فرشتگان زشت

Your image is loading...




رافائل آلبرتی


فرشتگان زشت


ترجمه بیژن الهی


 

 

تو بوده‌ای،


تو که در گند، گند بدبخت باطلاقها خوابی


تا مگر سیه‌روزترین طلوع تو را در شکوه کود


رستخیز دهد،


تو بوده‌ای دلیل این سفر.

پرنده‌یی قابل نیست


از آبشخور یک روح بنوشد،


آنگاه که، خواه‌ناخواه، این فلک از راه آن‌یکی میگذرد

و این سنگ یا یکی دیگر


افترا می‌زند به ستاره‌یی.

ببین

.
ماه می‌افتد، گزیده از تیزاب،


به چالابها که آمونیاک


حرص عقربها را خیس می‌کند

.
جرئت اگر کنی فقط یک پا برداری،


قرون آینده بدانند که دیدن خوبی آبها ساده‌ست


و باک نباشد که چه چاهها و لجنها منظره‌ها را تیره میکند
                                                  
باران تار تنان به‌تعقیب منست

.
مسلم ‌تر از این چیزی نیست


که مردی طناب شود

.
به این توجه کن

:
گواهی کاذبی‌ست گفتنش که ریسمان


دور گردن خوشایند نیست،


و این که مدفوع پرستو


رفعتی می‌دهد به اردیبهشت ماه


ولی من به‌تو می‌گویم


سرخگل به آفت‌ زدگی سرخگل‌ترست


تا بر آن برف محو آن ماه پنجاه ساله.

به این نیز توجه کن، پیش از آن که سفر را به گوربسپاریم
                                   
آنگاه که سایه‌یی در لولاهای در میخ میندازد،


یا پای منجمد فرشته‌یی


بیخوابی ساکن سنگی را


بر خود هموار می‌کند،


روح من، نادان، می‌رسد به کمال.

حال سرانجام غرق می‌شویم

.
وقت آنست که دستها به من دهی،


و از من بخراشی قراضه‌ی نور را که حفره‌یی به دام می اندازد

و برایم بکشی


این واژه‌ای شر را که می‌روم بخراشانم


بر زمین گدازان