ای کوتوال پیر

ای کوتوال پیر!   

شعری ازنادرنادرپور 

ای کوتوال قلعه نسیان بهوش باش  

کاخی که در خیال برافراشتی شکست  

بنیاد این حصار کهن را خلل رسید 

 غُـلها شکست و رشتهً زنجیر ها گسست 

 یک چند با طلسم سکوتی که داشتی 

 بر دوختی لبان اسیران خویش را  

اکنون ببین که تاب تحمل نمانده است  

این سینه های سوخته ریش ریش را 

 آهی که همچو جان اسیران بلب رسید  

چون تیر پرگرفت و گذشت از کمان خویش  

وقت است تا که از دل هر زخمه بشنوی 

 فریاد کینه جوئی قربانیان خویش  

 بس تازیانه ها که بدست سیاه تو  

بر گرده ی کبود اسیران اثر نهاد  

هر خنده ای که بر لب خونخواره ات شکفت  

داغی ز سوز باطنشان بر جگر نهاد 

 داند خدا و خلق! کان باد بیدریغ سمومی که چنگ چنگ  

چندین هزار برگ جوان را ربوده ای  

چندین هزار لانهً دلهای گرم را با پنجه های وحشی خونین گشوده ای  

 شبهای بی ستاره که چشمان مادران  

بر گونه اشکِ ماتم فرزند رانده اند  

در چشمهای سرد تو، ای ناستوده مرد 

 اشکی ندیده اند و امیدی نخوانده اند 

  پیران مو سپید که بر تخته سنگ گور  

نام جگر خراش عزیزان نوشته اند  خون گریه میکنند  

که در روزگار تو آنرا دروده اند که هر گز نکِشته اند 

 گر شیر بیشه را به قفس در فکنده ای 

 یادش هنوز مایه جوش و خروش مااست  

او "بیژن" است و در بُن چاه آرمیده است 

 اما سروش او است که در گوش هوش ما است  

 بگذار تا که ناله ی زندانیان تو چندان رسا شود  

که نگنجد به سینه ها سیلاب اشک و خون کسان را روانه کن 

 تا بر دمد ز خاک گلِ سرخِ کینه ها 

 چندان که در سحرگه موعود رستخیز 

 وقتی که از نهیب خروشان نعره ها  

برخاستی سپیده دم از بستر حریر 

 پیر و جوان و خرد و کلان نعره برکشند کای کوتوال پیر!  

نامت زدوده باد ز دیباچه وجود 

 نقشت سترده باد ز آئینه ضمیر ای کوتوال پیر!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد