به مددمثنوی:اندرباب آن یارکهنه ی دیرودور

به مددمثنوی: 

اندرباب آن یارکهنه ی دیرودور 

که درخفا سردرخم کندوقورت قورت فرونوشد 

وگوشه ی چشمی هم به لبان خشک ماناداردناداشتنی! 

میرمجلس نیست دردوران دگر 

جزتوای شه درحریفان درنگر 

ای فلک پیمای چست چست خیز 

زآنچه خوردی جرعه ای برما بریز 

قطره ای برریز برمازان سبو 

شمه ای هم زان خوشی بامابگو  

کی توان نوشیداین می زیردست 

می یقین مرمردرارسواگراست 

این سرخم رابه کهگل درمگیر 

کاین برهنه نیست خودپوشش پذیر 

بوی راپوشیده ومکنون کنی 

چشم مست خویش را چون کنی؟