درشب سرزمستانی شعری ازنیما

 

 

در شب سرد زمستانی 

شعری ازنیما

کوره خورشیدهم؛چون کوره ی گرم چراغ من نمی سوزد.

و به مانندچراغ من

نه می افروزد چراغی هیچ؛

نه فرو بسته به یخ ماهی که از بالا می افروزد.

 من چراغم را در آمد رفتن همسایه ام افروختم در یک شب تاریک

و شب سرد زمستان بود؛

باد می پیچید با کاج؛

در میان کومه ها خاموش

گم شد او از من جدا زین جاده ی باریک.

و هنوز قصه بر یادست

وین سخن آویزه ی لب:

که می افروزد ؟که می سوزد؟

چه کسی این قصه را در دل می اندوزد؟

در شب سرد زمستانی

کوره ی خورشید هم ؛چون کوره ی گرم چراغ من نمی سوزد.

                                                           نیما

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد