شعری ازادیت سودرگران

 

 

شعری ازادیت سودرگران 

  

مرا تنگ در آغوش بگیر   

 

 روح من لباسی بود به رنگ آبی آسمان
روی صخره‌ای گذاشتم آن را  کنار دریا
و عریان به سوی تو آمدم و برایت زن شدم.
چنان زنی پشت میز تو نشستم
جامی درکشیدم و عطر گل‌های سرخ را
خیال کردی که زیبایم
کسی را به یادت می‌آوردم در رویاهایت.
همه‌چیز از یادم رفته بود.
کودکی‌ام و وطنم.
می‌دانستم که نوازش‌های تو مرا به اسارت می‌برند
با لبخند آینه‌ای به دست می‌گیری و
می‌خواهی خودم را تماشا کنم
شانه‌های خاکی‌ام را می‌بینم که از هم جدا می‌شوند
و زیبایی بیمارم را
که آرزویی جز فنا ندارد
آه! مرا تنگ در آغوش بگیر،

به هیچ‌ چیز نیاز ندارم. 

ترجمه محسن عمادی

نظرات 1 + ارسال نظر
فروزان یکشنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 04:04 ق.ظ

شعر فوق العاده ای بود
با ترجمه ای زیبا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد