پابلونورودا
هنگامیکه شاعری درکنارمردم محروم ودربندش به قدرت زمانهی خویش"نه"میگوید،به اسارت درمی آید وتبعیدمیشودهرآدمی ازتبارشعروشعوروشرف وی رابزرگ مینامد،خاصه اگر"پابلونرودای" شیلیائی باشدولی وقتی چنین شاعری دمی ازدُرشتی های زمانهی ِدون رومیگرداندوازعشق کمال یافتهی زمینی سخن میگویدبزرگترجلوه میکند
بی کرانه
(ترجمهی احمدپوری)
(هدیه ای برای خنگول)
دستهایم رامیبینی؟آنها زمین راپیموده اند
خاک وسنگ راجداکرده اند
جنگ وصلح رابناکرده اند
فاصله هارا
ازدریاهاورودخانه هابرگرفته اند
وباز،
آنگاه که برتن تومیگذرند،
محبوب کوچکم،
دانهی گندمم،پرستویم،
نمیتوانندتورادربرگیرند،ازتاب وتوان افتاده
درپی کبوترانی توامان اند
که درسینه ات می آرمندیاپروازمیکنند،
آنهادوردستهای پاهایت رامی پیمایند
درروشنائی کمرگاه تومی آسایند
برای من گنجی هستی تو
سرشارازبی کرانگی هاتادریاوشاخه هایش
سپیدوگسترده ونیلگونی
چون زمین به فصل انگورچینان،
دراین سرزمین
ازپاهاتاپیشانیت
پیاده،پیاده،پیاده
زندگیم را سپری خواهم کرد.