نارا(۳)

نارا(3)

نیلوفرسپید

انتخاب این شعرواره را تقدیم میکنم به همه‌ی آنهائی زندگی راباررنگینی می بینند به گرده ی به تواضع خمیده‌ی رنگین کمانیکه ازپس طوفانهای هستی برانداززندگی بالاخره دیریازودازافقی سربرمی آوردوبه باورمردم عادی اگردختروپسری دست دردست هم اززیزش بگذرند،بدون تردیدآرزوهایشان برآورده خواهد شد!

می دوم،درخلاف جهت عقربه های ساعت؛اینچنین میگریزم ازگریزنارا.این سکوت هزارپاره‌ی من است که می باردامشب ودریک کوچه ی بن بست توئی که می خوانی...یاشایدمیگریی نارا!درپس این نفسهادرست درلحظه‌ی خمش ملایم درخت سیب کسی سکوت مراسنگسارمی کند!کسی سایه هارامی دزدد،سایه ام را به تو می سپارم نارا!یادت باشدسربه سرزمانه نگذاریم،فرداراازامروزنرانیم،وقتش که بگذرددیدارها تازه می شوند.میخواهم آشتی کنم...بابیستمین روزماه پنجم،باسحرگاهان دوشینه می خواهم برای اشک دل بسوزانم که بی هیچ شکایتی همیشه می باردمی خواهم این دنیارا که همه نفرینش میکننددرآغوش بگیرم...امانمی دانم نارا...نمی دانم این همه کاغذسیاه ازحرفهای فروخورده رابه کدامین بادبایدبخشید؟کدام کوچه راتابه آخربایدپیمود؟کدام پنجره راباید گشود،کدام دردرا باید گریست...غمگین بخوان نارا...زمستان که بگذردشعرهایم راخواهم کشت درهمین خاک سرد!ولی حیف نارا...حیف که باغبانی نمیدانم...من اینجا هرشب به جای شماره کردن ستاره های ناپیداساعت های شنی می سازم تاصدای تیک تیکی نباشد،ساعت های شنی عقربه ندارند...گوش کن!صدای سکوت می آید!شکایتی نیست تو چشم هایت رابرخطاهای روزگارببند ونبین!ندیدن همیشه آسان تراست نارا

 

نظرات 4 + ارسال نظر
سنجاقک پنج‌شنبه 22 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 09:42 ق.ظ

سلام
اینجا خیلی باد می‌آید
آنقدر که پاهایم در ناب‌ترین لحظه خدا
به گل می‌نشینند روی ساعتی که عقربه‌هایش را
هرگز به خاطر نمی‌آورم.
بیستمین روز ماه پنجم را،
با خرداد روز ماه دوازدهم
در بقچه ترمه یاس‌آگین مادربزرگ می‌پیچم
و سر طاقچه همیشه بهار
کنار شمعدانی‌های مادرم می‌گذارم
که یادم باشد ضیافت آشتی‌کنان باد و حرف‌های فروخورده‌ام را
در به خون نشسته‌ترین سحرگاه دوشینه به نظاره بنشینم
از این همه دیدن نمی‌هراسم!!
که دیدگانم دیری است نجوای اشک را در گوش تو زمزمه می‌کند
می‌گریم و می‌خوانم و می‌رقصم و خواب می‌بینم که کسی
در شریان‌های ذهنم به گُل نشسته‌ است.

سلام
می ایستم
پشت به باد
ولی رو به تو
بالهای تن پوشم را هم
چون دوبال کبوتر چاهی
میگشایم
تا بادبلا خیز بگذرد
ایمنت میدارم
پنبه به گوش همه ی زنگها وناقوس ها میکنم
تا هرگز
خواب خوش تارهای ابریشم خیالت پریشان نگردد
تادر بفچه ی پرازعطریاس مادربزرگ
دمی بیاسائی
تا
با همان آسایش
قادرشوی کولبارت رابرداری و
درراه پررنج زندگی گام برداری
هنوز
گلهای
شمعدانی طاقچه های رنگارنگ
و همیشه بهار باغچه کوچک
بوی قدوم نرم ومهربان مادرت را دارند
حتی
اندوهی راکه دردلت
پیله ی میطند
وبغضی که راه گلویت را میبندد
واضطرابی که برسینه ات خیمه زده است را میشناسم
(میشناسم غم بزرگ تورا
آشنایم به درد ورنج وبال)
من از کویر های سوخته می آیم
از پشت پنجره ی نیم سوخته ی اشتیاق
داستان کوچ کبوتر های شکسته بال را دیده ام
آمده ام ام با دست وپاوتنی خسته
اسبم پی شد
غرقه به خون می آیم
تا با بوسه های
لبان داغ دارم
اشک های چشمان صادقت را پاک کنم
گریه نکن
ولی بخوان وبرقص
تا پشت بدی بلرزد
برخیز
بگذار
به یادمادرومادربزرگ ودیگران
زندگی از سر گیریم
باادب احترام ومحبت بی پایان

نیلوفر یکشنبه 25 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 09:41 ق.ظ http://www.jaduyesokoot.persianblog.ir

سلام
دلم گرفته بود ، با خوندن نوشته های قشنگت رفتم به یه حال هوای دیگه
حس کردم یکی دیگه هم هست که درد رو با سلولهای بدنش حس کرده و حالا میخواد چشمهاش رو بر خطاهای روزگار ببنده

نیلوفر عزیز
راهی هم جز این نیست باید
چشم به بدی های زمانه ی خون ریز بست
باید ندیده گرفت وبخشید
کسانی که نمی بخشند چیزی ندارند که ببخشند
با ادب ئاحترام

نیلوفر یکشنبه 25 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 09:42 ق.ظ http://www.jaduyesokoot.persianblog.ir

به نظرم یکی از الطاف خدا به انسان نشنیدنه صدای
س....ک....و....ت...ه

نیلوفرعزیز
سکوت به گفته فضای ژؤف اندیشیدگی است
سکوت ترنم موسیقی خاصی است که تنها انسانهایس بزرگ طالب آنند
دوست دارم باشعوری
با ادب احترام ومحبت بی پایان

سنجاقک دوشنبه 26 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 09:45 ب.ظ

سلام دوست مهربانم
پاسخت را خواندم، بی نظیر بود واقعاً بی نظیر بود چطور می توانی آنقدر فوق العاده بنویسی؟ این همه تشبیهات و استعارات زیبا، این حضور ذهن خلاقانه را از کجا می آوری؟ به خدا تعارف نیست مبهوت مانده ام از این همه استعداد... احسنت و خداوند به تو توفیق دهد.

سنجاقک عزیز
از لطفی که به من داری سپاسگزارم اینها توانائی های من نیست بزرگواری توست ولی چون دوستت دارم چون نمیخواهم به تودروغ بگویم بی ریا هرچه هست نتیجه ی شب نخوابی هاست همیشه دلم میخواسته دستم به (دمب!!!)خری بندبشودخیلی دلم میخواسته بدانم اگرچه نشده ولی دست بردارنیستم میخواهم درراه دانائب بمیرم چه بشود چه نشود
دوستت دارم
با ادب احترام ومحبت بی پایان

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد