به بهانه ی روز بزرگداشت استاد سخن، سعدی ܓ✿
در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم
بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم
... به وقت صبح قیامت، که سر ز خاک برآرم
به گفت و گوی تو خیزم، به جست و جوی تو باشم
به مجمعی که درآیند شاهدان دو عالم
نظر به سوی تو دارم، غلام روی تو باشم
به خوابگاه عدم گر هزار سال بِخُسبم
ز خواب عاقبت آگه به بوی موی تو باشم
حدیث روضه نگویم، گل بهشت نبویم
جمال حور نجویم، دوان به سوی تو باشم
می بهشت ننوشم ز دست ساقی رضوان
مرا به باده چه حاجت؟ که مست روی تو باشم
هزار بادیه سهل ست با وجود تو رفتن و گر خلاف کنم «سعدیا» به سوی تو باشم