غزلی ازسعدی:قیامت است سفرکردن ازدیارحبیب

 

 

غزلی ازسعدی: 

قیامت است سفرکردن ازدیارحبیب 

  

تقدیم به همه ی به قهررفته هابه همه ی کسانی 

که دل ازیارودیارمیکنندودل به سفرمیبندندبه همه ی عاشقان سفر 

به همه ی کسانی که یکباراجازه میدهندپاهایشان به جای 

مغزشان فکرکنندبه همه ی رمیدگان ازروزگاربی ترتیب 

به همه ی اسیران روزگارغریب به آنان که 

ناخن انگشتانشان راچوب ادیب 

کنده به آنان که سماع  

چنگ رابه وعظ 

خطیب ترجیح 

میدهند 

قیامت است سفرکردن ازدیارحبیب

مراهمیشه قضاراقیامتست نصیب

بنازخفته چه داند که دردمندفراق

به شب چه میگذراندعلی الخصوص غریب

به قهرمیروم ونیست آن مجال که باز

به شهردوست قدم درنهم زدست رقیب

پدربه صبرنمودن مبالغت میکرد

که ای پسربس ازین روزگاربی ترتیب

جواب دادم ازین ماجراکه ای بابا

چودرد من نپذیرددوابه جهدطبیب

مدارتوبه توقع زمن که درمسجد

سماع چنگ تامل کنم نه وعظ خطیب

به مکتب ارچه فرستادیم نکونامد

گرفته ناخن چنگم به زخم چوب ادیب

هنوزبوی محبت زخاکم آیداگر

جداشودبه لحدبندبندم ازترکیب

به اختیارندارد سرسفرسعدی

ستم غریب نباشدزروزگارعجیب

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد