ازتی اس الیوت بخوانیم

 Your image is loading...

 

ازتی اس الیوت بخوانیم 

 اغلب وقتی از شعر یا رمانی خوشمان می آید و می خواهیم هرچه بهتر درکش کنیم، تصورمان این است که خالق اثر بیشترین کمک را می تواند به ما بکند. حتی گاهی کیفیت ادبی اثر را با ویژگی های شخصیتی خالق اثر می سنجیم. شاید هم مجال آن را بیابیم که همچون راوی «در جست وجوی زمان از دست رفته» در کتاب «در سایه دوشیزگان شکوفا» نویسنده محبوب دوران کودکی مان را به ناگاه در میهمانی ببینیم و از دیدن حرکات مضحک و خنده دار اسطوره یی که سال ها در ذهن خود پرورانده بودیم، ناگهان سرخورده و دلسرد شویم. عمارت پرشکوهی که طی سالیان سال از هنر خالق اثر بنا کرده بودیم، لحظه یی فرومی ریزد و به غلط در فهم خود اثر هم به بیراهه می رویم و البته باید به یاد داشته باشیم که نویسندگان و شاعرانی هستند که همه «زندگی»شان نویسنده و شاعرند و نویسندگان و شاعرانی هم هستند که تنها موقعی نویسنده و شاعرند که در حال نوشتن یا شعر گفتن اند.

گاه می پنداریم که خالق برای خلق اثرش به حتم از تجربیات و احساسات شخصی اش در زندگی الهام گرفته. از همین رو است که «سیروس شمیسا» هم برای نقد اشعار «فروغ فرخ زاد» در کتاب «نگاهی به فروغ فرخ زاد» به زندگی شاعر رجوع می کند و شکست عاطفی «فروغ» را در زندگی مشترک با «پرویز شاپور» دستمایه نقد و بررسی اشعارش قرار می دهد تا بتواند منظور شاعر را بهتر نشان بدهد. «الیوت» معتقد است که تطبیق اثر ادبی با زندگی خصوصی خالق اثر همیشه جواب نمی دهد و مواقعی هم می تواند گمراه کننده باشد. او می پنداشت که اثر هنری پس از خلق شدن «بی هویت» می شود و می بایست آن را به طور جداگانه بررسی کرد. همان چیزی که بعدها در «مرگ مولف» رولان بارت به گونه یی کامل تر و دقیق تر مطالعه شد. خواننده ناآگاه از زندگی خصوصی «فروغ» برداشتی متفاوت با آنچه خواننده آگاه دارد، خواهد داشت، اما الزاماً برداشت خواننده آگاه از شعر «دقیق» تر و «درست» تر نخواهد بود و آگاهی از چگونگی زایش هنر به معنای فهمیدن هنر نیست. بررسی زندگی «فروغ» ما را تا حد و اندازه یی به فهم و درک بهتر شعرش یاری می دهد اما «الیوت» را این گونه نمی توان فهمید. «فروغ» شاعر با «فروغ» فرخ زاد قرابت بیشتری دارد تا «الیوت» شاعر با «تی اس الیوت».«کریگ رین» نویسنده و شاعر انگلیسی متن زیر را ژانویه ۲۰۰۷ پس از انتشار کتاب جدیدش در روزنامه انگلیسی «گاردین» منتشر کرده و معتقد است که «الیوت» از آن دسته شاعرانی بوده که زندگی شخصی و خصوصی اش ارتباط چندانی با اشعارش ندارد. به اعتقاد «رین» الیوت مانند شاعران بسیاری از این نگران بوده که نتواند به طور تمام و کمال «زندگی» کند و همین موضوع دغدغه اصلی اشعار شده. انگار «الیوت» همیشه نگران این بوده که نتواند از «زندگی» بهره کافی ببرد و در جست وجوی «زندگی» یی بوده که می ترسیده از دست بدهد. نیت «کریگ رین» از نوشتن این متن این نیست که خواننده را برای فهماندن بهتر اشعار «الیوت» به زندگی شاعر رجعت بدهد، بلکه به نظر او زندگی خصوصی «الیوت» خود به تنهایی درامی غم انگیز و خواندنی است.

***

«تی اس الیوت» ۲۶ سپتامبر ۱۸۸۸ در «سنت لوییس» میسوری به دنیا آمد و در سن هفتاد و هفت سالگی در لندن درگذشت. او برنده جایزه نوبل ادبیات سال ۱۹۴۸ شد و در همان سال مهم ترین نشان افتخار انگلستان، یعنی «نشان لیاقت» را از آن خود کرد. از تاثیرگذارترین و معتبرترین چهره های ادبی قرن بیستم بود و کتاب های زیادی را در انتشارات «فیبر اند فیبر» منتشر کرده بود. کتاب هایی چون «دبلیو.اچ.اودن»،«لوییس مکنیس» و «استیون اسپندر». از سال ۱۹۲۲ تا ۱۹۳۹ سردبیر مجله معتبر «کرایتریون» بود و آثار زیادی را از «پروست»، «ژید» و «توماس مان» منتشر کرد و علاقه و ارتباطش را با فرهنگ و چهره های شاخص ادبیات اروپا نشان داد. «الیوت» چهره یی جهانی بود. در کارش موفق بود و نمایش های شاعرانه موفقی نوشت. معروف ترین شاعر قرن بود و شهرتش در این زمینه از آن رو بود که شعرهای مشکلی می سرود. «تایم» چهره او را در ۶ مارس ۱۹۵۰ روی جلد مجله برد و در ۳۰ آوریل ۱۹۵۶ در استادیوم بیسبال «مینیاپولیس» درباره «مرزهای نقد» برای چهارده هزار نفر سخنرانی کرد. «آموس» راننده امریکایی – آفریقایی خانم «لورینگ» در کتاب «خداحافظی طولانی» که در سال ۱۹۵۳ توسط «ریموند چندلر» نوشته شده، انعامی یک دلاری را قبول نمی کند و «فیلیپ مارلو» بی باکی او را سرزنش و پیشنهاد می کند که برایش اشعار «تی اس الیوت» را بخرد و «آموس» می گوید: «خود اشعار «الیوت» را دارد.» چند صفحه بعد «آموس» که فارغ التحصیل دانشگاه «هاروارد» است با «مالرو» درباره کتاب «نغمه شاعرانه جی. آلفرد پروفراک» بحث می کند و به این نتیجه می رسند که «مرد چیز خاصی درباره زن نمی داند.»بدگویان «الیوت» به طور ضمنی می گفتند که عظمت ادبی «الیوت» به خاطر این است که گربه وار هوشیار و سیاست باز و حسابرس است و زیرکانه شاخص های بورس ادبی را می شناسد و لشکر بی باک پیشرفت ادبی اش را آرام و سخت پیش می راند. به نظر من موفقیت ادبی «الیوت» به خاطر شایستگی او است و نه به خاطر رزم آرایی های ادبی اش. در حقیقت، کتاب «تخیلات قلب» نوشته «ترسا ویستلر»، که زندگینامه «والتر دو لا مار» است، نشان می دهد سال ۱۹۲۲ با انتشار «اولیس» جیمز جویس و «زمین سوخته» الیوت و «ارغنون» والاس استیونز، مدرنیسم قاطعانه ظهور کرد و البته جریان های دیگری هم وجود داشتند که به نسبت از جریان «دو لا مار» کمرنگ تر بودند، مثل «جی سی اسکوییر» و طرفداران سرسخت «نئو ژورژین» ها که در «لندن مرکوری» و «هفته نامه وست مینیستر» جایگاه خودشان را داشتند و «گراهام گرین» جوان هم از همین دسته دوم بود. تقابل های ادبی این چنینی فقط محدود به تریبون های ایستگاه های رادیویی نمی شد و تا دهه ۵۰ هم طول کشید. «والتر دو لا مار» انتخاب مجموعه اشعار «الیوت» به عنوان تنها اشعار انگلیسی قرن بیستم در فستیوال سال ۱۹۵۳ بریتانیا را منزجرکننده می دانست و برای «الیوت» نوشت که از شرکت در فستیوال انصراف دهد. برخلاف ماجراهای اینچنینی، شهرت اصلی «الیوت» در زندگی به خاطر ادبیات بود. او حریم خصوصی اش را حفظ می کرد. «ژیلبرت هاردینگ»، که زمانی در روزنامه نگاری بریتانیا معروف بود، در ستون روزنامه اش مطلبی نوشت و احساس شرمندگی خود را ابراز کرد از اینکه «الیوت» در محافل زیرزمینی لندن «بزرگترین شاعر قرن» است و تا به حال نادیده گرفته شده و به اندازه او شهرت ندارد.زندگی «الیوت» هم مثل خیلی از نویسندگانی که زندگی شان را پشت میزی به نوشتن پرداخته اند، سپری شد و در مقایسه با زندگی پرماجرا و خونین و زیر ذره بین رفته «ارنست همینگوی» بی سر و صدا بود. او در «در نقد ً نقد»، که در سال ۱۹۶۱ نوشت، خودش را «مرد آرامی که پشت ماشین تحریرش نشسته» توصیف می کند. دغدغه اصلی و برجسته اشعار «الیوت» هم این است که به اندازه کافی «زندگی» نکرده. با این همه، زندگی «الیوت» هم درامی است آرام و بی پروا.«الیوت» مردی بود با پشتکار زیاد، مدام نامه می نوشت و هر قدر هم که نقد و ویرایش و سخنرانی می کرد، خسته نمی شد و همچنین شاعری بود که از سمت پرمزایای کرسی فیلسوفی در آکادمی امریکا انصراف داد تا در یک کشور خارجی زندگی نامعلوم ادبی اش را شروع کند؛ شاعری که چند هفته بعد از دیدن «ویوین هیج وود» با او ازدواج کرد. «ویوین» در آغاز زندگی مشترک زنی عاشق و همدمی خوب برای «الیوت» بود، طوری که در نامه یی به تاریخ ۱۴ ژانویه ۱۹۱۶ به «برتراند راسل» می نویسد: «این چند روز بیشتر از هر موقعی در زندگی ام احساس خوشحالی می کنم»، اما ازدواج موفقی نبود. «الیوت» ۱۰ ژانویه ۱۹۱۶ به «کنراد ایکن» می نویسد که نگرانی های مالی و دلشوره یی که برای سلامت بدن ضعیف «ویوین» دارد او را از نوشتن بازداشته: «با این همه، اوقات خوبی دارم، به اندازه شش ماه برای اشعاری بلند ماده اولیه دارم. زندگی کاملاً متفاوت با آنچه دو سال قبل پیش بینی می کردم. کمبریج غمراسم سنتیف الان برایم کابوس مضحکی است…» «ویوین» با «برتراند راسل» معلم و پیشوای ادبی «الیوت» رابطه داشت و «الیوت» سال ۱۹۳۳ قانوناً از او جدا شد. «ویوین» هم کم کم دیوانه شد و از سال ۱۹۳۸ تحت حمایت برادرش «موریس» قرار گرفت و ۲۳ ژانویه ۱۹۴۷ در بیمارستان خصوصی روانی «فینزبری پارک» لندن درگذشت.برخلاف زندگی مهیج و غم انگیزی که «الیوت» داشته، بیشترین دغدغه اش در شعر این است که به اندازه کافی «زندگی» نکرده و زندگی «سوخته»، متوقف شده و گوشه گیری داشته است. می توان تشخیص داد که لحظات غم انگیز زندگی «الیوت» تحت تاثیر ترس به اندازه کافی و کامل «زندگی» نکردن است و این ترس او را مجبور کرده که از ریسک کردن اجتناب کند. البته این تم – به اندازه کافی از «زندگی» بهره نبردن- خود از تم های ادبی است و برای مثال «هنری جیمز» در ادبیات سده ۱۹ میلادی همین دغدغه را داشته و البته باید در نظر داشت که یک نویسنده موقعی از زندگی بهره کامل می برد که از نظر ذهنی و فکری هم به طور تمام و کمال «زندگی» کرده باشد؛ چون برای نویسنده احساسات جایگاه ویژه یی دارند.در زندگی «الیوت» تضادی وجود دارد، او گاه ریسک های مهمی کرده و گاه هم بسیار محتاط بوده و از این رو نمی شود به سادگی تشخیص داد به چه میزان از وقایع زندگی خصوصی در شعرهایش استفاده کرده. برای بررسی اشعار «سیلویا پلات» لازم است بدانیم در ازدواج با «تد هیوز» شکست خورده و یک بار هم خودکشی کرده، در حالی که اشعار «الیوت» کمتر شخصی اند و دانستن زندگی او کمکی به ما نمی کند. «الیوت» در «مرزهای نقد» می نویسد:«به نظر من، آگاهی از عوامل به وجود آورنده یک شعر الزاماً کمکی به درک و فهم بهتر آن نمی کند، حتی در مواقعی اگر بیش از حد از آن نکات آگاه باشیم، ارتباطمان با خود شعر از بین می رود. من برای فهمیدن اشعار «لوسی» به هیچ روشنایی بیشتر از تابش خود اشعار نیاز ندارم.» شاید فکر کنید که شاعر می خواهد طفره برود. همانطور که اغلب منتقدهای عصر حاضر همین گونه فکر کرده اند؛ آدم گناهکاری که از زیر بار مسوولیت نگهداری زن دیوانه اش شانه خالی کرده و بی بندوبار و جاه طلب است. موجودی که تلاش کرده از همسرش هم بهره برداری کند. اینها تنها نکاتی است که زندگینامه نویس «الیوت» بی دلیل و با شک و گمان به آنها اشاره کرده. او حتی همسر اولش را هم نادیده نگرفت و تا وقتی که «ویوین» تحت سرپرستی برادرش قرار نگرفته بود، مراقب این بود که دوستانش هوای «ویوین» را داشته باشند و البته دیگر با او هم نمی توانست زندگی را ادامه بدهد. این هم که می گویند «الیوت» از رابطه همسرش با «راسل» خبر داشته، بدگویی های بی پایه و اساس است و «الیوت» هم مانند خیلی های دیگر بعدها از این رابطه با خبر شد.

درباره «الیوت» نمی شود بین زندگی شخصی و هنری اش ارتباطی برقرار کرد، چون خود او بوده که نظریه «جدایی هنر بزرگ» را سال ۱۹۱۹ در رساله «سنت و استعداد فردی» ارائه داده. به سختی می توان بین اشعار «الیوت» و زندگی شخصی اش ربطی برقرار کرد. سبک نگارش «الیوت» کلاسیک بود و برخلاف رمانتیسیسم، زیبایی اشعارش به خاطر برجسته کردن تم های منفی بود. سبک رمانتیک به احساسات قوی بها می دهد و تمرکزش در هنر بر همین موضوع است و البته «الیوت» هم نمی خواست که تغییر ایجاد کند، می نویسد: «برجسته کردن احساسات و ویژگی هایش کار بزرگی نیست، بلکه باید فرآیند هنر را برجسته کرد و به بیان و محدودیت های آن پرداخت تا آتشفشان هنر فوران کند.» و درباره «بی هویتی» هنر بحث می کند. منظور «الیوت» از بی هویتی هنر، فاصله، فردیت، بی طرفی و بی علاقگی هنر و کنترل ذهنیت و وقایع و احتمالات است.برخلاف آنچه اغلب به اشتباه پنداشته اند، این ایده بدان معنا نیست که هنر باید از هر چیز شخصی پاک شود. برعکس «الیوت» معتقد بود که احساسات ما هستند که هنر را به وجود می آورند. احساسات «اجزای تشکیل دهنده» هستند و باید چیزی را پدید آورند. «سنت و استعداد فردی» نقض فردیت بی پایه و اساس هنر است. احساسات قوی شما را شاعر نمی کند. وگرنه هر مست لایعقل و هر عاشق فوتبال و هر متعصبی شاعر می شد. خلاقیت هم جایگاه خودش را دارد.برای مثال یک بار در برنامه یی تلویزیونی از من پرسیدند که آیا «پروفراک» در «نغمه عاشقانه جی. آلفرد پروفراک» همان «الیوت» است؟ پاسخ شان را این چنین دادم:«الیوت» برخلاف «پروفراک» باسواد بود و نمی توانست آن چنان درباره «میکل آنژ» تته پته کند و «الیوت» را خانواده بافرهنگی بزرگ کرده است. اما ترجمه شعر کار «سخت» و «خطرناکی» است و آنجا است که آدم باید به سراغ تجربیات شخصی شاعر هم برود. اما باید این نکته را به یاد داشته باشیم که در پایان ما می مانیم و شعر. و شعر است که با مخاطبش حرف می زند.


***

درباره «کریگ رین» و کتاب جدیدش

«تی اس الیوت» نام جدیدترین کتاب «کریگ رین» است که به زندگی و نقد و بررسی اشعار معروف ترین شاعر قرن بیستم می پردازد. «رین» شاعری انگلیسی و متولد سال ۱۹۴۴ است. تحصیلاتش را در «آکسفورد» از سر گرفت و پس از اتمام آن در همان جا تدریس کرد و بعدها مسوول صفحات ادبی چند روزنامه و نشریه شد و از سال ۱۹۸۱ سردبیر بخش شعر انتشارات معروف «فیبر اند فیبر» است؛ جایی که زمانی خود «الیوت» مسوولش بوده. تا به حال نزدیک به هفت دفتر شعر سروده و کتاب و نقدهای بسیاری درباره شاعران بزرگ جهان از جمله «الیوت» نوشته است. کتاب جدید «رین» بیشتر به نقد دو مجموعه شعر «زمین سوخته» و «چهار کوارتت» الیوت می پردازد. وی در این کتاب تلاش کرده تا نشان بدهد که برخلاف تفکر غالب منتقدین، اشعار «الیوت» پیچیدگی و سختی آن چنانی ندارد و اتفاقاً از یکپارچگی خوبی برخوردار است. «رین» با بررسی زندگی و احساسات شخصی «الیوت» معتقد است که برای فهم و درک بهتر «الیوت» نیاز چندانی به کند و کاو زندگی شخصی او نداریم. او معتقد است «بهره کافی نبردن از زندگی» مهم ترین دغدغه «الیوت» در شعر است. رین با بررسی زندگی شاعر به ضدیهودی بودن او پی می برد. «رین» همچنین هفت سال پیش کتابی تحت عنوان «در دفاع از تی.اس.الیوت» منتشر کرده بود و «مریخی ها برای خانه کارت تبریک می فرستند»، «ترجمه یی آزاد»، «ثروتمند»، «تاریخ؛ فیلم خانگی» از معروف ترین مجموعه اشعارش به حساب می آیند. «گاردین» درباره کتاب جدید «رین» می نویسد: «کریگ رین تلاش کرده تا «الیوت» را نبش قبر کند و زندگی دفن شده اش را از نو مطالعه و بررسی کند.» این کتاب ۲۲۴ صفحه یی را انتشارات دانشگاه «آکسفورد» نوامبر ۲۰۰۶ منتشر کرده است و ۲۸/۱۴ دلار قیمت دارد. 

 

اینک دوشعرازتی اس الیوت 

 

«راپسودی شب توفانی»

 تی اس الیوت - ترجمه :علی مسعودی‌نیا

 

ساعتِ دوازده

در امتداد جوی‌های خیابان

موقوف ماند در تلفیقی ماه‌مانند؛

افسون‌های نجواگرِ ماه

محو کرد سنگفرشِ حافظه را

و محو کرد تمامِ روابطِ با‌صراحت‌اش را،

تقسیمات‌اش را، دقت‌اش را

و از هر چراغِ خیابان که می‌گذشتم،

چون طبلی ناگزیر به کوبش می‌افتاد

و در خلالِ فضاهای تاریک

نیمه‌شب حافظه را تکان‌تکان می‌داد

مثلِ دیوانه‌ای که تکان دهد شمعدانیِ مرده‌ای را

یک ونیم،

چراغِ خیابان تشر زد با لحنی تند،

چراغِ خیابان افتاد به غرّ و لُند،

چراغِ خیابان گفت:

«آن زن را بنگر

که به سوی تو می‌آید با تردید

در شعاعِ نوری که از شکاف در زده بیرون

دری که شبیهِ نیشخندی به رویش باز می‌شود

ومی‌بینی حاشیه‌ی دامن‌اش را

که پاره‌پاره است و خاک‌آلود

و تو می‌بینی گوشه‌ی چشمش را

که مثل سوزنِ ته‌گرد می‌چرخد»

حافظه بالا می‌پرد خشک و مرتفع

ازدحامی از اشیای چرخان؛

شاخه‌‌ای معوج روی ساحل

آب‌خورده و صاف و براق

انگار دنیا راز استخوان‌بندی‌اش را،

بر ملا کرده باشد،

سفت و سفید.

فنری شکسته در حیاطِ کارخانه،

فنری زنگ‌زده که نا‌توانی از شمایل‌اش پیداست

سخت و مجعد و مهیای بازجهیدن.

دو و نیم

چراغ خیابان گفت:

«توی جوی ببین آن گربه را سر تا پا خیس،

که بیرون آورده زبانش را،

و به تکه‌ای کَره‌ی فاسد می‌زند لیس»

پس دست کودک خود به خود بیرون آمد،

و قاپید بازیچه‌ای را که داشت در امتداد ساحل می‌رفت

در پس چشمان‌اش ندیدم چیزی

من آن چشم‌ها را توی خیابان دیده‌بودم

که دو دو می‌‌زدند به تقلای نگاه از شکافِ پنجره‌های روشن

و یک روز بعد از ظهر، خرچنگی توی یک استخر

خرچنگی پیر با شاخک‌هایی بر پشتش

چنگ زد به انتهای چوبدستی که نگه داشته ‌بودمش با آن

سه و نیم

چراغِ خیابان تشر زد با لحنی تند،

چراغِ خیابان توی تاریکی افتاد به غرّ و لُند

چراغِ خیابان زیرِ لب گفت:

«ماه را بنگر!

La lune ne garde aucune rancune

چشمک می‌زند با چشم کم‌سو

لبخند می‌زند به زوایا.

موهای علف را نرم می‌کند

ماه از دست داده حافظه‌اش را

جای آبله‌ای کهنه روی صورتش مانده

گل سرخی کاغذی را توی دستش می‌چرخاند

که بوی خاک و «کلنِ» کهن را می‌دهد

او تنهاست با تمام عطرهای کهنه‌ی شبانه

که می‌گذرند و می‌گذرند از مغزش

خاطره‌ها می‌آیند

از شمعدانی پژمرده‌ی بی‌آفتاب

و از غبار گردنده توی شکاف‌ها

عطرِ شابلوط توی خیابان‌ها

و عطر زن توی اتاق‌هایی با پنجره‌‌های بسته

و توی راهروها بوی سیگارها

و مشروب‌‌ها توی بارها»

چراغ گفت:

«ساعت چهار

این هم شماره‌ی روی در

خاطره!

کلید در دست توست»

چراغ کوچک حلقه‌ای نور گسیل کرد روی پلکان

«سوار شو!

رختخواب‌ات حاضر؛ مسواک روی دیوار آویزان

کفش‌هایت را کنار در بگذار، بخواب، برای زندگی بیفت به تکاپو».

آخرین چرخشِ چاقو  

شعر دخترک گریان تی اس  الیوت

 

( به چه نامی بخوانم ات ای دوشیزه؟)

ترجمه : زهره اکسیری  

- بر بالاترین پله بایست

- بر گلدان ِ باغ تکیه بده

- بباف، بباف حریر آفتاب را در موهایت

- گل ها را با حیرتی غمناک در آغوش بگیر

بر زمین بیاندازشان و روی گردان

با برق کینه ای در چشم هایت:

اما بباف، بباف حریر آفتاب را در موهایت.

باید می گذاشتم و می رفتم

باید می گذاشتم، می ماند و غصه می خورد

باید می گذاشتم و می رفتم

مثل ِ روحی که زخمی و خسته تن را ترک می کند

مثل ِ ذهنی که تنی مصرف شده را رها می کند

باید پیدا کنم

راهی بس روشن و هموار

راهی برای هر دومان

ساده و معمولی، مثل لبخندی و تکان دستی.

او رفت

اما در هوای پاییزی، روزهای بسیاری

خیالم را رها نمی کرد،

روزها و ساعت ها:

گیسوانش بر بازوانش و بازوانش پر از گل.

نمی دانم چطور باید با هم می بودند!

شاید نشانه ای را گم کرده ام.

هنوز هم گاهی این فکرها

خواب روز و شب ام را آشفته می کند.

نظرات 2 + ارسال نظر
ح.طبیب (شور عشق) چهارشنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 09:32 ب.ظ http://www.shoureshgh.tk

این شعر واقعا غوقا بود
انگار که احساست آشوب شود

ستاره ی خاموش سه‌شنبه 11 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:25 ق.ظ

زیبا بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد