غزل گوهرشکنان از:ح.ح

 

 

غزل گوهرشکنان

از:

ح.ح

شاعرانگی ،حس،ذوق،سوزوشوری است که درحمایت

نیروهای ناشناخته ی ومرموزآفرینش ازجان شاعر عاشق می جوشد

ودرسحرکلام اودرکلاف شعرنقش میبنددوباچشم دل

دیده وباگوش جان شنیده میشود.عدم وجود

چنین حس وذوقی معتبرترین

اشعاربه لحاظ ادبی را

بی جان وبی روح

درعدم اقبال

مردمی دردشت فراموشی سرگردان وزیرغبار

ایام مدفون میکند.

رفتم ازکوچه ی اندیشه برون،سرشکنان

خسته دل،سوخته جان بادل باورشکنان

نیست درگوهرپاکم خلل ازکینه ولی

دلم آشفته شدازغفلت گوهرشکنان

خبرمرغ قفس رابه چمن خواهم برد

گرگذشتم به سلامت زبَر ِپرشکنان

بردَر ِبسته ی میخانه به حسرت دیدم

دردلم میشکند،خنجرساغرشکنان

خودنه خاری زدل خسته ی من کس نگرفت

که شکستندپَر ِرفتنم این پرشکنان

آخرای خنجرمردم کش بیگانه پرست

خوش نشستی به تنم درشب خنجرشکنان

پاس مامردم آزاده بداریدکه ما

تاج برداشته ایم ازسرافسرشکنان