چراغی از پس نیزار – نادر نادر پور

چراغی از پس نیزار :

 نادر نادر پور 

 

تو آن پرنده ی رنگین آسمان بودی   

که از دیار غریب آمدی به لانه ی من    

چو موج باد که در پرده ی حریر افتد
طنین بال تو پیچید در ترانه ی من

پرت ز نور گریزان صبح ،‌گلگون بود
تنت حرارت خورشید و بوی باران داشت

چو از تو مژده ی دیدار آفتاب شنید

ترا شناختم ای مرغ بیشه های غریب

به گاه رفتنت ، ای میهمان بی غم من

غم گریز تو نازم ، که همچو شعله ی پاک

ملال دوریت ای پر کشیده از دل من   

به من طریقه ی تنها گریستن آموخت

خموش ماندم و منقار زیر پر بردم
چو تاج کاج ، طلایی شد از طلایه ی صبح
پناه سوی درختان دورتر بردم

ولی چه سود ، که چون پرتوی گذر کردی
چه شد که دیر درین اشیان نپاییدی  

 چه شد که زود ازین آسمان سفر کردی

دلم تپید و به خود وعده ی رهایی داد  

چراغی از پس نیزار آسمان تابید   

که آشیان مرا رنگ روشنایی داد

نسیم بال تو عطر گل ارمغانم کرد   

که ره چو باد به گنجینه ی بهاران داشت

 مرا در آتش سوزنده ، زیستن آموخت   
  
  
  
  
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد