رازطبیعت شعری ازملک الشعرای بهار

رازطبیعت

شعری ازملک الشعرای بهار

دوش درتیرگی عزلت جان فرسائی

گشت روشن دلم ازصحبت روشن رائی

هرچه پرسیدم ازآن دوست مرادادجواب

چه به ازلذت هم صحبتی دانائی؟

آسمان بودبدانگونه که ازسیم سپید

میخ هاکوفته باشدبه سیه دیبائی

یایکی خیمۀ صدوصله که ازطول زمان

پاره جائی شده وسوخته باشدجائی

گفتم:ازرازطبیعت خبرت هست؟بگو

منتهائی بودش،یابودش مبدائی؟

گفت:ازاندازۀ ذرات محیطش چه خبر؟

حیوانی که بجنبد به تک دریائی

گفتم:آن مهرمنورچه بود؟گفت:بود

دربردهر،دل سوختۀ شیدائی

گفتم:این گوی مدورکه زمین خوانی چیست؟

گفت:سنگی است کهن،خورده براوتیپائی

گفتم:این انجم رخشنده چه باشدبه سپهر

گفت:برریش طبیعت،تف سربالائی

گفتمش:هزل فرونه،سخن جدفرمای

گفت:والاترازاین دینی دون دنیائی

گفتمش:قاعدۀ حرکت واین جاذبه چیست؟

گفت:ازاسرارشک آلودازل ایمائی

گفتم:اسرارازل چیست؟بگو،گفت:که گشت

عاشق جلوۀ خود،شاهدبزم آرائی

گشت مجذوب خودودورزدوجلوه نمود

شدازآن جلوه به پا شوری واستیلائی

سربسرهستی ازین عشق وازین جاذبه خاست

باشداین قصه زاسرارازل افشائی

گفتمش:چیست جدال وطن ودین؟گفتا:

بریکی خوان پی نان همهمه وغوغائی

گفتم:امیدسعادت چه بوددرعالم؟

گفت بابی بصری،عشق سمن سیمائی

گفتم:این فلسفه وشعرچه باشد؟گفتا:

دست وپائی شل وآنگه نظربینائی

گفتمش:مردسیاست شکه بود؟گفت:کسی

کزپی رنج وتعب طرح کنددعوائی

گفتم:ازعلم نظرعلم یقین خیزد؟گفت:

نظروعلم ویقین نیست جزاستهزائی

گفتمش:چیست به گیتی ره تقوی؟گفتا:

بهترازمهرومحبت نبودتقوائی

گفتم:آئین وفاچیست درین عالم؟گفت:

گفتۀ مبذلی یاسخن بیجائی

گفتم:این چاشنی عمرچه باشد؟گفتا:

ازلب مرگ شکرخندۀ پرمعنائی

گفتم:آن خواب گران چیست به پایان حیات؟

گفت:سیری است به سرمنزل ناپیدائی

گفتمش:صحبت فردای قیامت چه بود؟

گفت:کاش ازپس امروزبودفردائی

گفتمش:چیست بدین قاعده تکلیف بهار؟

گفت:اگردست دهدعشق رخ زیبائی

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد