ازمرگ...
(احمدشاملو)
دیروزبه مناسبت سالروزمرگ احمدشاملو بنابه فراخوان کانون نویسندگان ایران هنگامی که اهالی قلم دردواتوبوس عازم امامزاده طاهربودندبطورفله ای دستگیروازاجرای مراسم خودداری شد.
بیائید یاداین شاعربزرگ را با خوانش یکی از خاطره انگیزترین اشعارش گرامی داریم
ازمرگ...
هرگزازمرگ نهراسیده ام
اگرچه دستان اش ازابتذال شکننده تربود
هراس من- باری- همه ازمردن درسرزمینی ست
که مزدگورکن
ازبهای آزادی آدمی
افزون باشد
*
جُستن
یافتن
وآن گاه
به اختیاربرگزیدن
وازخویشتن خویش
باروئی پی افکندن-
*
اگرمرگ راازین همه ارزشی بیش ترباشد
حاشاحاشا که هرگزازمرگ هراسیده باشم
با آرزوی سلامتی برای جنابعالی و خانواده محترم
منتظر دیدار و محبت شما هستم
http://maadar.blogsky.com
سلام.دوست عزیز اگر میخواهیدشاهدافزایش چشمگیرآماربازدیدوبلاگ یاسایت خودباشید وبلاگ خودرادرلینک باکس بزرگ پارسیان لینک کنید.توجه داشته باشید که بایدکدلینک باکس رادرویرایش قالب خودکپی کنید.تادروبلاگ شماهم به نمایش درآید درغیراینصورت وبلاگ شمادرلینک باکس قرارنمیگیرد.
مجال
بی رحمانه اندک بود و
واقعه
سخت
نامنتظر.
از بهار
حظ تماشایی نچشیدیم،
که قفس
باغ را پژمرده می کند.
از آفتاب و نفس
چنان بریده خواهم شد
که لب از بوسه ای ناسیراب.
برهنه
بگو برهنه به خاکم کنند
سراپا برهنه
بدان گونه که عشق را نماز می بریم،
که بی شایبه ی حجابی
با خاک
عاشقانه
در آمیختن می خواهم.
احمد شاملو
ممنون
ممنون
ممنون
با احترام