سه شعر ازبابک مینا

 

 

سه شعر ازبابک مینا

اشعار بابک مینا از یک سویه‌ی روایی و تصویری قوی برخوردار است. برای همین هم به سادگی و به‌راحتی می‌توان با اشعار او ارتباط برقرار کرد. 

«به سوی نثر»نوشته‌ی بابک مینا یکی از اشعار اروتیک خوبی‌ست که خوانده‌ام. خطاب شعر به زنی‌ست با چشمان آبی، و شرمگاهی ساده و سرد.  

 آرامش غریبی که در این شعر وجود دارد، مرا به یاد مرگ می‌اندازد. مثل این است که روایتگر سطرهایی که شنیدید، با زنی مرده به بستر رفته است؛ با زنی که حقیقتاً از جنس دیگری‌ست

«به سوی نثر» 

صبح
رو به دیوار نشسته‌ای
با دو چشم آبی
و موهایی لَخت
در رنگ تابلو محو می‌شوی
من با صدایی منجمد از خواب، پرسش‌های بی‌ربط می‌پرسم و تو قهوه‌ات را هم می‌زنی. گمان می‌کنم به من گوش نمی‌دهی.
شب لُخت می‌شوی.
نکته‌ی جدیدی در تنت نیست.
اما چیزی از توصیف می‌گریزد.
شرمگاه تو ساده است
و بی‌نهایت سرد
و خالی.
آنچه مرا به هیجان می‌آورد.
سینه‌هایت
دو هیچِ برآمده‌اند.
وقتی در تو فرومی‌روم.
تو حقیقتا از جنسی دیگری.
آرام می‌خوابیم
تا فردا صبح
.

 

 عشق به مرگ‌ در این شعر، در شعر خطابی «برف یا ریگ»، به تحکمی آمرانه می‌انجامد: مردی که از خودکشی برگشته است، ما را به صبوری دعوت می‌کند 

 

برف یاریگ 

برف یا ریگ؟
نمک در دست تو می‌ریزد.
برف یا ریگ؟
آقای محترم، لطفا صبور باشید.
من دوباره به اینجا آمده‌ام.
وقتی باران انار روی کویر می‌تابد.
وقتی ر‌یگ‌ها میان دانه‌های سرخ جای می‌گیرد
وقتی جرقه سم اسب‌ها در آسمان ابرها را حامله می‌کند.

آقای محترم من از خودکشی برگشته‌ام.
شعرم به جای خودم.

کمی نور در یخدان قدیمی باقی مانده است.
به ماه‌بانو گفتم مواظب باشد نورها از دستش نریزند.

آقای عزیز؛ فکر کنم برای امروز کافی است
برای مردن فقط کافی‌ست نفس بکشید. 

دنیای شعری بابک مینا همان‌قدر که از شعر غرب مایه دارد، از تصاویر پررنگ شعر فارسی هم بهره برده است. در «آواز قالی» متانت و آرامش دو شعر پیشین جای خود را به تصاویر متعارف شعر فارسی می‌دهد. منتهی در اینجا هم عمق فلسفی شعر خواننده و شنونده‌ی شعر را غافلگیر می‌کند 

 

آوازقالی 

شعرآوازقالی به نظرمن شاهکاره 

آوازقالی 

هنوز نگاه‌ها از نورگیر فرسوده برنگشته است
پچ پچ مگس‌ها در هوا خطوطی انتزاعی ترسیم می‌کند
موسیقی نخ‌ها و رنگ‌ها
آوازی غریب طرحی از مکان به‌دست می‌دهد
و زنانی که جهان را با چشم‌ها و انگشتان‌شان می‌سایند
در بی مکانی زیبایی
از افق لچک ترنجی بی‌پایان
به سرزمین‌های دیگر نگریستم
به طرح خیالی شهری که دیگر نیست
به ناموجودی آن نقطه بی‌شکل...

رنجی عظیم در تن‌شان
اندوهی فروتن در نگاه‌شان
در رقصی ساکن
با بی‌لبخندی با شکوهی
واژگونگی جهان را فریاد می‌زنند

در «تنهایی ابدی» نومیدی شاعر از ساز و کار مسلط بر جهان بر وصفی که از خداوند ارائه می‌دهد سایه می‌اندازد. خدا در نظر شاعر کسی است که به انسان پناه می‌آورد. این تصویر کاملاً عرفانی‌ست:

خدایی که جهان رهایش کرده
فربه از شعله‌های خویش

آبی و افسرده
کهکشان‌های تنهایی خویش را می‌پیماید
خدایی که اشک می‌ریزد،
دیگر سوره‌ای نمی‌نویسد
و به دوردست انسان پناه برده است.

و سرانجام «پرندگان ما» نشان‌دهنده‌ی تصوری است که شاعر از شعر دارد. او می‌پرسد، این عصر، این عصر قلم‌آشوب که در آن ظاهراً «میان ویرانی و رستگاری پلی نیست» آیا به‌راستی شاعرانه‌ترین اعصار است؟ می‌گوییم نه. ما در قرون وسطایی زندگی می‌کنیم که پهلوان‌هایش همه از نومیدی و با کمری شکسته به شعر پناه آورده‌اند. در این میان آنچه که اهمیت دارد این است که شاعری به نام بابک مینا در اشعار تصویری و روایی و خطابی‌اش، به گشایشی که از آن سخن می‌گوید، نزدیک‌تر می‌شود و ما را هم به خود نزدیک‌تر می‌کند. آیا این کافی نیست؟

اینجا پرندگانی هستند که با بال‌هایشان سرنوشت ما را رقم می‌زنند. با آواز آب درون زمین بیدار می‌شوند و با نخستین ضربه شب می‌میرند.
در رگ‌های من شرابی تلخ جاری‌ست. نفس‌هایم از عطر خشخاش آکنده است. میان ویرانی و رستگاری پلی نیست، گشایشی هست. همچون دو فصل از هم زاده می‌شوند.
شعر جنون واژه‌هاست. در عصر ما انبوه واژگان مجنون به سوی دروازه بزرگ رهسپارند. پس آیا این عصر شاعرانه‌ترین اعصار است؟
اندیشیدن آتش‌ریزان پتک بر آهن است. ما در جرقه‌ها سکونت می‌کنیم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد