نارا

انتخاب این شعرواره راتقدیم میکنم به همه‌ی آنهائی که قدرت درک نازک خیالیهای شاعرانه رادارندوسردرآخور خودخواهی هاوپلشتی هافرونبرده وچون الحاج شیخ قارداش ابن ابولوبلاگ تصدی کمپانی تولیدکالاهای زرزنی وجهل پراکنی باتولیدانبوه ومسئولیت محدودرابه عهده ندارند.

 

نارا

نیلوفرسپید

بیدارشونارا،مگرنمیشنوی؟دارندمیآینددارندمیرسندبیدارشوناراقدمهاشان هیبت دارد.می ترسم نارامی ترسم.نه من اینجا نمی مانم.نگاهت بامن نیست نارا،گوش به من بسپار،یکدم نمازچشمانت قضامیشود بیدارشو،قبله رابایدیافت دارندمی آیند،گوش کن میشنوی؟نارادارندزمزمه راحراج میکنند،کسی داردمیآیدومیخواند"کمی بامن مداراکن!"می شنوی؟بیدارشوناراصدای چکمه می آید،بوی حصار،بایدرفت نارااین شهررابگوارزانی خودشان باشد.بگوخاکشان بوی شرم میدهدبگواین هوابوی شوردارداینجاسیب رانتوان کاشتن نارامردم این شهرعطرسیب نمی شناسند،دارندمی آیندنارابیدارشو،استخاره ندارد،بایدرهاکردبایدگسست ...بآوازشان گوش نده مرثیه میخوانند،شکوه مکن نارا،بیدارشو،خواب که رامی بینی؟؟؟خوابت بوی عطریاس میدهدپس تویاسهاراچیده بودی نارادیگردارندمی رسند،کلاغهاهم آمده اندمگرصدای نفرینشان رانمی شنوی؟نفرینمان میکنندبگذاربپوسندبگذارنیست شوندهرگزکسی برایمان دعانکردلااقل بگذارنفرینمان کنند

نظرات 4 + ارسال نظر
نیلوفر پنج‌شنبه 2 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 02:34 ب.ظ http://www.jaduyesokoot.persianblog.ir

روزگاری مردم دنیا دلشان درد نداشت
هر کسی غصه اینکه چه میکرد نداشت
چشمه ی سادگی از لطف زمین میجوشید
خودمانیم زمین این همه نامرد نداشت

شاید نارا چشمانش را به روی همه ی این چیزها بسته و میخواهد فکر کند که همه چیز همانگونه که میخواهد خوب است

نیلوفر عزیز
سلام
شعر مرا به وجد آورد ممنون از نوع نگاهت
شنیدن نامرد از زبان تو درزمان رسوائی ابوالوبلاگ برایم خیلی جذابیت داشت درمورد نارا هم حق با توست حق با توست حق باتوست نارا حرفهای دیگری هم دارد که به موقع به عرض خواهد رسید
با ادب احترام ومحبت بی کران

بیتا شنبه 4 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 03:14 ب.ظ http://www.bita22af.persianblog.ir

هرگز برای طلو ع ما کسی به تماشا ننشست
غروب را طلایی مکن (سالیوان)

بیتای عزیز بی همتا

سلام
تو از هر جا طلوع کنی من به آنسو خواهم نشست چه غروب را طلائی کنی چه نکنی ولی طلائی کنی بهتر است

با ادب احترام ومحبت بی پایان

سنجاقک دوشنبه 6 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 11:24 ق.ظ

با سلام و احترام
به راستی نارا کیست؟ چرا این چنین مهر خاموشی بر لب زده است. آیا به حقیقت به خواب آرامش فرو رفته و یا خود را به خواب می‌زند. خسته‌ام از مردمانی که هر روزشان تصویری است تکراری از دیروز و بزرگترین رویایشان آن که روز دیگر را با فشردن محکم‌تر پلکهایشان به روی هم آغاز کنند و گوششان بسته است که به صدای نیما که:
آی آدمها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید
یک نفر در آب دارد می سپارد جان
یک نفر دارد که دست و پای دایم می زند
روی این دریای تند و تیره و سنگین
ای آدمها که بر ساحل بساط دلگشا دارید !
نان به سفره ، جامه تان بر تن
یک نفر در آب می خواند شما را .
درود و ارادت بی پایان

دوست بزرگواروادیبم
چقدر بزرگواری چقدر بازبان قلم روان وصمیمیت ایجادآرامش میکنی خوشا بهشتی که تو برای خودت ساخته ای چقدراحساس شادی میکنم که ازاین بهشت سهمی به من رسیده است تو نسیم وار ازراه های هموارمیگذری ومن چون ونگوگ از سنگلاخها وگردنه هابه تو حسودیم نمیشودکه در دیار تو نمی توان حسود بود ونگوگ هم حسود نبود آنچه تو سر پرشورخواندی حالا با این اشارات بهترتحقق پیداکردمیکلانژهمه ازدون سنگ فرشته بیرون میکشید.اشتباه نکن این خسرو بی بدیل روم نه ادعای ونگوگ ومیکلانژ بودن دارد ونه ادای آنهارا در می آورد چون برفک خردی درآن حال وهواهادارد اندک اندک فرود می آید وسرخوش کار خودست

به آنچه که نوشتی هیچ اضافه نمیکنم چه که چنین برداشتی حرف خودرازده است.با توجه به تئوری مرگ نویسنده(که وقتی متنی بوجودآمد
دیگرکارنویسنده تمام است واثردرمخاطب به زندگی ادامه میدهد)
بهتراست به پاسخ پایان بدهم ودقایقی باکاکمنت تو خوش باشم زبان تربیت شده ی شماایجاب میکند با او بیشتر بود
با ادب احترام اشتیاق محبت بیکران
خیزران

ازپشوتن به سنجاقک چهارشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 11:35 ق.ظ


تو حجت ما هستی
ژانوس

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد