های سازنواگریه میکند

دل پاره پاره گشت وامیدچون جلا

براین شکسته آینه ها گریه میکند

لرزد خدای عشق که روحانی وفا

بادل شکستگی زجفاگریه میکند

دیگربیا که دختر دهساله سکوت

ازبهرتو به بانگ رسا گریه میکند

دیگربیاررحم که برحالتم چه تلخ

درآستان عرش،خداگریه میکند

دیگربیا که عاطفی بی ستاره ات

با یک جهان غروروحیا گریه میکند

درآن شب فراموش نشدنی میزبانان بزرگوارمن به من گفتند که این شعررااسدعاطفی برای عاطفه دختری که دوست داشته در دهه‌ی پنجاه میسراید وبروبچه های رادیوکرمانشاه با شرح آن شعرراازردیو پخش وشوهرعاطفه راواداربه شکایت از اسدمیکندجالب اینجاست که به هرکه برای شکایت رجوع میکندازآنجا که ازعشق بی باکانه وتابناک وشورانگیزاسد باخبربوده انددرپشتیبانی ازشاعراوراازخودمیرانند