دیگراین پنجره بگشای که من
به ستوه آمدم ازاین شب تنگ
دیرگاهیست که درخانهی همسایهی من خوانده خروس
وین شب تلخ عبوس
میفشاردبه دلم پای درنگ
…آری این پنجره بگشای که صبح
میدرخشدپس این پردهی تار
میرسداردل خونین سحربانگ خروس
وزرخ آینه ام می سترد زنگ فسوس:
بوسهی مهرکه درچشم من افشانده شرار
خندهی روزکه بااشک من آمیخته رنگ
ه.الف.سایه
سلام
وبلاگ زیبایی دارید.
یه سری هم به ما بزنید.
چشم
سلام
خوبی
خوشحال می شم به سایت ما بیایی
چشم
سلام
وبلاگ زیبایی دارید.
یه سری هم به ما بزنید.
به چشم