گریه ی بی اختیار:رهی معیری

 گریه بی اختیار 

رهی معیری 

 

تو را خبرزدل بیقرار بایدونیست
غم توهست ولی غمگسار بایدونیست
اسیر گریه بی اختیار خویشتنم
فغان که درکف من اختیاربایدونیست
چوشام غم دل اندوهگین نباید وهست
چوصبح دم نفسم بی غباربایدونیست
مرا ز باده ی نوشین نمیگشاید دل
که می به گرمی آغوش یاربایدونیست
درون آتش از آنم که نازنین گل من
مرا چوپاره دل درکنار باید ونیست
به سرد مهری باد خزان  نباید وهست
به فیض بخشی ابر بهار بایدونیست
چگونه لاف محبت زنی که ازغم عشق
تو را چو لاله دلی داغدار باید ونیست
کجا به صحبت پاکان رسی که دیده تو
به سان شبنم گل اشکبار باید ونیست
رهی به شام جدایی چه طاقتی است مرا؟
که روز وصل دلم راقرار باید ونیست

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد