غزلی ازعمادخراسانی

غزلی ازعمادخراسانی 

مهرمهر 

مست گشتم که شود دل نفسی غافل از او

غافل از اینکه شود باده بلای دل از او

سوزش دلکش پروانه و افسانه تار

پر کند باز علی رغم دلم محفل از او

او دمی نیست به یاد من ودر این دل زار

حسرتی مانده که یک لحظه شوم غافل از او

به سفر رفتم و گفتم برم از یاد اورا

مِهر بر مِهر بیفزود به هر منزل ازاو

ناله از غفلت یار است نه از سوختنم

برق از او آتش از او خرمن از او حاصل از او

تا وصالی نبود رنج فراق این همه نیست

آه از وصل که شد کار دلم مشکل ازاو

نبود حسرت فردوس که در دل مارا

مُهر مِهری است که هر داغ شود باطل از او

دل به دل راهی اگر داشت نکو بود عماد

تا بداند که چه هنگامه بود در دل از او