سرخی توازمن زردی من ازتو
عیدنوروزمستحکم ترین جانپناه وحافظ حیثیت ملی و شرف وشعوروشرافت ایران وایرانی درطول هزاران سال به کوری چشم انسان ستیزان برای همهی ایرانیان ومردم صلح دوست جهان مبارک باشد
بهاران خُجسته باد
منتخبی از مستزاد مشهوردیدی چه خبربود(مجلس چارم)زنده یادمیرزادهی عشقی
این مجلس چارم به خداننگ بشر بود دیدی چه خبر بود
هرکارکه کردندضرروی ضرربود دیدی چه خبر بود
این مجلس چارم خودمانیم ثمرداشت؟ واله ضررداشت
صدشکرکه عمرش چوزمانه به گذربود دیدی چه خبر بود
دیگ وکلا جوش زدوکف شدوسررفت باد همه دررفت
ده مژده که عمروکلا عمرسفربود دیدی چه خبر بود
در بی شرفی عبرت تاریخ بشر بود دیدی چه خبربود
درهرگذری لختهی خون تابه کمر بود دیدی چه خبر بود
ایکاش که درکوه دماونداثربود دیدی چه خبربود
این طبع تو عشقی بخدائی خداوند از کوه دماوند:
محکمترومعظم تروآتشکده تر بود دیدی چه خبر بود
نارا(2)
انتخاب این شعرواره راتقدیم میکنم به همهی عزیزانی که دوست داردانائی وعاشق زیبائیندوهمهی زندگیشان در کوچه باغهائی سرشارازعطرمست کنندهی اقاقی هامیگذردوبا بوی سیب وعطرگل یاس پیوندی ناگسستنی دارندو نه برای چخماق ابن ابوالوبلاگ که بام خانه اش کوتاه است ودردنیای کوتاه قدیش شرف برمدارصفرسفرمیکند.
نیلوفرسفید
دارم پوست می اندازم نارا،زیراین درخت سیب،سیب هالک شده اند،سیب های سبز،سیب های سرخ سیب های زرد
چه نزدیک بودی!سیب هارامی شدچید،قفس رامی شد شکست،چه ساده بودی نارایادت می آید؟ناراپنجرهی نگاه را میان دیوارطوسی یادت می آید؟بندهای رخت رانارا،بام ِغریبه هاراکه همیشه کوتاه بود!بامن مگوازجاده که من همه هراس می شوم،بامن مگوازخانه که ماندن مکروه است!پس چه بگویم؟چه بگویم نارا؟چه بخوانیم که امشب چشمهامان با خواب گره بخورند،کدام دلخوشی مال توبود؟کدام مال من؟نارانارای آشنا،ناراغریبه میشوی!نه نارا غریب می شوی ولی غریبه نه،نارااشکهایت رانگهداربرای زوزِمرگ ِکودکی غریب شدن که اشک نمی خواهد. نارابهارزودبود،پائیزدیرشد،هرگزساعت هامان راستگونبودند،هنوزنمی دانم مابین بهاروپائیزچه میگذشت؟دفترها مان نارا،نارادفترهامان چه شد؟آنقدرکاغذهاسیاه بودندکه نفهمیدیم با کلاغهاکجارفتندنارا...
حدیث ِعشق بخوان
هزارآینه جاری است
هزارآینه
اینک
به همسرائی قلب تومی تپدباشوق
زمین تهی زرندان
همین توئی تنها
که عاشقانه ترین نغمه رادوباره بخوانی
بخوان به نام گل سرخ وعاشقانه بخوان:
حدیث عشق
بیان کن بدان زبان که تودانی
شفیعی کدکنی
انتخاب این شعرواره راتقدیم میکنم به همهی آنهائی که قدرت درک نازک خیالیهای شاعرانه رادارندوسردرآخور خودخواهی هاوپلشتی هافرونبرده وچون الحاج شیخ قارداش ابن ابولوبلاگ تصدی کمپانی تولیدکالاهای زرزنی وجهل پراکنی باتولیدانبوه ومسئولیت محدودرابه عهده ندارند.
نارا
نیلوفرسپید
بیدارشونارا،مگرنمیشنوی؟دارندمیآینددارندمیرسندبیدارشوناراقدمهاشان هیبت دارد.می ترسم نارامی ترسم.نه من اینجا نمی مانم.نگاهت بامن نیست نارا،گوش به من بسپار،یکدم نمازچشمانت قضامیشود بیدارشو،قبله رابایدیافت دارندمی آیند،گوش کن میشنوی؟نارادارندزمزمه راحراج میکنند،کسی داردمیآیدومیخواند"کمی بامن مداراکن!"می شنوی؟بیدارشوناراصدای چکمه می آید،بوی حصار،بایدرفت نارااین شهررابگوارزانی خودشان باشد.بگوخاکشان بوی شرم میدهدبگواین هوابوی شوردارداینجاسیب رانتوان کاشتن نارامردم این شهرعطرسیب نمی شناسند،دارندمی آیندنارابیدارشو،استخاره ندارد،بایدرهاکردبایدگسست ...بآوازشان گوش نده مرثیه میخوانند،شکوه مکن نارا،بیدارشو،خواب که رامی بینی؟؟؟خوابت بوی عطریاس میدهدپس تویاسهاراچیده بودی نارادیگردارندمی رسند،کلاغهاهم آمده اندمگرصدای نفرینشان رانمی شنوی؟نفرینمان میکنندبگذاربپوسندبگذارنیست شوندهرگزکسی برایمان دعانکردلااقل بگذارنفرینمان کنند
قمرالملوک وزیری
درسال هزاروسیصدوهفت خورشیدی که درحادثهی اتومبیل دست قمرالملوک وزیری خوانندهی شهیرشکست این شعرراملک الشعرای بهاردرتاسف ازین حادثه درتجلیل ازآن بانوی هنرمندسروده است
ای نوگل باغ زندگانی ای برتروبهترازجوانی
ای شبنم صبح درلطافت ای سبزهی تازه درنظافت
ای بلبل نغمه سنج ایام ای همچو فروغ مه دلارام
مام توچه آفتاب زاده نامت زچه روقمرنهاده؟
زحمت بتودست آسمان داد لعنت به سرشت آُمان باد
گردون نبودبذات اگردون دست توچراشکست گردون
دستی که به کس جفانکرده درعهدکسی خطانکرده
دستی که کندزخوش ضمیری زاطفال یتیم دستگیری
ای چرخ تورااگرچه دین نیست دستی که شکستنیست این نیست
بشکستی اگربه حیله این دست دست دگر اینچنین مگرهست؟
دست تو به قلب ماست بسته دست تو نه_قلب ماشکسته
تیرافکن آسمان به یکدم دست توشکست وقلب عالم
یک تیروهزارهانشانه نفرین به کمان وبرزمانه
ای چرخ ستمگرجفاکار دست ازسراین محیط بردار
بربند نظرتوزین نشانه کین مام سترون زمانه
صدقرن ِهزارساله باید تایک قمرالملوک زاید
ایران که دوصدقمرندارد هرزن که چنین هنرندارد
درزیرحجاب ِزشت حوری است درابرسیه نهفته نوری است
بگذاربرای ما بماند آوازفرح فزابخواند
ژان زمزمه های آسمانی برمرده دلان دهدجوانی
پدربزرگ میگویدکه پدرش گفته است که قمرالملوک وزیری نه تنهابه اطفال یتیم کمک میکردبلکه هرشب کیسه ای پُرنان برای سگ های گرسنه به خرابه ای میبردبطوریکه وقتی جان به جانان می دهدچند شب سگهادرخرابه انتظارمی کشیده اند
زین تغابن!!!
شعری ازادوارداستلین کمینز(Edward Estlin Cummings)شاعرنامدارآمریکائی
برگردان:استادبزرگوارم دکتربهرام مقدادی که همه چیزبه من آموخت جزآن که چگونه بزرگواریهایش راجبران کنم.
به یادوخاطر:
س.ا.ش
ب.ش.ا
س.ش.ا
بیتا
ادیسه
محمود
نیلوفر
آتنا
فروزان
پریش
یاشار
محسن
مارال
مهرداد
حامد
نیکو
هنگامی که مارهابرسَر ِحق ِلولیدن ِشان ولوله راه می اندازند
وآفتاب برنمی تابد تابه حق ِحیات ِخود دست یابد_
هنگام که گلهای سرخ راازخارهاهراسی دردل است
وزندگی رنگین کمان هارابَرگ ِضمان ِعمرضمانت می کند
هنگام که باسترک آوای ِماه ِنوسرنمی دهد
مگرآنکه از جانب جغدهای بدنواوی رااجازت باشد
_وگسترهی اقیانوس به زندانی بدل می شود
مگرآنکه رفتارش راامواج ِپست خیزمُهرکرده باشد
هنگام که درخت بلوط ازدرخت غان
رخصت می طلبدمیوه دادن را
ودره ها دهان گشوده اندبه سرزنش کوه های بلند_
وزمستان بهاررا
به ویرانگری متهم می کند!
آنگاه ایمان می آوریم به آن باورنکردنی
انسان ِدون ِحیوان!(ونه تاآن زمان)
به قلم میرزاده عشقی شاعرملی ونویسنده مبارز
جان پسر،گوش به هرخرمکن بشنو وباورمکن
تجربه رابازمکررمکن بشنو وباورمکن
مملکت ما شده امن وامان از همدان تا طبس وسیستان
مشهدوتبریزوری واصفهان شُشتَروکرمانشه ومازندران
امن شده،شکوه دگرسرمکن
بشنو وباورمکن
یافته اجحاف وستم خاتمه نیست کسی را زکسی واهمه
هست مجازات برای همه حاکم مطلق چوبودمحکمه:
محکمه رامسخره دیگرمکن
بشنو وباورمکن
نسخ شدآئین ستم گستری هیچ دخالت نکندلشکری
درعمل مذهبی وکشوری نیست به قانون شکنی کس جری
شکوه سپس برسرمنبرمکن
بشنو وباورمکن
عصرنو،آئین تجددبود فکرنو وصحبت نومُدبود
گرچه کله های سپهبدبود اصل ندارد زتعمد بود
فکراطاعت توزسردرمکن
بشنووباورمکن
نیت ملت چه بود؟ارتجاع! کهنه پرستیش محل نزاع
قصدوزیران نبودانتفاع دولتیان ده نکنند ابتیاع
نیت بد جان برادرمکن
بشنووباورمکن
صحبت جمهوریت ازبین رفت غصه مخوراین نیت ازبین رفت
فرقه بی تربیت ازبین رفت زمزمه عاریت ازبین رفت
خاطرآسوده مکدرمکن
بشنو وباورمکن
نیست براین ملت یک لاقبا فکراجانب پس ازاین رهنما
هست دگرموقع صلح وصفا نیست زهم دولت وملت جدا
واهمه از توپ شنیدن مکن
بشنو وباورمکن
گربشودمجلس شوراظنین زودببرندسرمفسدین
پرخط آهن شودایران زمین ملک شودبی شک بهشت برین
تکیه توبرعدل مظفرمکن
بشنو وباورمکن
تکیه دولت همه برملت است ملت ازآن سامی این دولت است
لندن ازاین حادثه درحیرت است مسکوازاین واقعه درزحمت است
دولت حقه است فغان سرمکن
بشنو وباورمکن
آنکه نکردست جوانان به گور زرنستاندست زمردم به زور
پازده زیر چهل ویک کرور لندنیان را بنمودست بور
زوطلب خویش مکرر مکن
بشنو وباورمکن
عصرتجددبودوبلشویک خلق به اموال تویکسرشریک
ازپی زرکس نکندآنتریک مقصداحراربود نام نیک
حمل توبرمقصددیگرمکن
بشنووباورمکن
خارجه انهارخراسان نبرد اسکله وشیله گیلان نبرد
خطه بحرین به عمان نبرد آبروی مردم ایران نبرد
دیده ازاین غصه دگر ترمکن
بشنووباورمکن
نیمه ی شبها سربیراه راه کشته شدازچندنفربیگناه
بودغرض خدمت خلق اله هست سفارت سخنم راگواه
جان بده ومفسده وشرمکن
بشنو وباورمکن
درخت
سیاوش کسرائی
توقانت بلندتمنائی ای درخت!
همواره خفته است درآغوشت آسمان
بالائی ای درخت!
دستت پرازستاره وجانت پرازامید
زیبائی ای درخت
وقتی که بادها
دربرگهای درهم تولانه میکند
وقتی که بادها
گیسوی سبزفام توراشانه میکنند
غوغائی ای درخت!
وقتی که چنگ وحشی باران گشوده است
دربزم سرداو
خنیاگرغمین خوش آوائی ای درخت
درزیرپای تو
اینجاشب است وشب زدگانی که چشمشان
صبحی ندیده است
توروزراکجا
خورشیدراکجا
دردشت دیده
غرق تماشائی ای درخت!
چون باهزاررشته توباجان خاکیان
پیوند میکنی
پروامکن زرعد
پروامکن زبرق که برجائی ای درخت!
سربرکش ای رمیده که همچون امیدما
بامائی ای یگانه وتنهائی ای درخت
بانام ویاد تختی
برای جوانان عصری که در کتابهای درسیشان نامی از اسطورهایشان باقی نیست
تختی قصه میگوید
مهدی سهیلی
پسر جان"بابکم"ای کودک تنهای تنهایم
امیدم همدمم ای تک چراغ تیره شبهایم
دراین ساعت که راه مرگ می پویم
به حرفم گوش کن- بابا- برایت قصه میگویم
زمانی بودروزی بودخرم روزگاری بود
در اقلیم بزرگی پهلوان نامداری بود
دلیرشیرگیرما به میدان نبردپهلوانان تک سواری بود
به فرمان سلحشوری به هرکشور سفرها کرد
دلش مانند دریا بود
نهنگ بحرپیما بود
به دنبال هماوردان
به شرق وغرب مرکب تاخت
همه گردن کشان وپهلوانان را به خاک انداخت
ز پیروزی به میدانهای گیتی پرچمی افراخت
*
پسرجان "بابکم"ای کودک تنهای تنهایم
به باباگوش کن آن پهلوان شهر
وان یکتا دلیرنامداردهر
نشان ِمهرتندیس شرف گنج محبت بود
نگاهش برق عفت داشت درون چهرهی مردانه اش موج نجابت بود
همیشه با خدای خویشتن رازونیازی داشت
به امیدی که با پروردگار خود سخن گوید
به سر شوق نمازی داشت
*
پسرجان بابکم ای کودک تنهای تنهایم
بدان آن پهلوان شهر
زتقواوشرف یک خرمن گل بود گلشن بود
در اوج زورمندی نازنین مردی فروتن بود
حیا ومهروعفت مهره ای در دست او بودند
به یمن این صفت های خداوندی
تمام مردم آن شهراز پیروجوان پابست او بودند
*
پسرجان پهلوان ما یکی دردانه کودک داشت
درون خانه اش تک گوهری بانام بابک داشت
که عمرش بود جانش بود عشق جاودانش بود
به گاه ناتوانی بی کسی تنهاکس وتنها توانش بود
*
پسرجان "بابکم"یک روزتاریک آن یل نامی
سمند خویش را زین کرد
وبا عزمی گران چون کوه
به سوی مرگ مرکب تاخت
غم ودردی نهانی داشت
کسی درد ورا نشناخت
*
به مرگ پهلوان رادمردما
خروش وناله از هرگوشهی آن سرزمین برخاست
زسوگ جانگداز خود
صدای وای وای خلق را در کشوری انگیخت
سپس آن گردنام آور
هزران صف به دنبال عزای خویشتن آراست
یگانه پهلوان در سینهی گوری به حسرت خفت
کنون اوبا غمش تنهاست
ولی اندوه مرگش در دل پیروجوان برجاست
به داغ او هزاران چشم خون پالا وگوهرزاست
*
پسرجان" بابکم"آن پهلوان شهرمن بودم
درون سینه ام یک آسمان مهرومحبت بود
زتنهائی به جان بودم
مرابی همزبانی کشت
دردم درد غربت بود
چه شبها درغم تنهائی خودگریه ها کردم
تورادرهای های گریه های خود دعا کردم
*
پسرجان "بابکم"من درحصاراشکها بودم
همیشه در دل شب
باخداگرم دعابودم
توراتنهارهاکردم
امیدمن نمیدانی
گرفتاربلابودم
گرفتاربلابودم
*
پسرجان"بابکم"افسانهی بابا به سرآمد
پس از من نوبت افسانهی عمرپسرآمد
گرخاموش شدبابا توروشن باش
اگرپژمرده شدبابا توگلشن باش
بمان خرم بمان خشنود
بدان هنگام مردن پیش چشم گریه آلودم
همه تصویربابک بود
امیدجان خداحافظ
عزیزم بابکم بدرود