مرثیه ای در سوگ احمد شاملو (احمدنیکبخت)

مرثیه ای در سوگ احمد شاملو

اثر:احمد نیکبخت


    " همتای خورشید "

خبر  تلخ بود  و  نشد باورم 
چگونه بر این سوگ تاب آورم 
تو همتای خورشید عالم فروز
عدوی سیاهی و از جنس روز
تو نستوه و  توفنده و  نازنین
دماوند البرز  و  ایران زمین
نبودم  به تن  کاش  رخت سیاه
چه میشد که بود این خبر اشتباه
مگر میشود  موج دریا  بمیرد
مگر میشود  باد صحرا  بمیرد
****
به انشای  اندیشه کاملت
نلرزید یک لحظه دست و دلت
تو  داغ عدالت به دل داشتی
نقاب  از رخ ظلم  برداشتی
تو الگوی شایسته عاشقان
تو رفتی فراتر  ز مرز زمان
نشان تب و شورش عاشقی
بروید  ز خاکت  گل رازقی
مگر میشود عشق پویا  بمیرد
مگر میشود  شور دلها  بمیرد
 ****
تویی  کاشف شوکران رهایی
کجا رفتی ای شاعر روشنایی
چه شد آنهمه نفرت از وهن و سستی
تو از چشمه عشق  نوشیده  رستی 
بسان تو خورشید  بر بام میهن
نزاید  دگر  تا
 ابد  مام
 میهن
تو در بطن اعصار  پاینده مانی
تو  در قلب ایرانیان  جاودانی
مگر میشود  روح زیبا  بمیرد
مگر میشود  مرد فردا  بمیرد 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد