غزلی ازسعدی

  

 

غزلی ازسعدی  

برای نرگس بانوی باوفا 

ودودردانه اش 

 

بندهائی ازین غزل شورانگیزرا 

شجریان وفرزندبرومندش همایون درسخن عشق 

درلینک زیراجراکرده اند 

اجراکردنی !

  

سخن عشق تو بی آنکه برآیدبه زبانم 

رنگ رخسارخبرمیدهدازحال نهانم 

گاه گویم که بنالم زپریشانی حالم 

بازگویم که عیانست چه حاجت به بیان ام 

 هیچم ازدنیی عقبی نبردگوشه خاطر 

که به دیدارتوشغلست وفراغ ازدوجهانم 

گرچنانست که روی من مسکین گدارا 

به درغیرببینی زدرخویش برانم 

من دراندیشه آنم که روان برتو فشانم 

نه دراندیشه که خودرازکمندت برهانم 

گرتوشیرین زمانی نظری نیزبه من کن 

که به دیوانگی ازعشق تو فرهادزمانم 

نه مراطاقت غربت نه توراخاطرقربت 

دل نهادم به صبوری که جزاین چاره ندانم 

من همان روزبگفتم که طریق تو گرفتم 

که به جانان نرسم تانرسدکاربه جانم 

درم ازدیده چکانست به یادلب لعلت 

نگهی بازبه من کن که بسی دربچکانم 

سخن ازنیمه بریدم که نگه کردم ودیدم 

که به پایان رسدم عمروبه پایان نرسانم 

 

http://www.youtube.com/watch?v=_O_nUPq3pjg

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد