شعری ازرویابانوی ابراهیم زاده

 Your image is loading...  

شعری ازرویابانوی ابراهیم زاده

پاشیده انتهای همین شعر خون زن  

سرد است و روی دوش دلم شب نشسته است
برف است و دست و پای رفاقت شکسته است
جریان گرفته توی تنم انقلاب درد
هی سنگ می زنم به در از کودتای سرد
کبریت می کشم به خودم بیخطر شوم
هی داغ می زنم به تنم شعله ور شوم
ای از شبِ شرارت رگبار بی خبر
کبریتهای خیس مرا لااقل بخر
من لرز دارم و گسل از بم میاوری
یک روز می روم .... به خدا کم میاوری
دارم فرار می کنم از تو به دست تو
هر شب شکست میخورم از ناز شست تو
داری به روی عشق من انکار می کشی
خونسرد پشت پنجره سیگار می کشی
یا مثل مرد باش و مرا خانه ات ببر
یا اینکه پر بگیر و خودت از سرم بپر
دیوار شو که دور من امشب پر از در است
(بر پشت من نه بار امانت که خنجر است )*
این زن چه بوده پیش تو؟... راحت بگو به من
از کِی؟ کجا ، جدا شده راهت ؟ ... بگو به من
دیگر برای گوش خودم داد می شوم
عمری سکوت بودم و فریاد می شوم
هم بغض دردهای تو دیگر نمی شوم
هر شب به قول تو ، بد و بدتر نمی شوم
دیگر کنار خواب تو رویا نمی کشم
می میرم از قرار و به فردا نمی کشم
بیدار شو که شهوت و شب جار می زنند
این دستهای هرزه مرا دار می زنند
لعنت به من ، به جنسیتم ، تف به این بدن
پاشیده انتهای همین شعر خون زن ....

نظرات 1 + ارسال نظر
فروزان سه‌شنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 02:37 ب.ظ

مرا در آینه باز هم نگه کرد
نگاهش در دل و جانم اثر کرد

مرا با خود ببرد تا شهر عشاق
از آنجه تا به معبودم سفر کرد

سری برداشت تا اندوه و تب باز
تبش غوغای دل را بیشتر کرد

تب و تاب و نگاه بی نیازی
تو و شور و شر باز هم نیازی
دلم مستانه شد
خندید وخندید
دوباره شب شد
از غم ترکید
نمی دانم اگر بودی
غم و دردت مرا بیچاره می کرد
اگر بر آن نگاهت خواب بودم
مرا رویای عشقت ناله می کرد
همان بهتر که نیستی تا ببینی
هنوز هم این منم داغون و خسته
هنوز هم خواب می بینم تورا من
هنوز هم راه می یابی به یک راه نرفته

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد