مریم
مریم صاحب وبلاگ افسون گل به آدرس:
http://maryam-e.persianblog.ir/
شاعرهی جوانیست،آرام وکوتاه کاربااستعدادی درخشان وطبعی لطیف که باسرایش"تقدیم به مهربانم"
به زبان ِشعری خویش نزدیک شده وسیمای علاقمندی رابه نمایش میگذاردکه برای دست یابی به شهامت هنروری وگذارازدوران سنت حاکم به مدرنیته کمرهمت راتنگ بسته.به طوری که ملاحظه میکنید
بخش پایانی سروده وی ازابهام وایهامی شاعرانه وسحرکلام ورازبیانی مختص زنان شرقی معطر است
برای اوکه درآغازراهی صعب وطولانی ایستاده آرزوی توفیق دارم
تقدیم به مهربانم
این تکه کاغذ راهر جامی روم
با خودمی برم
لای کتاب شعر
دفتر یادداشت
ته کیف زنانه
گوشه ای باخودکارقرمز نوشته ام :
" نبض ِواژه هایت زیر ِانگشت ِشستم می زند،تندوگرم"
جایی دیگر
کلماتی درحال سقوطاند :
"وقتی تو نیستی ..."کلماتی راخط زده ام
هیچ کس قادربه خواندنشان نیست
کلماتی که شبانه تنهادرگوش تونجوامی کنم .
٨٧/١٠/١۵
پابلونورودا
هنگامیکه شاعری درکنارمردم محروم ودربندش به قدرت زمانهی خویش"نه"میگوید،به اسارت درمی آید وتبعیدمیشودهرآدمی ازتبارشعروشعوروشرف وی رابزرگ مینامد،خاصه اگر"پابلونرودای" شیلیائی باشدولی وقتی چنین شاعری دمی ازدُرشتی های زمانهی ِدون رومیگرداندوازعشق کمال یافتهی زمینی سخن میگویدبزرگترجلوه میکند
بی کرانه
(ترجمهی احمدپوری)
(هدیه ای برای خنگول)
دستهایم رامیبینی؟آنها زمین راپیموده اند
خاک وسنگ راجداکرده اند
جنگ وصلح رابناکرده اند
فاصله هارا
ازدریاهاورودخانه هابرگرفته اند
وباز،
آنگاه که برتن تومیگذرند،
محبوب کوچکم،
دانهی گندمم،پرستویم،
نمیتوانندتورادربرگیرند،ازتاب وتوان افتاده
درپی کبوترانی توامان اند
که درسینه ات می آرمندیاپروازمیکنند،
آنهادوردستهای پاهایت رامی پیمایند
درروشنائی کمرگاه تومی آسایند
برای من گنجی هستی تو
سرشارازبی کرانگی هاتادریاوشاخه هایش
سپیدوگسترده ونیلگونی
چون زمین به فصل انگورچینان،
دراین سرزمین
ازپاهاتاپیشانیت
پیاده،پیاده،پیاده
زندگیم را سپری خواهم کرد.
ارغوان
"هوشنگ ابتهاج"
هدیه ای برای ارغوان رفیق دورودیرم
تازمانی که درجامعه تبعیض،شقاوت،دوروئی ودنائت وپستی ورذالت هست دانائی نمیتواندتف به صورت جهل نیندازدوآن رارسوانکند.نمیتوان انسان بودگله نکرد،غصه وخون نخوردودست دردست یارانی نداشت وقلم رابرای افشای جهل وخرافات وسودجوئی به رقص
پاک وبیدادسوزِآتش وانداشت
ارغوان،
شاخهی همخون ِجداماندهی من
آسمان ِتوچه رنگ است امروز
آفتابیست هوا؟
یاگرفتست هنوز؟
من درین گوشه که ازدنیابیرونست
آسمانی به سرم نیست
ازبهاران خبرم نیست
آنچه میبینم دیوارست
آه،این سخت ِسیاه،آنچنان نزدیک است
که چوبرمیکشم ازسینه نفس
نفسم رابرمیگرداند
ره،چنان بسته که پروازنگه
درهمین یک قدمی میماند
کورسوئی زچراغی رنجور
قصه پرداز ِشب ظلمانیست
نفسم میگیرد،که هواهم اینجا،زندانیست
هرچه با من اینجاست
رنگ ِرُخ باخته است
آفتابی هرگز،گوشهی چشمی هم
برفراموشی این دخمه،نینداخته است
اندرین گوشهی خاموش فراموش شده
کزدَم ِسردش هرشمعی خاموش شده
یادرنگینی درخاطرمن
گریه می انگیزد
ارغوانم آنجاست
ارغوانم تنهاست
ارغوانم داردمیگرید
چون دل من که چنین خون آلود
هردم ازدیده فرومیریزد
ارغوان
این چه رازیست که هرباربهار
باعزای دل ِما می آید
که زمین هرسال ازخون ِپرستوها
رنگین است
وین چنین برجگرسوختگان
داغ برداغ می افزاید؟
ارغوان
پنجهی خونین زمین
دامن ِصبح بگیر
وزسواران خرامندهی خورشیدبپرس
کی براین درهی غم میگذرند؟
ارغوان خوشهی خون
بامدادان که کبوترها
برلب پنجرهی باز ِسحر
غلغله می آغازند
جان ِگلرنگ مرا
برسر ِدست بگیر
به تماشگه پروازببر
آه بشتاب که همپروازان
نگران ِغم ِهمپروازند
ارغوان
بیرق ِگلگون بهار
توبرافراشته باش
شعرخونبار ِمنی
یاد ِرنگین رفیقانم رابرزبان داشته باش
توبخوان،نغمهی ناخواندهی من
ارغوان
شاخهی همخون ِجداماندهی من
بازهم بی تا
باتو
مادرمیگوید:"تادل نسوزدچشم اشکش درنمی آید"من درکارهنراین سوزش دل واشک چشم رادرشکوه ِاولین قدم ِهرهنرمندمیبینم.تاریخ وبلاگ بیتا
سرودهی زیررااولین قدم اوبه سمت سرودن شعرنشان میدهد
باتوبی رنگ ترین شعرمرارنگی بود
درپی گم شدن قافیه آهنگی بود
باتو زیبایی هرچیز دوچندان میشد
دل تنهایی من باتوچه خندان میشد
باتوباجام ِتهی مست شدن آسان بود
جسم ِبیمار ِمرایک نگهت درمان بود