غبار برف از:
«رابرت فراست»
ترجمه ی پیرایه ی یغمائی
بگونه ای که آن کلاغ
از فراز درخت شوکرانی
غبار برف را
بر سرم پاش
دبر دلم حالی دیگر گونه رفت
و رهانید
باقی روزی را که به هدر داده بودم
«رابرت لی فراست» چکامهسرای پرآوازهی آمریکایی، فرزند «ایزابل مودی» و «ویلیام پریسکات فراست» در ٢٦ مارس ١۸٧٤ در «سانفرانسیسکو» چشم به جهان گشود. مادرش آموزگار و پدرش روزنامه نگار بود و او به یاد ژنرال ایی.لی. نام گذاری شد.
در ١۸۸٠ به کلاس اول رفت، اما درمدرسه دوام نیاورد و در ١۸۸١ نیز همین روش را در پیش گرفت. سرانجام در ۸٢ خانواد اش پذیرفتند که در خانه و با آموزگار سرِخانه درس بخواند. و همین ایام بود که آموزگاردریافت که وی در تنهایی صداهای دیگری را میشنود و مادرش را آگاه گردانید که وی از موهبت شنوایی و بینایی خارق العادهای برخوردار است.
در پنجم می ٨٥ هنگامی که رابرت فراست یازده ساله بود، پدرش را بر اثر بیماری سل از دست داد و مادر پس از پرداخت تمامی هزینههای خاک سپاری و موارد دیگر تصمیم گرفت با دو فرزندش رابرت و جنی برای ادامهی زندگی به «لورنس» ماسا چوست نزد خانوادهاش برود، در حالی که فقط ۸ دلار در جیب داشت.
در خانهی جدید که بر اساس انظباط سختی اداره میشد، به بچهها بد میگذشت. اما چارهای نبود. پس از چندی بر اساس امتحان ورودی دبستان، مدرسه رابرت را درکلاس سوم و جنی را که کوچکتر بود، درکلاس چهارم ثبت نام کرد.
در سال ١٨٩٠ هنگامی که رابرت فراست، با عنوان دانش آموز ممتاز، مدرسهی ابتدایی را تمام کرده بود، نخستین شعرش که «La Noche Triste» نام داشت در بولتن مدرسه به چاپ رسید.
نوزده ساله بود که مجلهای محلی یکی از اشعارش را به پانزده دلار خرید. پدر بزرگش او را همواره از شاعری منع میکرد و به او گوشزد مینمود که گذران زندگی از این راه ممکن نیست، اما این سخنان در رابرت جوان تأثیری نداشت، چرا که سرنوشت او پیشاپیش نوشته شده بود.
در سال ١٨٩١ پس از به پایان بردن دورهی دبیرستان در امتحان ورودی کالج «هاروارد» پذیرفته شد و نیز سردبیر بولتن آنجا گردید و همچنین در همین زمانها بود که با «النور میریام وایت» دیدار کرد و به او دل باخت و پس از پافشاری بسیار در ١٨٩٥ زمانی که خبرنگار «دیلی آمریکن» بود، با او ازدواج کرد. اما خوشبختیهای سادهی زندگی او بسیار بیدوام بود و با فرارسیدن سال ١٩٠٠ از هم فرو پاشید. این سال برای رابرت ٢٦ ساله، سال خوبی نبود چرا که در ۸ جولای پسرش «الیوت» را بر اثر بیماری وبا از دست داد، سپس النور همسرش بهخاطر مرگ الیوت دچار افسردگی شدید گردید و بعد مادرش به علت سرطان به جهان دیگر پیوست.
پس از آن رابرت چند سالی دیگر در آمریکا ماند و به کشاورزی پرداخت و چون کشاورز کامیابی نبود، همزمان آموزگاری کرد، بهطوریکه اول به صورت نیمهوقت و سپس تماموقت درآکادمی پینکرتون به تدریس ادبیات انگلیسی پرداخت، در این میان شعر هم میسرود و به گاهنامههای گوناگون میفرستاد که گهگاهی به چاپ میرسید. اما ناگهان درسال ١٩١٢ تصمیم گرفت با خانوادهاش به انگلیس مهاجرت کرده تمامی زندگی خود را صرف نوشتن کند. این قمار برای او بُرد بسیار به بار آورد، چرا که در انگلیس نخستین کتاب که از او به چاپ رسید «A Boy’s Will - خواست کودک»، توجه همگان را برانگیخت و باعث شد که رابرت به جرگهی شاعرانی از قبیل ازرا پاوند، هیلدا دولیتل و ... در آید. اما دیری تپایید که با شنیدن خبر چاپ کتابش در ١٩١٥ به آمریکا بازگشت و از آن به بعد بود که قلههای شکوفایی شاعرانهاش یکی پس از دیگری آشکار گردید، چنانکه در آغاز سال ١٩٢٣ هنری هولت برگزیدهی اشعار و در نوامبر همان سال کتاب New Hampshireرا از او به چاپ رساند و نیز دانشگاه ورمونت به او مدرک LHD (Litterarum Humaniorum Doctor ) عطا نمود. در می ١٩٢٤ جایزهی پولیتزر را برای کتاب New Hampshire نصیب خود کرد و همچنین از دانشگاه ییل و کالج میدلبری به مدرک افتخاری نائل آمد. در ١٩٢۸ هولت کتاب «West Running » او را چاپ کرد و نیز برای نخستین بار با تی.اس.الیوت شاعر مشهور انگلستان دیدار نمود. سه سال بعد در ٣١ جایزهی پولیتزر را برای مجموعهی اشعارش دریافت کرد. پنج سال بعد از آن در ٣٦ هولت کتاب A Further Ring او را به چاپ رساند که این کتاب سال بعد 1937جایزهی پولیتزر را دریافت نمود.
سال بعد، همسرش النور را بخاطر نارسایی قلبی از دست داد اما در همان سال رابرت فراست که سرمست از بادهی موفقیت و عشق بود به کاتلین موریسون پیشنهاد ازدواج داد. کاتلین نپذیرفت ولی فراست در ادامهی احساسش به وی کتاب A winter Treeرا که در آوریل ٤٢ از او منتشر شد، به کاتلین موریسون پیشکش کرد، که سال بعد این کتاب نیز برندهی جایزهی پولیتزر شد.
دو سال بعد یعنی در مارس ١٩٤٥ هولت کتاب A Mosque Reason و در می ١٩٤٧ کتاب Steeple Bush را از او به چاپ رسانید و نیز در همین سال برکلی هفدهمین مدرک افتخاری را به وی اعطا کرد. دو سال بعد در ٤٩ مجموعهای کامل از اشعار او به چاپ رسید و یک سال بعد از آن سنای آمریکا روز تولد او را به عنوان روز یادبودِ فراست پذیرفت.
در سال ٥٣، عضویت آکادمی شاعران آمریکا به او اعطا شد و متأسفانه در همین سال هم به خاطر سرطان پوست تحت عمل جراحی قرار گرفت.
در سال ٥٥، مجلس قانونگزاری ورمونت کوهی را به نام او کرد و سال بعد کندی رئیس جمهور از او خواست که در مراسم نخستین ریاست جمهوری – که در ١٩٦١ بر گزار می شد - همراهیاش کند، رابرت فراست شعری هم برای مراسم سرود اما به علت بیماری و ضعف، خود قادر به خواندن آن نشد.
در ٦٢، هولت کتاب In The Clearing را از او به چاپ رسانید و نیز در همین سال با وجودی که گرفتار ذاتالریه ی سختی شده بود برای شرکت در یک برنامهی تبادل فرهنگها به دعوت کندی به اتحاد جماهیر شوروی رفت، اما آنقدر خسته و بیمار و ضعیف شده بود که در شوروی قادر به ترک بستر خود نگردید پس نیکیتا خوروشچف نخست وزیر شوروی خود به دیدار او رفت.
رابرت فراست در بازگشت از این سفر تحت عمل جراحی قرار گرفت، اما پزشکان در یافتند که سرطان مثانه و پروستات او پیشرفتهتر از آن است که درمان شود.
وی با همهی این احوال زندگی خود را تا سال ٦٣ ادامه داد و در این سال هم جایزه بولینگن را از آن خود کرد؛ اما در هفتم ژانویه دچار انسداد خون شد و در ٢٩ ژانویهی همان سال اندکی بعد از نیمه شب درحالیکه زندگی غرور آفرینی را از خود بر جای میگذاشت، چشم از جهان فرو پوشید و در مقبرهی خانوادگیشان در الدبنینگتون، ورمونت به خاک سپرده شد.
شعرهای فراست در اوج بیپیرایگی سرشار از نوعی اندیشمندی و ژرف نگریست و گو اینکه مصالح شعرش را سادهترین اشیاء و عناصر تشکیل میدهد، اما در نهایت به غنای معنایی و حقیقت زندگی و انسان و سر آنجام هستی گره میخورد. غنایی که گاه شنل طنز و کنایه و نماد را بر دوش دارد و گاه جامهی تمثیل و روایتهای داستانی را بر تن میکند.
وی با نخستین مجموعهی شاعرانهی خود «خواست کودکانه» که ازرا پاوند نقد ستایشآمیزی بر آن نوشت، هستی شاعرانهی خویش را در جهان ادبیات به ثبت رسانید و پس از آن چهار بار جایزهی پولیتزر را نصیب خود کرد .
تخصص فراست بیشتر در سرودن اشعار عاشقانه است و در همانهاست که خیال بیهمتای خود را در زیباترین تشبیهات و واژگان میپیچد و چونان گنجینهای از زیبایی به دست خواننده میدهد. از آن میان میتوان به شعر عاشقانهی The Silken Tent اشاره داشت. در این شعر فراست با نهایت ظرافت زیبایی خیمهای را- از بندها تا تیرک میانی - وصف میکند و در پایان شعر نتیجه میگیرد که آن تیرک میانی «تو» هستی که در جامهای ابریشمی قرار داری. فراست خود در مورد تاریخچهی این شعر میگوید در کودکی یک روز صبح مادرش در لباس کلاسیک انگلیسی با دامنی بلند و ابریشمین از پنجره میبیند و این زیباترین صحنه از همان زمان در ذهنش مینشیند و بعدها این شعر از آن خاطره آفریده میشود .
شعرهای رابرت فراست کلاسیک و همه از وزن و قافیه برخوردارند. بیشتر این شعرها در بندهای آغازین، خواننده را به دیدن منظرهای فرا میخوانند و در بندهای پایانی نتیجهی فلسفی را به وی پیشکش میدارند. چنانکه خود فراست هم در جایی میگوید:
شعر با خیال و زیبایی آغاز میشود و با حکمت پایان میگیرد.
چنانکه شعر The road not taken (راه ناپیموده که ترجمهاش در ادامهی همین مطلب میآید) هم دور از این ماجرا نیست.
□
رابرت فراست و راهی که برگزیده نشد ...
تحلیل ِ شعر "راهِ ناپیموده"
شعر «راه ناپیموده» از چهار بخش تشکیل شده است و هر بخش پنج بند دارد. از این پنج بند، بندهای اول و سوم و چهارم با یکدیگر همقافیه هستند و بندهای دوم و پنجم هم به همین شکل. به عنوان مثال، پنج بند اول را در نظر میگیریم که در آن واژگان wood, و stood و could در سطرهای اول و سوم و چهارم و واژگان both و undergrowth هم در سطرهای دوم و پنجم قافیه را رعایت میکنند.
اگر چه خود فراست در مورد سرودن این شعر حکایتی را در رابطه با «ادوارد توماس» نقل می کند ١،اما روانشناسان و ناقدان آن را سرشار از درونمایهای میدانند که به دور از روان شاعر نیست. از میان این تفسیرها، تفسیر پاتریک باست Patrick Bassett از همه عجیبتر است:
باست باوری به وجود راوی و حتا دو راهی ندارد. به نظر او، راوی و دوراهی همه مقولات روحی هستند. وی در این شعر تصویر دو راه مجزایی را که به یک اندازه گام خوردهاند، حاکی از تمامی اختیارات و امکانات زندگی میداند که به وضوح مشخص است و ابهامی در آنها نیست؛ آنها یا تیرهاند ویا روشن (فقط سفید و سیاه).
باسِت سپس مطرح می کند که روح به راهی میرود که دلخواه اوست و این طیّ طریق تصادفی روح همان مقولهایست که در تصور بیشتر مردم به عنوان فردیّت تلقی میشود. با نگاه دقیقتر به تفسیر باست، شباهت آن را با نظر لوئیس آنترمیر Louis Untermeyer در مییابیم: آنترمیر هم بر این باور است که استفاده از امکانات و اختیارات بستگی به تقدیر و سرنوشت دارد.
اما آنچه پیداست، این است که این شعر در فضایی از تردید و تأسف شناور است. احساس تأسف از همان آغاز کاراز رهگذر نام شعر «راهی که برگزیده نشد» حضور خود را در صحنه اعلام می کند و نشان میدهد که شاعر چگونه بیشتر، به راهی فکر میکند که «نرفته است» و نه آن راهی که رفته. این احساس در آخرین بخش شعرعملکردی قدرتمندانه دارد. خواننده هم از همان آغاز در حسرتِ شاعر شریک است و با همان حسرت با راوی پا به جنگل زرد میگذارد. ترکیب "جنگل زرد فام" هم که جنگلی خزانزده و یا کنایه از خزان زندگیست، رنگمایهای از حسرتزدگی را به نخستین بند شعر میبخشد.
راوی در میانسالی بر سر دو راهی زندگی ایستاده و ناگزیر است که یکی از آن دو را انتخاب کند. اما گزینش ساده نیست. راوی راهها را با نگاه ارزیابی میکند، میسنجد و یا به اصطلاح سبک و سنگین میکند. چگونه و از چه طریق باید یک راه را بر آن دیگری برتری دهد؟ تنها با نگریستن به چشم انداز راه ...
پس میایستد و یکی از آن دو را با نگاه عمیقی دنبال می کند تا آنجا که انتهای آن از چشم ناپدید می شود. آنگاه راه دیگر را برمیگزیند.
این شگرد خلاف انتظار رفتار کردن را فراست در بسیاری از شعرهایش به کار میگیرد، چنانکه در این شعر هم راه نخست را به تعمق ژرفنگری میکند و در حالی که خواننده منتظر است آن را برگزیند، ناگهان راه دیگر را انتخاب میکند. راوی خودْ میداند دلیلی که برای این گزینش دارد چندان هم استوار نیست، برای همین است که میخواهد برای این انتخاب بهگونهای خود را قانع کند: "چون پوشیده از علف است و گامهای رهگذران را میطلبد." اما بلافاصله میگوید: "هر چند که هر دو راه به یک سان کوفته شده و در آن صبحدم مثل هم بودند." در این بخش ِ شعر فضای تردید در اوج خود قرار دارد، اما به خود نوید میدهد که راه دیگر را برای روز دیگر گذاشته است در حالی که می داند دیگر بازگشتی در کار نیست. بدین ترتیب انتخاب دشوار پایان میگیرد، اما احساس تأسف هم در شعر، هم در شاعر و هم در خواننده باقی میماند.
آخرین بند، پیش بینی حسرت بار سالهای بعد است و اشاره به دگر گونیهایی که بر اثر آن گزینش حاصل آمده است. و تکرار دو بار کلمهی «من» و خط تیرهای که بعد از یکی از آنهاست فضای حسرت زده را پر رنگتر میکند.
Tow roads diverged in a wood, and I-
I took the one ………………..
□
متن اصلی و ترجمهی همین شعر:
راهِ ناپیموده ٢
در جنگلی زردْفام دو راه از هم جدا میشدند
و افسوس که نمیتوانستم هر دو را بپویم؛
چرا که فقط یک رهگذر بودم
ایستادم؛
و تا آنجا که می توانستم به یکی خیره شدم،
تا جایی که در میان بوته ها گم شد...
پس بیطرفانه آن دیگری را برگزیدم.
شاید به خاطر اینکه پوشیده از علف بود
و میخواست پنهان بماند
اگر چه هر دو یکسان لگد کوب شده بودند.
و هر دودر آن صبحگاه همسان به نظر می رسیدند؛
پوشیده از برگ ،
بی ردِّپایی بر آنها
آه ... من راه نخستین را برای روز دیگر گذاشتم
با آنکه میدانستم که هر راهی به راهی دیگر میرسد
شک داشتم که دیگر باز نتوانم به آن بازگردم
سالهای سال بعد روزی
با حسرت به خود خواهم گفت:
در جنگلی دو راه از هم جدا میشد و من
آری - من راهی- را در پیش گرفتم که رهگذر کمتری داشت
و تمامی تفاوت در همین بود
The road not taken
Two roads diverged in a yellow wood
And sorry I could not travel both
And be one traveller, long I stood
And looked down one as far as I could
To where it bent in the undergrowth
Then took the other, as just as fair,
And giving perhaps the better claim,
Because it was grassy and wanted wear,
Though as for that the passing there
Had worn them really about the same,
And both that morning equally lay
In leaves no step had trodden black
Oh, I kept the first for another day!
Yet knowing how way leads on to way,
I doubted if I should ever come back.
I shall be telling this with a sigh
Somewhere ages and ages hence:
Two roads diverged in a wood, and I -
I took the one less travelled by,
And that has made all the difference.
پینوشت:
١ . آر اف فلیسنر، استاد دانشگاه ایالتی سنترال میگوید با وجودی که تمامی تلاشها در جهت برداشتی جامع از شعر «راهی که طی نشد» در حدِّ خود دارای اصالت هستند، خود رابرت فراست عنوان کرده که این شعر در بارهی دوست قدیمیاش «ادوارد توماس» سروده شده است.
ادوارد تاماس به عنوان یک دوست معمولا ً فراست را در پیادهروی در اطراف جادههای روستائی نیوانگلند همراهی میکرد. گفته شده که هر یک از آنان به نوبت مسئولیت راهنمائی ِِ راه را به عهده میگرفتند و همیشه، موقعی که نوبت راهنمایی توماس بود، این دو دوست برای تصمیمگیری دربارهی اینکه از چه راهی بروند، آنقدر وقت صرف میکردند که معمولا ً برای طی کردن تمام آن ناحیه لازم بوده. به گفتهی خود رابرت فراست در شعر «راهی که طی نشد» دودِلیهای توماس به ریشخند گرفته شده است.
فلیسنر به منظور اثبات ادعای خود از مصاحبهای که شخصی به نام «رجینالد ال کوک» با فراست انجام داده نام میبرد و میگوید در این مصاحبه هنگامی که کوک به فراست گفت: "خوب، شما میدانید که آنها معمولا ً شعر «راهی که طی نشد» را به خود شما نسبت میدهند" وی [فراست] جواب داد که: "آری، این طور است. اما این شعر در بارهی ادوارد توماس سروده شده است."
(شایان ذکر است که شعر «باران» ادوارد توماس به همراه زندگینامهی مختصر وی در سایت وازنا توسط خانم افسانه نجمآبادی ترجمه شده است. برای دیدن این شعر به پیوند زیر مراجعه کنید: http://www.vazna.com/article.aspx?id=884 )
٢ . از این شعر ترجمههای بسیاری به فارسی موجود است. معروفترین آنها از فتح الله مجتبائی است که به همراه گزینهای از اشعار فراست توسط «نشر مروارید» به چاپ رسیده است.