شعر صبح: ازیحیی دولت آبادی نوستالژی پدربزگها شب تاریک رفت و آمد روز وه چه روزی چو بخت من پیروز پادشاه ستارگان امروز از افق سر برون نکرده هنوز باز شد دیدگان من از خواب به به از آفتاب عالمتاب * یک طرف ناله خروس سحر بانگ الله اکبر از یک سر از صدای نوازش مادر وز سخن های دلپذیر پدر باز شد دیدگان من از خواب به به از آفتاب عالمتاب * از افق صبحدم سپیده دمید آسمان همچو نقره گشت سپید با شکوه و جلال و جاه رسید پادشاه ستارگان خورشید باز شد دیدگان من از خواب به به از آفتاب عالمتاب |