قمرالملوک وزیری

 

قمرالملوک وزیری

درسال هزاروسیصدوهفت خورشیدی که درحادثه‌ی اتومبیل دست قمرالملوک وزیری خواننده‌ی شهیرشکست این شعرراملک الشعرای بهاردرتاسف ازین حادثه درتجلیل ازآن بانوی هنرمندسروده است

ای نوگل باغ زندگانی                         ای برتروبهترازجوانی

ای شبنم صبح درلطافت                       ای سبزه‌ی تازه درنظافت

ای بلبل نغمه سنج ایام                         ای همچو فروغ مه دلارام

مام توچه آفتاب زاده                           نامت زچه روقمرنهاده؟

زحمت بتودست آسمان داد                    لعنت به سرشت آُمان باد

گردون نبودبذات اگردون                     دست توچراشکست گردون

دستی که به کس جفانکرده                    درعهدکسی خطانکرده

دستی که کندزخوش ضمیری                 زاطفال یتیم دستگیری

ای چرخ تورااگرچه دین نیست               دستی که شکستنیست این نیست

بشکستی اگربه حیله این دست                دست دگر اینچنین مگرهست؟

دست تو به قلب ماست بسته                  دست تو نه_قلب ماشکسته

تیرافکن آسمان به یکدم                       دست توشکست وقلب عالم

یک تیروهزارهانشانه                         نفرین به کمان وبرزمانه

ای چرخ ستمگرجفاکار                       دست ازسراین محیط بردار

بربند نظرتوزین نشانه                        کین مام سترون زمانه

صدقرن ِهزارساله باید                        تایک قمرالملوک زاید

ایران که دوصدقمرندارد                     هرزن که چنین هنرندارد

درزیرحجاب ِزشت حوری است             درابرسیه نهفته نوری است

بگذاربرای ما بماند                           آوازفرح فزابخواند

ژان زمزمه های آسمانی                     برمرده دلان دهدجوانی

پدربزرگ میگویدکه پدرش گفته است که قمرالملوک وزیری نه تنهابه اطفال یتیم کمک میکردبلکه هرشب کیسه ای پُرنان برای سگ های گرسنه به خرابه ای میبردبطوریکه وقتی جان به جانان می دهدچند شب سگهادرخرابه انتظارمی کشیده اند

 

 

 

 

نظرات 6 + ارسال نظر
نیلوفر پنج‌شنبه 25 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 01:44 ب.ظ http://www.jaduyesokoot.persianblog.ir

سلامممممممم
شعر قشنگی بود از خوندنش لذت بردم

موفق باشید

نیلوفرعزیز

دلخوش کردن هرکسی هنری است ازاینکه توانسته ام با یک انتخاب خودم سبب دلخوشی وشادی تورا فراهم کنم من هم احساس خوبی دارم هفته آینده برایت هدیه ی دیگری خواهم آورد

با ادب احترام واشتیاق فراوان

پریش شنبه 27 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 06:27 ب.ظ http://sahebnazaran.persianblog.ir

بر وزن این شعر سعدی است که می‌گوید:
ای سرو بلند قامت ای دوست
وه وه که شمایلت چه نیکوست
و من قسمت ترجیعش را خیلی دوست دارم:
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنباله کار خویش گیرم

دوست داشتن خاصیتی است که اگرباشد چتربلندش همه ی ابعاد هنری را شامل میشود این چتر حتی خوب وبدمعمول را نادیده میگیرد انچه مهم است این است که بزرگترین وقدرتمندترین تصویر که تصویر سیاسی باشد (غرضی به دنبال داشته باشد)نمیتواندحقانیت زندگی مردمی رابازبتاباندحتی اگر کنشگرسیاسی هم باذوق باشد حتی تصاویرچرک آلودنقض غرض مدعیان به قدری حقیراست که به نفع عده ای وبه ضرر عده دیگرتمام میشود تنها هنراست (کلاسک یا غیرکلاسیک)که قادراست تصویرزیبا وروشن ورنگین از همه چیزملتی رادر قدواندازه ی واقعی به نمایش بگذارد.والبته انتخاب ازهرژانر هنری خود وسیله سنجش افکارعقاید سلیقه وارزش های آدم بودگی افرادی است که هنر را انتخاب میکنند ودوست دارند بعضیها به قصه ها نه نه قمری وبی بی گوزکی دلخوشند بعضی با نصیحت میخواهند همه ی مشکلات را حل کنند بعضی ها وقتی نوری به پستوی فکرشان می اندازی به درزگیری ولاپوشانی و لوچه پیچک رومی آورند در یک محیط مجازی برچسب میزنند افاده طبق طبق خوی بالانشینی به سردارند زرزر گریه را به هرهرخنده ترجیح میدهند
این است که آنوقت:

چهره ی خورشید که پنهان شود
شب پره بازیگرمیدان شود
وباز
شب پره چون تاب آفتاب ندارد
قیمت بازارآفتاب نکاهد

باری من برای درک دشواریهای رفتارهای آدمی جان کنده ام بخش تاچیزی از آن به صورت کامنت کوچکی درپست قبلی نصایح قبلی شما
آمده بود که مشمول درزگیری ولاپوشانی شد.گله نیست قابل درک است

خوب وقتی زمستان بهاررا به ویرانی متهم میکند چه میشود کرد
خنده داراست وقتی داور یاقاضی کمیتش لنگ بزند وبه پشتیبانی های
عشیره ای قبیله ای روی بیاورد یک پای کارمیلنگد.

به هرحال در چشم بعضی ها هرچه اوج بگیری کوچکتروکوچکترمیشوی
Enough is enough

بیتا یکشنبه 28 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 01:50 ب.ظ http://www.bita22af.persianblog.ir

ژانوس محترم
با دقت مطلبت را خواندم شعر زیبایی بود که بی گمان در مدح بزرگواری سروده شده است که انسایترا حتی در حق حیوانات نیز تمام کرده بوده است افسوس که برخی حتی مثل حیوانات نیز نستند تا در حق انسانها حتی سپاسی به جا آورند

بیتای عزیز

ازاینکه توانسته ام یکباردیگر با هدیه ای (شعری ازملک الشعرای بهار وداستان انسان وحیوان دوستی قمرالملوک وزیری شادت کنم بسیارخرسندم برای حیوانی متاسفم که درکامنتش از هدیه دادن به تو هم حالش به همخورده بود واین بارکار جوش آوردن مخش به غلیان وخلجانات روحی کشیده بود بقدری اوراحقیریافتم که نخواستم کامنت سراپا عقده های روانیش راجلو انظارعزیزانی بگذارم که دوستشان دارم همین آتیش گرفته بود که برای فلان کس هدیه داده ای اینان هنوز درعهد چوپانی کشاورزی به سرمیبرند بیشتردوست دارند به جای اینکه
ما به هم هدیه انهم شعر بدهیم با بیل وکلنگ وچماق به جان هم بیفتیم
تا وجود این خروس بازان ارضا شود
به هرحال ممنون که آمدی هفته ی آینده برایت هدیه ای دیگر خواهم آورد
با احترام ادب اشتیاق ومحبت بی پایان

ناشناسی که ... سه‌شنبه 30 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 04:15 ب.ظ

سلام
چقدر غمگینی دوست من! حافظ می‌فرماید:
به خط و خال گدایان مده خزانه دل
به دست شاه وشی ده که محترم دارد
قصد انتقاد از انسان گرانقدری همچون شما را ندارم و ببخشید که این را می‌گویم ولی من فکر می‌کنم هر کسی ارزش بحث کردن و پاسخگویی را ندارد بعضی وقت‌ها سکوت خیلی چیزهای ناگفته را به بهترین شکل ممکن بیان می‌کند. در مقابل آدمهایی که در جهل مرکب فرو رفته‌اند شاید سکوت بهترین پاسخ باشد، شاید! و مطمئن باش از ارزش و قدرت هرگز کم نخواهد شد:
گر هنرمند از اوباش جفایی بیند
تا دل خویش نیازارد و در هم نشود
سنگ بدگوهر اگر کاسه زرین بشکست
قیمت سنگ نیفزاید و زر کم نشود
منتظر پست جدیدتان هستم و چون راستش را بخواهید، یکی از اصلی‌ترین دلبستگی‌هایم در زندگی شعر است، دائم به پشوتن سر خواهم زد.
با احترام

سلام

این کلمات را ازروی ابرها برایت مینویسم
به عکس تصورشما نه تنهاغمگین نیستم بلکم که!!!در بهترین شرایط جسمی وروحی به سرمیبرم البته اگرمنظورت درک اندوه بی پایان بشر
وحس حاصل از برداشت سهم خودازآن اندوه باشدفکرنمیکنم در چنین دنیائی بجز لجاره ها کسی احساس اندوه نداشته باشد.ومن نمیدانم در چه عصری ودرکجای عالم شما اندیشمندی را سراغ دارید که دل دردمندی نداشته یا نداشته باشد؟

باری دوست عزیزم
اتفاقا من نه تنهاخزانه ی دل به هیچ وجه به دست گدایان وطبق کشان ولمپن هاوبی سروپایان وقیحان مفت خور ومفت برها ومفت چرها نمیدهم حتی آن را ازشاهان سفیه هم دریغ میدارم اگر اینگونه نبود که مشت کسانی را که به قول شمادرجهل مرکب بسرمیبرندبازنمیکردم.

میل داشتم که این گپ وگفت درخیزران ادامه میافت ولی هوش خیزرانی میگوید شما دچارمعذوراتی هستید چون آن قارداش دراراجیفش از شما هم اسم برده بود.
دوست خوب
من نسبت به نقد وانتقاد شاخک های بسیار حساسی دارم این است که نوشته اید (قصد ندارید از من انتقاد کنید) را کنارمیگذارم تا هروقت که شما دلتان خواست میتوانیم به آن بپردازیم.

اینکه مراگرانقدرخوانده اید آخر چگونه ممکن است من در این زمینه اندک
وجاهتی داشته باشم (نه آنگونه که شما ازسرلطف فرموده اید)واز خوشحالی به رقص درنیایم.

نمیدانم شماشرح این جریان برایت اهمیت دارد یانه اهمیتش برای من تا آنجاست که (پوپروار )افشا کننده ی نادانیم(هروقت خواستی در این زمینه به گپ وگفت مینشینیم) آن قارداش ابله بماند خودش هست
قصه های نه نه قمر وبی بی گوزکش هم موجوداورا که خوب زود دمش را روی کولش گذاشتم.(یک بیسواد ویک گیر سه پیچ)که به همه چیز گیرمیدهد درمورد یکی از نوشته های بزقورمه ای که طبق معمول به یک دختر ظاهرا دانشگاهی پیچیده بود کامنتی برایش گذاشتم که به جون بابا جان عزیزشما به ندرت در وبلاگی میبینی حذفش کرد.بگذریم از نظرمن کارش تمام است.اگرچه اوبه قول خودش(خیرسرش)میخواهد بیاموزاند!!!!!!!!من این قصدراندارم

آن دیگری که در کار نثرونظم است وبه احتمال زیاد(برارقارداش)اون دیگری
یک انشای متوسط کلاس سوم راهنمائی نوشته بود که با دقیق ترین موازین روانشناسی وجامعه شناسی کامنتی برایش نوشتم که افسوس میخورم چرا سیوش نکردم سم کوبان آمده بود به خیزران که چون پست مرا نفهمیده ای کامنتت را حذف کردم واباطیلی که هم جنسی اش را با قارداش معروف میرساند فکر کنم دم او هم روی کولش گذاشته شد.ورفت تا چون غباری دردیاری برجائی بنشیند که لیاقتش را دارد

من اینها را مینویسم تا شمابهتر با من آشنا شوی اگر دوست داری؟

نکته آخر(این خیلی مهم است):
اری دلوکا نویسنده ایتالیائی میگوید هر انسانی که به دنیا می آید یک نفر نیست یک جمعیت است پدر ومادر چون نمیتوانند برای تک تک آن جماعت نام بگذارند یک نام به او میدهند وبه مرورزمان بقیه ی آن جمعیت زیر آن یک نام نابود میشوند.شاید به این دلیل باشد که انسان جز آنچه که هست میخواهد چیزهای دیگری هم باشد هویت های دیگر خودرا هم ظاهر کند(کتاب افسون زدگی جدید نوشته داریوش شایگان را بکوری چشم قارداش های ابله وحامیان ازو ابله تر رابخوانید)
منظورم از بیان مطلب این است که دنیای مدرن وپست مدرن ودر حقیقت فراتکنولژی وسایلی در اختیار بشر قرارداده که بتواند تک تک افراد لشگر درون خود رازنده کند وبه آنها هویت ببخشد واز نیروها ی آنها کمک بگیرد مثلا یادگرفتن زبانهای متعدد یا داشتن ملیت های مختلف نمونه هائی ازین دست است ببین مثلا یک نفر ایرانی با پذیرش ملیت ایتالیائی ها میتواند ایتالیائی هم باشد واز مواهب آن بهره ببرد.

این وبلاگ نویسی هم نمونه ی دیگری از وسایلی است که به ما کمک میکند برای خود هویت هائی را که دوست داریم بسازیم خوب کسی که این را میداند درراه خوب از آن استفاده میکند آنکس که نمیداندچون قارداش وحامی نادانش همان هویت خودخواه لمپن وعقب مانده ی خودرا
با جنگ های ایلیاتی عشایری وارد وبلاگنویسی میکنند وبوی گند وجود خود رابا تارهای نوری انتشارمیدهند.به هر حال هر قارداشی با خود لشگر قارداشی را دارد!!!

باری دوست خوب من تا زمانی که از نوشته های من به تو احساس شادی دست میدهد قدمت روی دوتا تخم چشم های من هروقت هم دوست نداشتی آن کن که دوست میبری من برای تو نام رنگین کمان را انتخاب میکنم آن را نام هویت جدیدت کن وپیشم بیا چه در پشوتن چه در خیزران خیزران را بیشتر ترجیح میدهم
یادت باشد که بیان قارداش اهانت به ترک های آذری وطنم نیست

بااحترام
با احترام

نیلوفر سه‌شنبه 30 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 08:01 ب.ظ http://www.jaduyesokoot.persianblog.ir

سلام عزیز
ممنون از هدیه های زیبات من آپم خوشحال میشم بیای

نیلوفرعزیز

ممنون
خدمت خواهم رسید

با احترام

مدهوش چهارشنبه 1 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 09:15 ب.ظ http://www.kholaseyeman.persianblog.ir

تلخ می‌خورد اما شیرین بار می‌دهد.

مدهوش عزیز

این را از ابوسعید ابوالخیر درتعریف عرفان به گونه ای دیگر شنیده بودم
که وقتی شاگردانش خواسته بودند عرفان را تعریف کند خاموش رفته بود تا به آسیائی رسیده بود گفته بود عرفان این آسیاست سخت میستاند ونرم پس میدهد ممنون که آمدی
به سراغت خواهم آمد
با احترام وادب

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد