بازهم بی تا
باتو
مادرمیگوید:"تادل نسوزدچشم اشکش درنمی آید"من درکارهنراین سوزش دل واشک چشم رادرشکوه ِاولین قدم ِهرهنرمندمیبینم.تاریخ وبلاگ بیتا
سرودهی زیررااولین قدم اوبه سمت سرودن شعرنشان میدهد
باتوبی رنگ ترین شعرمرارنگی بود
درپی گم شدن قافیه آهنگی بود
باتو زیبایی هرچیز دوچندان میشد
دل تنهایی من باتوچه خندان میشد
باتوباجام ِتهی مست شدن آسان بود
جسم ِبیمار ِمرایک نگهت درمان بود
ژانوس عزیز
آنگونه که می نویسید ؛اینگونه بودنم را باور کردن آن هم به قلم شما باعث افتخار است
تاج افتخاربه سرتو برازنده است
نمی دانم ، ماجرای درخت ارغوان حیاط منزل آقای ابتهاج را شنیده اید یا خیر به هر حال ایشان در طول سالیان به آن درخت بسیار زیبا بسیار مانوس می شود و پس از گرفتاریهایی که پس از سال 62 برایشان پیش امد می کند و بعد که برای مدتی از ایران میرود . بخشی از دل تنگی هایش را با ارخوان عزیزش واگویه می کند . بسیار احساس لطیف و انسانی ای است که با غم و بغض در هم آمیخته است