yغزلی ازوحشی

Your image is loading...



غزلی از:

 

وحشی

 

جستم از دام ، به دام آر گرفتار دگر

 

من نه آنم که فریب تو خورم بار دگر

 

شد طبیب من بیمار مسیحا نفسی

 

تو برو بهر علاج دل بیمار دگر

 

گو مکن غمزه او سعی به دلداری ما

 

زانکه دادیم دل خویش به دلدار دگر

 

بسکه آزرده مرا خوشترم از راحت اوست

 

گر سد آزار ببینم ز دل آزار دگر

 

وحشی از دست جفا رست دلت واقف باش

 

که نیفتد سرو کارت به جفا کار دگر

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد