غزلی از:هوشنگ ابتهاج(سایه)

غزلی از:هوشنگ ابتهاج(سایه) 

خون سرو 

 دلادیدی که خورشیدازشب سرد 

چوآتش سرزخاکستربرآورد؟ 

زمین وآسمان گلرنگ وگلگون 

جهان دشت شقایق گشت ازین خون 

نگرتااین شب خونین سحرکرد 

چه خنجرهاکه ازدلهاگذرکرد 

زهرخون دلی سروی قدافراشت 

زهرسروی تذروی نغمه برداشت 

صدای خون درآوازتذرو است 

دلا این یادگارخون سرواست

نظرات 1 + ارسال نظر
فروزان یکشنبه 4 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 03:36 ب.ظ

ندیدم آتشی زیباتر از عشق
ندیدم خواهشی بیدار تر از او
چو چشم بستم نبینم دیگر او را
خیالی شد بیاویخت از نگاهم
تمنا شد بریخت در جام جانم
هر آن در هر کجا نازید و خندید
چو آواز رهایی در تنم خواند
بیا با من بمان جاودانه تر باش
بیا در من بخوان افسانه تر باش
بیاویختم نگاهم در نگاهش
ببستم چشم دل بر غیر او باز
چنان مستم نمود کز جان گذشتم
چنان خامم نمود کز تو گذشتم
ببخشا بر من بیدل ببخشای

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد