بازهم ویتمن شاعری بیسوادولی عالی مقدار
والت ویتمن میگفت:"...روان آدمی نبایدگردخوددیواری بلندبکشدوزندانی بوجودبیاورد،نبایدفقط درخلسه هاوجذبه های صوفیانه ودراندرون خود،دنیائی ویژهی خودبوجودبیاورد،بلکه بایدازین زندان بیرون آید،وباهمهی مردم بیامیزدودراین سیروسلوک وسفرخویش،ازرموزعالم هستی باخبرشود..."
آه من،آه زندگی
آه من!آه زندگی!...
آه ازپرسشهای مکرر؛
از قافلهیِ بی پایانِ خیانتها- از شهرهای انباشته از بلاهت؛آه ازخود من، منِ پیوسته درسرزنشِ خویش(بخاطرآنهایی که ابلهترازمناندوکسانی که خائنتر؟)،آه ازچشمهایی که بیهوده درانتظار نوراند-از بیحیاییِ اشیا- ازازدحام پست وپرتقلایی که اطرافم میبینم؛آه ازسالیانِ پوچ و بیحاصلِ باقی مانده-مانده ازتتمهیِِ درهم پیچیدهیِ من؛پرسش اینجا ست:آه من! دراین چرخهیِ غم،خوبییی هم هست؟
پاسخ:
این که تواینجایی،که زندگی وجود داردوهویت نیز،
این که نمایش قدرتمندادامه مییابد،
وتودرشعری،بامن شریک خواهی شد
من دلم سخت گرفته است از این
میهمان خانه ی مهمان کش روزش تاریک
که به جان هم نشناخته انداخته است....
چند تن خواب آلود
وصف حال زندگی ست خیزران عزیز. آدمیانی از هم دور.. نابینایانی هستیم و ناهشیار.
سلاممریم بانو
خوشحالم که همه جا هستی
بااحترام