غزل شبگرد
(هوشنگ ابتهاج)
بر آستان تو دل پایمال صد دردست
ببین که دست غمت بر سرم چه آوردست
هوای باغ گل سرخ داشتیم و دریغ
که بلبلان همه زارند و برگ ها زردست
شب است و اینه خواب سپیده می بیند
بیا که روز خوش ما خیال پروردست
دهان غنچه فروبسته ماند در شب باغ
که صبح خنده گشا روی ازو نهان کردست
چه ها که بر سر ما رفت و کس نزد آهی
به مردمی که جهان سخت ناجوانمردست
به سوز دل نفسی آتشین بر آرای عشق
که سینه ها سیه از روزگار دم سردست
غم تو با دل من پنجه درفکند و رواست
که این دلیر به بازوی آن هماوردست
دلا منال و ببین هستی یگانه ی عشق
که آسمان و زمین با من و تو همدردست
ز خواب زلف سیاهت چه دم زنم که هنوز
خیال سایه پریشان ز فکر شبگردست
آفتاب میشود
فروغ فرخزاد
نگاه کُن که غم درون دیدهام
چگونه قطره قطره آب میشود
چگونه سایۀ سیاه سرکشم
اسیر دست آفتاب میشود
نگاه کُن
تمام هستیام خراب میشود
شرارهای مرا به کام میکشد
مرا به اوج میبَرد
مرا به دام میکِشد
نگاه کُن
تمام آسمانِ من پُر از شهاب میشود
تو آمدی ز دورها و دورها
ز سرزمین عطرها و نورها
نشاندهای مرا کنون به زورقی
ز عاجها، ز ابرها، بلورها
مرا ببر امید دلنواز من
ببر به شهر شعرها و شورها
به راه پُر ستاره میکشانیام
فراتر از ستاره مینشانیام
نگاه کُن
من از ستاره سوختم
لبالب از ستارگان تب شدم
چو ماهیان سرخرنگ ساده دل
ستارهچین برکههای شب شدم
چه دور بود پیش از این زمین ما
به این کبود غرفههای آسمان
کنون به گوش من دوباره میرسد
صدای تو
صدای بال برفی فرشتگان
نگاه کُن که من کجا رسیدهام
به کهکشان، به بیکران، به جاودان
کنون که آمدیم تا به اوجها
مرا بشوی با شراب موجها
مرا بپیچ در حریر بوسهات
مرا بخواه در شبان دیر پا
مرا دگر رها مکُن
مرا از این ستارهها جدا مکُن
نگاه کُن که موم شب به راه ما
چگونه قطره قطره آب میشود
صراحی سیاه دیدگان من
به لایلای گرم تو
لبالب از شراب خواب میشود
به روی گاهوارههای شعر من
نگاه کُن
تو میدمی و آفتاب میشود
فروغ فرخزاد
از مجموعۀ «تولدی دیگر»
(( شام آخر))
شعری ازآزاده
وه جه تلخ است امشب
آخرین وعده دیدار میان میان من و تو ،
بر تو که مینگرم
دل من میلرزد .
دستهایم تبدار ،
گونه هایم گل سرخ ،
چشمهایم نمناک ،
من همه زندگی ام میلرزد
آسمان هم ابریست .....
شور دلدادگی عشق میان من و تو ،
رنگ دریا دارد
و عجیب است امشب ،
باد هم میلرزد !
نفسم با تو که میآمیزد ،
به تمنای وصالی نارس ،
به خدا میگویم :
اگر این بار گناهی دیدی ،
چشم بر هم بگذار ،
قلب من بیتقصیر ،
پی چشمان سیاهش سرمستی دارد .
ابرها دلتنگند ،
ماه هم بیتاب است ،
بغض این عشق غریب ،
راه بر هستی من میبندد .
شب نشینی با تو ،
آشتی با صبر است .
این شکیبائی بیتابانه ،
حاصل حس عجیبی ست که در دل دارم .
بی جهت اشک مریز ،
بر خدا طعنه مزن ،
نه گناه دل بیتاب من است
و نه تقصیر گریزانی تو
اولین عشق
سرانجام غریبی دارد.......
تصنیف همراه شوعزیز
همراه شو عزیز
همراه شو عزیز
تنها نمان به درد
کین درد مشترک
هرگز جدا جدا
درمان نمی شود
دشوار زندگی
هرگز برای ما
دشوار زندگی
هرگز برای ما
بی رزم مشترک
آسان نمی شود
تنها نمان به درد
همراه شو عزیز
همرا شو
همراه شو
همراه شو عزیز
همراه شو عزیز
تنها نمان به درد
کین درد مشترک
هرگز جدا جدا
درمان نمی شود
باآواز استادشجریان
http://www.4shared.com/get/nJgoKpx3/Razm_Moshtarak___ostad_shajari.html