چکامه وآوا: غزلی ازهوشنگ ابتهاج(سایه) نشود فاش کسی آنچه میان من و توست تا اشارات نظر نامه رسان من و توست گوش کن با لب خاموش سخن می گویم پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست
روزگاری شد و کس، مرد ره «عشق» ندید حالیا چشم جهانی نگران من و توست
گر چه در خلوت راز دل ما کس نرسید همه جا زمزمه ی عشق نهان من و توست
گو بهار دل و جان باش و خزان باش ،ار نه ای بسا باغ و بهاران که خزان من و توست
این همه قصه ی فردوس و تمنای بهشت گفت و گویی و خیالی ز جهان من و توست
نقش ما گو ننگارند به دیباچه ی عقل هر کجا نامه ی عشق است نشان من و توست
«سایه» ز آتشکده ی ماست فروغ مه و مهر وه ازین آتش روشن که به جان من و توست |