مزامیرگل داوودی استادشفیعی کدکنی

 

 

مزامیرگل داوودی

استادشفیعی کدکنی

هیچ کس هست که با
قطره ی باران امشب
 همسرایی کند و روشنی گل ها را
 بستاید تا صبح
 که برآید خورشید ؟
هیچ کس هست که در
نشئه ی صبح
 ساغر خود را بر ساغر آلاله زند
 به لب جوباران
و بنوشد همه جامش را
 شادی کام گیاهی که ننوشیده از ابر کویر
 ساغر روشنی باران ؟
 هیچ کس هست که با باد بگوید
 در باغ
 آشیان ها را ویرانه مکن
جوی
 آبشخور پروانه ی صحرا را
 آشفته مدار
 و زلالش را
کایینه ی صد رنگ گل است
 با سحرگاهان بیگانه مکن
هیچ کس هست که از خط افق
 گرد صحرا را
 دریا را
 مرزی بکشد
 نگذارد که عبور شیطان
 از پل نقره ی موج
 عصمت سبز علقزاران را
تیره و نحس و شب آلود کند ؟
هیچ کس هست در اینجا که بگوید
 من
 روحی هستی را
در روشنی سوسن ها
و مزامیر گل داوودی
بهتر از مسجد یا صومعه می بینم ؟
هیچ کس هست که احساس کند
لطف تک بیتی زیبایی را
 که خروس شبگیر
 می سراید گه گاه ؟
 هیچ کس هست
 که اندیشه ی گل ها
را
از سرخ و کبود
بنگرد صبح در آیینه ی رود
یا یکی هست
 درین خانه
 که همسایه شود
 با سرودی که شفق می خواند
بر لب ساحل بدرود و درود ؟

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد